میس شانزه لیزه توسط کادو های رنگی رنگی احاطه شده بود ، کادو ها خیلی خاص و منحصر به فرد بودند … از درخت کریسمس بگیر تا لوازم بهداشتی و ناخن مصنوعی و چتر… از لباس دست دوم بگیر تا چکمه وپالتوی چرم ، از استامینوفن بگیر تا همون چیزهایی که خودت میدونی … از سیگار مالربروی ساخت آمریکای جهانخوار بگیر تا برچسب ترک اعتیاد و … میس شانزه لیزه خیلی خوشحال بود . عاشق کاغذ کادوهای رنگ رنگی بود و دلش میخواست به آهستگی و گاهی هم و حشیانه پاره پوره شون کنه … صبح بیدار شده بود و دیده بود اتاق زیر شیرونی با کلی کادو پر شده انگار که بابانوئل براش سورپرایز کرده باشه !!! از سیستم هر کادو به صاحبش پی میبرد و حدس میزد کار کار کیه ! … خلاصه کاغذ کادو ها رو پاره کرد و کادو ها رو دید و خوشحال شد تا اینکه از یکی از جعبه های کادو که جعبه ی کلاه بود، تعداد زیادی موش دویدند توی اتاق و میس شانزه لیزه جیغ زنان و با لب لرزان پرید روی صندلی لهستانی چوبی اتاق و وحشت زده نگاهشان کرد ….:” وای این کار کدوم آشغالیه ؟” صندلی چوبی شکست و میس افتاد زمین و موش ها از سر تا کولش بالا رفتند و او را تکه تکه کردند و جویدند .
سر میس گیج میرفت …. گیج میرفت …. انگار که تکه تکه میشد ….انگار که هیچ وقت مثل گذشته نمیتوانست بخندد.نمیتوانست هیجان زده شده دیگران را سر کار بگذارد انگار که آخرین روزهای زندگیش را به سر میبرد . میرفت گیج میرفت گیج سرش. چرخ میزد . اتاق چرخ میزد دور سرش . فکر کرد آیا سی گنال ها راقطع کرده اند ؟ میرفت گیج …گیچ سرش میرفت گیج سرش. موش ها بدنش را میجویدند . ” کار کدوم آشغالیه ؟” دندان موشها گوشت تنش را پاره میکردند . شاید هم از ترامادولی است که به طرز مشکوکی به دستش رسیده بود! … لعنت و تف بر تمام کسانی که جان آدمی مفت ترین چیز روی زمین برایشان است . میرفت گیج سرش.
وقتی به هوش آمد زیر باران روی سنگفرش خیس خیابان بود و دکتر ارنست بالا سرش، در حالی که خیس شده بود میگفت :” تو صرع داری…تو باید صرع داشته باشی ” میس شانزه لیزه بلند شد . دکتر ارنست نزدیکش شد و دارویی از جیب کتش درآورد و به میس داد . میس سرش را تکان داد . :” نه نمیخورم ” دکتر ارنست گفت :” باید بخوری” میس شانزه لیزه دو پای دیگر قرض گرفت و زد به چاک .
به خودش که سرش گیج میرفت و راه را اشتباه رفته بود نگاه کرد . دستهایش میلرزید و چشمهایش باز نمیشد . پیش خودش فکر کرد :” یعنی من مثل سابق میتونم بخندم ؟ میتونم؟…آره حتما میتونم به شرطی که دیگه به حرف این دکترهای الکی گوش ندم ..کسایی که معلوم نیست مدرکشون رو چه جوری گرفتن و جون مریض براشون اصلا اهمیت نداره … من خوب میشم …من میزنم تو دهن این سرگیجه … من با پشتوانه ی این تخیل برای خودم دنیای خوبی درست میکنم . .. من میتونم … ”
استدلال استنتاجی :
بار خدایا تو را به شکوهت و به ریزش بارانت ،حال همه ی دکترهای بیسواد این دیار را بگیر … نسلشان را برچین و همه ی مریض ها را شفا بده . بار خدایا مدرک الکی را به دست هیچ بی سوادی نرسان و جز رو سیاهی برای هیچ کس از اینان نگذار ….
* خدارا شکر که شفا یافتیم و به لطف او ، از خوردن داروهای الکی که کله معلقمان کرده بود رها شدیم . بترکد چشم حسود . چشم همه ی دکترهای الکی ، بترکه گوش شیطون …کر بشه گوش شیطون … چشمش درآد . زبون درازم رو حواله ی صورت بیریختش میکنم و ک…..ش رو پاره خواهم کرد . تبرم را بر دیوار نفهمی اش پرت خواهم کرد و تمام آجرهایش را با دندان در خواهم آورد …. حالم از تمام دوستان بی سوادی که تاب آرامش دادن و دلداری دادن و مثبت اندیشی نداشتند به هم خورد … یاد بگیریم در مواقع سختی کمی روحیه بدهیم به جای گفتن :” ای بابا …. وا؟…راس میگی؟….چی بگم ؟….آخه این جوری که نمیشه ؟…نههههه!! ” بعضی ها با بعضی دلداری دادن ما را دراز کردند سینه ی قبرستون …. گاهی فکر میکنم با چه کسانی معاشرت دارم من !
لعنت به سرگیجه ! به اسکیزوفرنی! لعنت به مرض و بیماری ! لعنت به دوست بد ! لعنت به پلیدی و ناراحتی !
اه حالم بهم خورد!!!موشارو می گم-من واقعا تو تحمل بعضی حیوووونا افتضاحم!
من عاشق پنلوپم!!!
دوست!نظری ندارم چون مزخرفتریناش گیر خودم اومده…
اما من بهت انرژی می دم!خودتم می دونی چیزیت نیس پس خفه شوووو به زندگیت ادامه بده وگرنه یه جعبه مارمولک ایندفعه سراغت میاد!
خوب بود؟
نذاشتم که حتما جواب بدی اونم به سلیقه من ! گفتم شاید یه نمه لبخند گوشه لبت سبز شه سبزززززززززززز
وگرنه خودمم حال روز خوبی ندارم
این سماور جوش است
پس چرا می گفتی
دیگر این خاموش است؟!
باز لبخند بزن
قوری قلبت را
زودتر بند بزن
توی آن
مهربانی دم کن
بعد بگذار که آرام آرام
چای تو دم بکشد
شعله اش را کم کن
دست هایت:
سینی نقره ی نور
اشک هایم:
استکان های بلور
کاش
استکان هایم را
توی سینی خودت می چیدی
کاشکی اشک مرا می دیدی
خنده هایت قند است
چای هم آماده است
چای با طعم خدا
بوی آن پیچیده
از دلت تا همه جا
پاشو مهمان عزیز
توی فنجان دلم
چایی داغ بریز
عرفان نظری آهاری
با تبر و دکتر بیسواد جماعتم به شدت موافقم و خودمم دل خیلی پری ازشون دارم !
نمونه اش اینکه از چهار سال پیش هر سه ماه یه بار ازمایش تیروئید دادم که هیچ کدوم از اون الاغایی که می رفتم پیششون با وجود علائمی هم که بهشون می گفتم تشخیص نمی دادن مشکل تیروئیدم چیه ! و همین باعث شد تیروئیدم رو چیزای دیگه ام (به خصوص اعصاب ) تاثیرات بدی بذاره .
انگار اصلا داری با دیوار حرف می زنی ؛ تا اینکه بالاخره خیلی تصادفی با یه دکتر گل با سوادی آشنا شدم که متوجه شد کم کاری مزمن تیروئید دارم و الان با روزی یه قرص همه اون علائم ازاردهنده برطرف شده !
از اینش حرصم می گیره که من خودم ادم بی توجهی نیستم تا یه ذره بدنم می ریزه به هم می رم دکتر و پیگیری می کنم و اونقت اونا اینجوری ادمو علاف می کنن و به جای اینکه بهت کمک کنن ÷یشگیر کنی انقدر اهمیت نمی دن تا هزار بلای دیگه ام سرت بیاد !
انقدر درد و دل ها دارم از دکترای بی سواد این فقط یکیش بود !!!!
مروارید خلیج فارس!
کیش!
اونجایی که از سر گیجه نوشتی واقعا سرم گیج رفت!
این روزها منم کلن تو قوطی ام از صبح که بلند می شم انگار یکی بیخ گلوم رو گرفته و فشار میده دوباره خواب شب ها هم که تعطیل شده ، لعنتی ! فقط مونده یکم این قلب درده جدی تر شه اون موقع دیگه از همه دردها راحت می شم! آمین!
خب به حول قوه قلمی می بینم من هم جز اون دوستای بی سوادی قرار گرفتم که گاهی فکر می کنی چجوری باهاشون معاشرت داری!
خوشحالم که بهتری و از شر قرص ها راحت شدی.
سلام میس،
خدارو شکر که خوبی، عوضش من دارم میمیرم این داروها پدرمو درآوردن! اونقدر گیجم که صبح تا شب کاری جز دراز به داراز افتادن تو خونه ندارم! حتی دیگه نمی تونم برم پیاده روی! 🙁 حالم بده حالم بده!
گل گفتی لعنت به هرچی قرص و دارو لعنت به بیماری لعنت به این دکترای کیلویی که کیلو کیلو واست قرص می نویسن!
من وقتی به دنیا اومدم یک پدربزرگ داشتم. ارتباط عاطفی از اون نوعی که معمولا بین نوه ها و پدربزرگهاشون توی قصه ها هست بین ما وجود نداشت. وقتی ۱۸ روز آخر زندگیش رو توی بیمارستان بالا سرتختش سر می کردم مدام با خودم به پزشک معالجش فکر می کردم. به اینکه دز داروی حل کردن لخته های خون رو اشتباه تجویز کرده بود و این باعث شده بود ظرف دو ماه بخشی از مویرگهای مغزش پاره بشه و سکته کنه و عمرش تموم شه.
متاسفانه روابط من و پدر بزرگم طعم خیار می داد که اگر اینطور نمی بود قطعا لحظه ی مرگش می تونست نقطه ی اوج و فرود توامان این داستان باشه.
احتمالا باورش سخت باشه! ولی از اینکه رو به راه شدی صمیمانه خوشحالم.
سلام ميس شانزه ليزه جونم
مي بينم كه روح داستايفسكي بزرگ در شما حلول كرده و مانند بزرگان اساطيري مصروع شده اي.
معذرت شوخي كردم ولي وقتي مي خووندم واقعا احساس جويده شدن كردم و حالا هم داره حالم بهم مي خوره. شايد منم در مرحله ائورا هستم.
به من سر بزن ميس جانم. الان خرابم از نگراني.
اميدوارم همه اونايي كه حال آدم رو خراب مي كنن دچار دكترهاي بيسواد بشن.
تولدت مبارک عزیزم ! امیدوارم که سال بهتری رو شروع کرده باشی و فال و مال و حال و قال همه بر وفق مرادت باشه . دوستت دارم . هزار تا می بوسمت و امیدوارم یه روزی زود زود ببینمت .
سلام میس جان
خوب خدا را شکر که خوب شدی .
ببینم وقتی میگی حالم خیلی خرابه و …. رفیقای بدت چی باید بگن ؟ صد در صد من هم جزو همین رفیقای بد لعنتیت هستم چون گفتم نمی دونم چی بگم !
زنده باد میس شانزه لیزه
شکر . بر چه کسی و چه چیزی نمی دانم . از هر چیزی که خود می خواهی. فقط می دانم که سلامتی رسم معمول است مگر خلافش پیش آید.
شاد زی
اه حالم بهم خورد!!!موشارو می گم-من واقعا تو تحمل بعضی حیوووونا افتضاحم!
من عاشق پنلوپم!!!
دوست!نظری ندارم چون مزخرفتریناش گیر خودم اومده…
اما من بهت انرژی می دم!خودتم می دونی چیزیت نیس پس خفه شوووو به زندگیت ادامه بده وگرنه یه جعبه مارمولک ایندفعه سراغت میاد!
خوب بود؟
نذاشتم که حتما جواب بدی اونم به سلیقه من ! گفتم شاید یه نمه لبخند گوشه لبت سبز شه سبزززززززززززز
وگرنه خودمم حال روز خوبی ندارم
میس عزیزم سلام
برای اینکه روحیت عوض شه توصیه میکنم همشهری ۱۴ اذر صفحه ی ۲ گوشه ی دست راست رو بخونی من واسه اینکه ارزشمندیه این گفته هارو بفهمی یه جملشو ذکر میکنم
امریکا جلوی ظهور امام زمان را گرفته سندش هم هست
این سماور جوش است
پس چرا می گفتی
دیگر این خاموش است؟!
باز لبخند بزن
قوری قلبت را
زودتر بند بزن
توی آن
مهربانی دم کن
بعد بگذار که آرام آرام
چای تو دم بکشد
شعله اش را کم کن
دست هایت:
سینی نقره ی نور
اشک هایم:
استکان های بلور
کاش
استکان هایم را
توی سینی خودت می چیدی
کاشکی اشک مرا می دیدی
خنده هایت قند است
چای هم آماده است
چای با طعم خدا
بوی آن پیچیده
از دلت تا همه جا
پاشو مهمان عزیز
توی فنجان دلم
چایی داغ بریز
عرفان نظری آهاری
با تبر و دکتر بیسواد جماعتم به شدت موافقم و خودمم دل خیلی پری ازشون دارم !
نمونه اش اینکه از چهار سال پیش هر سه ماه یه بار ازمایش تیروئید دادم که هیچ کدوم از اون الاغایی که می رفتم پیششون با وجود علائمی هم که بهشون می گفتم تشخیص نمی دادن مشکل تیروئیدم چیه ! و همین باعث شد تیروئیدم رو چیزای دیگه ام (به خصوص اعصاب ) تاثیرات بدی بذاره .
انگار اصلا داری با دیوار حرف می زنی ؛ تا اینکه بالاخره خیلی تصادفی با یه دکتر گل با سوادی آشنا شدم که متوجه شد کم کاری مزمن تیروئید دارم و الان با روزی یه قرص همه اون علائم ازاردهنده برطرف شده !
از اینش حرصم می گیره که من خودم ادم بی توجهی نیستم تا یه ذره بدنم می ریزه به هم می رم دکتر و پیگیری می کنم و اونقت اونا اینجوری ادمو علاف می کنن و به جای اینکه بهت کمک کنن ÷یشگیر کنی انقدر اهمیت نمی دن تا هزار بلای دیگه ام سرت بیاد !
انقدر درد و دل ها دارم از دکترای بی سواد این فقط یکیش بود !!!!
سلام
دختر گلم خوب نیست لعنت بفرستی به این و اون خودش انر}ی منفی ایجاد می کنه ! به جاش بهتره دعا کنی خدا به راه راست هدایتشون کنه !!!!
خوب می بینم که چشم شیطون کور و گوشش کور و بزنم به تخته رنگ و روت واشده !
من بعد ازیان مشغول الذمبه ای اگه سر نزنی وبلاگم ! گفته باشم حلالت نمی کنم !
مروارید خلیج فارس!
کیش!
اونجایی که از سر گیجه نوشتی واقعا سرم گیج رفت!
این روزها منم کلن تو قوطی ام از صبح که بلند می شم انگار یکی بیخ گلوم رو گرفته و فشار میده دوباره خواب شب ها هم که تعطیل شده ، لعنتی ! فقط مونده یکم این قلب درده جدی تر شه اون موقع دیگه از همه دردها راحت می شم! آمین!
خب به حول قوه قلمی می بینم من هم جز اون دوستای بی سوادی قرار گرفتم که گاهی فکر می کنی چجوری باهاشون معاشرت داری!
خوشحالم که بهتری و از شر قرص ها راحت شدی.
خوبه که خوبی! میدونم چه حسیه بعد از یک مریضی سخت، خوب شدن. حتی عادیترین و معمولیترین کارهای روزمره به نظر آدم شیرین و دلپذیر میاد!
درضمن، فضولی نمودیم و دریافتیم که سالروز تولد شماست. امیدوارم یک سال بینظیر درپیش داشته باشی!
نیمه شب دیشب در ولایت ما یک رعدوبرق وحشتناک عرض اندامی کرد که همه را از خواب پراند، خواب آلود بودم بیاراده (البته خوشبختانه در دلم) گفتم"انگار ک….ن آسمون پاره شده". همون موقع خواب از سرم پرید، چون من هیچ وقت از این کلمه استفاده نکرده بودم و فکر کردم اینو کجا شنیده بودم… و یادم افتاد که اینجا!
ظاهراً ادبیات بسیار تاثیرگذاری داری دختر، درضمیر ناخودآگاهمان حک میشود!
سلام میس،
خدارو شکر که خوبی، عوضش من دارم میمیرم این داروها پدرمو درآوردن! اونقدر گیجم که صبح تا شب کاری جز دراز به داراز افتادن تو خونه ندارم! حتی دیگه نمی تونم برم پیاده روی! 🙁 حالم بده حالم بده!
گل گفتی لعنت به هرچی قرص و دارو لعنت به بیماری لعنت به این دکترای کیلویی که کیلو کیلو واست قرص می نویسن!
من وقتی به دنیا اومدم یک پدربزرگ داشتم. ارتباط عاطفی از اون نوعی که معمولا بین نوه ها و پدربزرگهاشون توی قصه ها هست بین ما وجود نداشت. وقتی ۱۸ روز آخر زندگیش رو توی بیمارستان بالا سرتختش سر می کردم مدام با خودم به پزشک معالجش فکر می کردم. به اینکه دز داروی حل کردن لخته های خون رو اشتباه تجویز کرده بود و این باعث شده بود ظرف دو ماه بخشی از مویرگهای مغزش پاره بشه و سکته کنه و عمرش تموم شه.
متاسفانه روابط من و پدر بزرگم طعم خیار می داد که اگر اینطور نمی بود قطعا لحظه ی مرگش می تونست نقطه ی اوج و فرود توامان این داستان باشه.
احتمالا باورش سخت باشه! ولی از اینکه رو به راه شدی صمیمانه خوشحالم.
سلام ميس شانزه ليزه جونم
مي بينم كه روح داستايفسكي بزرگ در شما حلول كرده و مانند بزرگان اساطيري مصروع شده اي.
معذرت شوخي كردم ولي وقتي مي خووندم واقعا احساس جويده شدن كردم و حالا هم داره حالم بهم مي خوره. شايد منم در مرحله ائورا هستم.
به من سر بزن ميس جانم. الان خرابم از نگراني.
اميدوارم همه اونايي كه حال آدم رو خراب مي كنن دچار دكترهاي بيسواد بشن.
تولدت مبارک عزیزم ! امیدوارم که سال بهتری رو شروع کرده باشی و فال و مال و حال و قال همه بر وفق مرادت باشه . دوستت دارم . هزار تا می بوسمت و امیدوارم یه روزی زود زود ببینمت .
lمن اینو می گیرم به این که خدا رو شکر حالت بهتره و خطری نیست هزار ماشالله گوش شیطون کر ! خوشحالم عزیزم
سلام میس جان
خوب خدا را شکر که خوب شدی .
ببینم وقتی میگی حالم خیلی خرابه و …. رفیقای بدت چی باید بگن ؟ صد در صد من هم جزو همین رفیقای بد لعنتیت هستم چون گفتم نمی دونم چی بگم !
زنده باد میس شانزه لیزه
شکر . بر چه کسی و چه چیزی نمی دانم . از هر چیزی که خود می خواهی. فقط می دانم که سلامتی رسم معمول است مگر خلافش پیش آید.
شاد زی
لعنت به این زندگییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
سلام میس عزیز. چند وقتی نبودم و الان دیدم از چند تا پستت عقبم. همه رو خوندم فهمیدم مریض بودی! خوشحالم که الان بهتری. دلم برای اینجا و خاطرات میس وگاهی تخیلاتش تنگ شده بود. مثل همیشه خوب و روون و دوست داشتنی بود
خوب باشی عزیزم
آبجی های عزیز من …
سلام میس جان ! توهم های شدیدتان را شدیدا تهنیت عرض میکنیم ! ما هم اگر خدا بخواهد رو به قبله ایم ! امروز برویم نوار قلب بگیریم ببینیم بالاخره میمیریم یا نه !
در کل چندجا از ادبیاتت مبهوت شدم . جمله های ساده ای که منو خیلی درگیر و مبهوت کرد : مثل من مثل سابق میتونم بخندم ؟ یا اونجایی که به خودش که سرش گیج میرفت نگاه کرد و …
اصلا اینکه آدم به خودش نگاه کنه به نظرم حیرت انگیز اومد !
یاد زوربای یونانی افتادم که به همه چیز با حیرت نگاه میکرد . مثل واکنشش در مقابل دیدن یه الاغ ! انگار بار اوله اون چیزو میبینه .
بی خیال … شاد زی میس جان . و از دوستان بد دور باشی !
همین !
لعنت به این زندگییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
سلام میس عزیز. چند وقتی نبودم و الان دیدم از چند تا پستت عقبم. همه رو خوندم فهمیدم مریض بودی! خوشحالم که الان بهتری. دلم برای اینجا و خاطرات میس وگاهی تخیلاتش تنگ شده بود. مثل همیشه خوب و روون و دوست داشتنی بود
خوب باشی عزیزم
آبجی های عزیز من …
سلام میس جان ! توهم های شدیدتان را شدیدا تهنیت عرض میکنیم ! ما هم اگر خدا بخواهد رو به قبله ایم ! امروز برویم نوار قلب بگیریم ببینیم بالاخره میمیریم یا نه !
در کل چندجا از ادبیاتت مبهوت شدم . جمله های ساده ای که منو خیلی درگیر و مبهوت کرد : مثل من مثل سابق میتونم بخندم ؟ یا اونجایی که به خودش که سرش گیج میرفت نگاه کرد و …
اصلا اینکه آدم به خودش نگاه کنه به نظرم حیرت انگیز اومد !
یاد زوربای یونانی افتادم که به همه چیز با حیرت نگاه میکرد . مثل واکنشش در مقابل دیدن یه الاغ ! انگار بار اوله اون چیزو میبینه .
بی خیال … شاد زی میس جان . و از دوستان بد دور باشی !
همین !