چهارشنبه , ۲۸ آذر ۱۴۰۳

مرد کلاه به سر

میس شانزه لیزه کتک مفصلی نوش جان کرد ه بود . خودش را پابرهنه رسانده بود به اولبن ایستگاه شورانگیزی که در نزدیکی اش بود . همان همیشگی را سفارش داد و شالش را کشید روی سرش تا صورت له و لورده اش دیده نشود . توی کافه چند نفر با ساز و نوا و لباس های رنگ وارنگ و احوال و اوضاع عجیب وارد شدند و شروع کردند به جا به جا کردن صندلی ها و در واقع کافه را تصرف کردند ، بعد با هم شروع کردند به اجرای این قطعه ،‌میس پیش خودش فکر کرد چقدر وقتی او غمگین و غصه دار است یک موسیقی میتواند احوالش را عوض کند ! از پرسه زدن ها و کارهای دیوانه وارش خسته شده بود . مردی که گیتار میزد کلاه بزرگی روی سرش داشت و چهره اش به سرخ پوست ها میمانست . میس از زیر شالش برق نگاه او را چنگ زد و حس کرد میتواند همان لحظه مثل آهن ربا به طرف مرد برود …. بعد یادش افتاد که آقای شاعر از توی قصه افتاده بیرون و اگر به سرعت این کار را میکرد خیانتی بس عظیم بود . دوباره شروع کردند به زدن .این با ر این قطعه ، ناخود آگاه یاد فیلم فریدا افتاد و فکر کرد بهتر است تا مثل او تا  قند نگرفته و پاهایش آسیب ندیده و بریده نشده  برود زندگی کند . رقص هم رنگ زندگی است . پس بلند شد در نور شمعی که توی کافه ای  همه چیز را سایه وار رو هم می انداخت ، تنهایی دور ستونی که وسط تعبیه شده بود رقصید و شالش را رها کرد . . . میدانست که دیگر لهیدگی صورتش دیده نمیشود . آن قدر نوشیده بود که ستون را دیواری مدور دور خودش میدید و خودش را توی دیوار مثل آیینه . گردنش را میچرخاند و موهایش را آشفته کرده بود . فکر کرد باید برای این بی خوابی هایش راه چاهی پیدا کند و برای قرص هایی که پرفسور نسخه پیچ کرده بود ….فکر کرد باید برای برنامه ای که در نظر دارد حداقل هفته ای سه روز به خودش سخت بگیرد و برگردد به دنیای تئاتر هرچند که برایش این جور پیشنهاد ها و کارها کم هم نبود اما تنبلی و کتک و اعصاب خرابی او را به تخت خواب چسبانده بود و آواره ی کافه ها و کنار رود سن …دنبال آقای شاعر کرده بود . خودش میدانست که طالعش این طور است که اگر اراده کند کوه را هم تکان میدهد . . . برای همین تصمیمات هیجان انگیزی گرفت … وقتی روی زمین بی هوش افتاده بود . مرد کلاه به سر او را بلند کرد و گفت:” تو که از منم حالت بهتره بیا یه فر بخور ببینم …. خودت رو به موش مردگی زده ی . .” . میس گفت :”‌ من شما رو میشناسم .یه جایی دیدمتون !؟ ” مرد گفت :” درسته یعنی یادت نمی آد ؟” میس که سرش همچنان گیج میرفت گفت :”‌نه . . . نور هم که نیست درست نمیبینمتون ” مرد که خیلی حرفه ای پیچ و تاب میخورد شروع کرد به خنده گفت :”‌صدامم هم برات آشنا نیست ” میس گفت :” اتفاقا خیلی . . . چرا . . . چرا …شما کی هستی ؟ “مرد کلاه به سر گفت :” خب منو توی خونه ات زیاد دیدی البته روی سقف ” میس که سر و صدای کافه نمیگذاشت خوب بشنود دوباره پرسید :” کجا ؟” مرد گفت :” روی سقف ”  دست های مرد رفته رفته داغ میشد و انگار پوست میس را میسوزاند . . . میس دستش را کشید بیرون و دوید بیرون کافه . احساس کرد هوای توی کافه دارد خفه اش میکند . مرد کلاه به سر بیرون آمد . سیگاری کنار لبش گذاشت و فندکش را زد  و دود بر خلاف دودهای سیگارهای دیگر یک ضرب جذب زمین شد . نه در هوا معلق ماند نه محو شد . میس داد زد :”‌تو کی هستی عوضی؟” مرد گفت :” من جون میگیرم !!! ه ه ه ه ه “‌ میس شانزه لیزه پرسید :” در حد دراکولا هم نیستی ! گم شو ” مرد گفت:” تا ٧ روز دیگه میرم صادق رو خفه اش میکنم . . . باور نمیکنی وایسا ببین . ” میس پرسید :” صادق کیه ؟” مرد ناگهان آب شد و به زمین رفت و چیزی جز او نماند جز یک کلاه .

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …

۱۳ نظرات

  1. شاید تا ۱۹ فروردین گاز خونه اش قطع شد!
    از مسعود بهنود لجم گرفت وقتی هدایت رو زودتر از خاتمی از بین بزرگان ایران زمین حذف کرد!! (نمیدونم برنامه بی بی سی رو برای انتخاب ۶ چهره برتر تاثیرگذار ایران رو دیدی یا نه) حدس میزنم ندیدی!

    این کلاه به سرا همونایی هستن که یه چاقو تو جیبشون دارن و تو تاریکی از پشت سر چاقو رو تو پهلوت فرو میکنن؟

    سلام میس جان، خوشحالم که این سیزده روز دیگه تموم شد!

  2. سلام، میس جان. از مطلبت لذت کافکایی بردم. موزیک‌ها رو بعدا می‌شنوم، الان حسش نیست.
    چون قبلا در مورد هدایت احساساتم رو بروز دادم، این بار فقط این نکته رو اضافه می‌کنم که اون یه متفکر بزرگ هم بود.
    ترانه‌ی آرمان هم خیلی خوب بود.
    گل

  3. من آدرس یعنی وبلاگ ندارم. راستش اون ترانه هم مال یغما گلرویی هست.نمی‌دونم چرا کامنتم کامل نیومده چون آخرش نوشته بودم اسم ترانه‌سراش‌و .

  4. سلام . نکتورن ۵۵ رو میخواستی ؟ بیا تو همین وبسایتی که اینجاست. این دومین وبلاگمه که تمام آهنگ های شوپن رو داره. بیا توش و از قسمت آرشیو موضوعی نکتورن رو انتخاب کن . تمام نکتورن های شوپن اونجاست که هر کدومش رو که خواستی میتونی دانلود کنی و حالشو ببری. فقط نظر یادت نره ها !!!!!!!!!!!!!!

  5. نوزده‌ِ فروردین‌ِ سی‌ ، پاریس‌ْ چشاش‌ُ بسته‌ بود !
    صدای‌ جیغ‌ِ بوف‌ِ کورْ ، تو حنجره‌ش‌ شکسته‌ بود !
    کوچه‌ی‌ شامپیونه‌ بود ، آپارتمان‌ِ سی‌ُ هفت‌ ،
    همون‌ جایی‌ که‌ بوف‌ِ کورْ ، از توی‌ قصه‌ رَفت‌ که‌ رَفت‌ !
    خالق‌ِ توپ‌ِ مُرواری‌ ، سایه‌ش‌ُ دنبال‌ْ می‌کنه‌ !
    غربت‌ِ این‌ خونه‌به‌دوش‌ ، ترانه‌ رُ لال‌ْ می‌کنه‌ !
    یه‌ عُمره‌ که‌ دَربه‌دَره‌ ، رَدِّ سه‌ قطره‌ خون‌ شُده‌ !
    سایه‌ی‌ اون‌ مُدّتیه‌ ، مامورِ جَلب‌ِ اون‌ شُده‌ !

    تو زندگی‌ِ آدما ، دَردایی‌ هَس‌ مثل‌ِ خوره‌ !
    که‌ روح‌ُ توی‌ اِنزوا ، ذرّه‌ به‌ ذرّه‌ می‌خوره‌ !

    آی‌ بوف‌ِ کورْ ! آی‌ بوف‌ِ کورْ ! آی‌ بوف‌ِ کورِ دَربه‌دَر !
    پَریدَنِت‌ْ یه‌ حادثه‌س‌ ! یه‌ اتّفاق‌ِ پَرده‌ْدَر !
    بَرّه‌ها عادت‌ می‌کنَن‌ ، به‌ زوزه‌ی‌ مُمتدِ گُرگ‌ْ !
    اما واسه‌ تو زندگی‌ْ ، شُده‌ یه‌ زندون‌ِ بُزرگ‌ْ !
    به‌ این‌ بُتای‌ لعنتی‌ ، دوباره‌ پُشت‌ِ پا بِزَن‌ !
    تویی‌ یه‌ ناسزای‌ ناب‌ْ ! تویی‌ تبلورِ شُدَن‌ !
    آی‌ ! آدمای‌ بی‌زبون‌ ! تا کی‌ اسیرین‌ تو نَفَس‌ ؟
    نگا کنین‌ که‌ بوف‌ِ کور ، جون‌ می‌کنه‌ کنج‌ِ قَفَس‌ !

    تو زندگی‌ِ آدما ، دَردایی‌ هَس‌ مثل‌ِ خور

  6. فکر نمیکردم از اونجا بخوای بکشیش به اینجا.
    اون بنده خدا هم توی دنیایی سیر میکرد که فکرش رو بکنی جالبه.
    قضیه چیست که توی پیاده روهای انقلاب همه ی دست فروشهای
    کتاب شاهکارهایش را دارند؟!
    *اگر راست است که هر کسی یک ستاره روی آسمان دارد، ستارهٔ من باید دور، تاریک و بی‌معنی باشد-شاید من اصلاً ستاره نداشته‌ام!

  7. خوب شد گفتی قضیه ی موزیک رو، چون از خونه نمی تونم بگیرمش، باید صب می کردم تا برم دانشگا، کدوم trackاشه راستی؟

    آره دیدم self-portrait فریدا رو دیوار با اون میمون معروفش. خواستم هم در باب چیستی این کافه بپرسم گفتم شاید‎ ‎سوال بی ربط باشه! احیانا این ورا که وجود خارجی نداره، داره؟

  8. خفه‌ی اين نقاشی‌ام هر چی‌ چشم و چارمو تنگ كردم نتونستم امضاشو بخونم، يه چيزی شبيه ِ frida ديدم انگار اما مطمئنا اشتباه ديدم، سبكش بيشتر شبيه سبك شوهرجان ِ فريداست، اما موضوعش به diego هم ربطی ندارد.

    دلم همه‌ی اين پستت را خواست… حتی كتك مفصلش را باور كن! مازوخيسم من معروفه!

    نشد يه بار من به موقع به همه‌ی پست‌هات برسم مادمازل ِ عزيزم!

  9. اندر حکایت ما و میس شانزلیزه که تن بدن گاهی می لرزد از نوشته ها…. کناس تو پست قبلیت کف کردیم… مرسی

  10. شایدم زودتر از هفت روز خفش کنم

  11. اشاراتی که در خود متن بود منو به جواب رسوند…فضا…صادق…گاز…خفه…لبخند

  12. خدایش بیامرزد…خداوندگار بوف کور را گل