جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳

لبه تیغ – Razor’s Edge

 یادداشت ساناز سیداصفهانی بر فیلم ( لبه ی تیغ ) اثر بهمن مقصودلو

دنبال کردن ِ انگاره های ذهن ِ بهمن مقصود لو ، مدخلِ شناخت ِتنها  بخشی از تاریخ ِ سرزمین است که چندان هم از آن فاصله نداریم و با این همه افسوس که در تفحص و جستجویش ، منبع موثقی در هیچ کتابخانه ای وجود ندارد ! در این دنبال کردن سینمای بهمن مقصودلو ، همراه فیلمساز به درونی ترین حالت های انسان نفوذ می کنیم و گاه با فیلمساز و هم حسی او ، هم حس می شویم . از این همه شکوه ، اندوه و قصه ی دم دست ِ ندانسته حیرت می کنیم . به عنوان مثال در نگاه او به زندگی اردشیر محصص ، همان قدر درونگرا می شویم که  خود اردشیرمحصص بود و همان قدر همپای مقصود لو می شویم که او همراه محصص بود . حالا، امروز  با فیلم  (لبه ی تیغ ) ، پا به پای فیلمساز وارد عصر سینما می شویم . وارد خانواده ی سینما . . . ورود پیدا کردن به این امر ، کار خطرناک و البته جسورانه ای ست  . بهمن مقصود لو نه تنها باید تاریخ سینمای ایران را در زمان محدود فیلم  دوره کند بلکه او قصد دارد دست به افشای رازها یی بزند که در هیچ جا ذکر نشده و نوشته هم نشده است و با این حال نباید نظر شخصی خودش را دخالت بدهد و با احساسات شخصی آنها را عنوان کند . . برای این افشاگری محترمانه  او باید به صورت موازی ، نه تنها تاریخ سینما را مرور کند بلکه تاریخ اجتماعی  سیاسی زمانه را هم بیان کند ،  زیرا او قصد دارد به  – زن – در سینمای ایران و شاید بهتر است این طور بگویم به نقش موثر زن در تاریخ سینمای ایران بپردازد . این جمله به خودی خود ، می تواند دل خیلی ها را برنجاند . در جامعه ای که طبق آمار،  صنعتگرانش بیشتر مرد هستند تا زن ، در سرزمینی که تا یک دوره ی خاص نام ِ  زنان منقرض شده است ، قصه های زنانه در به صورت شفاهی و دهان به دهان می چرخد  و  مجلس های زنانه و مناسک آنها در شادی و تعذیه  در خفا ست ،  قطعا بحث رفتارشناسی و ارزیابی او نمیتواند دقیق باشد چه رسد به اینکه بخواهیم به مواجهه ی زن با سینما بپردازیم . چه خوب که این مستند یا این فیلم ساخته شد . جدای از ساختارها و تعاریف قراردادی سینمای مستند و سینمای داستان محور ، فیلم لبه ی تیغ ، از منشوری رد می شود که هم سینمای داستانی است و هم سینمای مستند . کلاف سردرگم زنان در طول تاریخ و چگونگی اجتماعی شدن آنان ، چگونگی با سواد شدن آنان  ، چگونگی پرورش آنان هیچ تاریخ مشخصی ندارد ، هیچ کتابی به دقت و بی منظور به این امر نپرداخته است . حالا یک فیلمساز مرد – خدارو شکر – دارد به این سوژه نزدیک می شود . او حق دارد که به این فیلم دلبسته باشد . پانزده سال – حدودا پانزده سال یعنی از سال 2002 تا 2015 میلادی – وقت و انرژی بهمن مقصود لو صرف جمع آوری و تدوین این تاریخ گسسته شده است . همان طور که در فیلم می گوید برای این پروژه به ایتالیا ، فرانسه ، سوئد ، نیویورک و ایران سفر کرده است . تحقیقات را جمع آوری کرده و دنبال تک به تک زنانِ زنده ی موثررفته و این تاریخ نانوشته را در فیلم به صورت سندی زنده ،  توی صورت نسلی می زند که خبر از گذشته و ریشه های خود ندارند . فیلم ، شاهکار است . دوست دارم بگویم شاهکار چون در یک زمانِ پیش رونده ،  چند حس  از چند سو ، بر من مخاطب  هجوم می آورند . یقیه را میگیرند و لبها را خشک و چشم ها را مضطرب می کنند . پُر بی راه نیست اگر بگویم نتیجه گیری کلی ام این است که صنعت سینمای ایران بدون وجود  زن ، مثل ماشین بدون موتوری ست  که فقط باید پشت ویترین نمایشگاه بماند. ماشینی که نه می تواند حرکت کند نه سبقت بگیرد نه ترمز بزند .  ماشین سینمای ما با وجود زن بود که مزه ی کلاج ترمز و حرکت در جاده خاکی و آسفالت و دست انداز ها را چشید و به مدد زن ایرانی ، سینما ساخته شد . سینمایی که بعد از ساخته شدن زن را منکر شد ! همین جا در همین مقدمه ی احساسی ، مایلم بگویم گمان میکنم فیلمساز با من هم عقیده است . زیرا در امتداد فیلم جملاتی که از بازیگران زن  سینمای ایران می شنویم حیرت انگیز ؛ عجیب ، باورنکردنی است . چقدر افسوس خوردم که به شخصه ، این اطلاعات را پیش تر نمیدانستم و امروز باید از طریق یک فیلم همه اش را بفهمم که قطعا همه اش هم نیست . به همین دلیل فیلم لبه تیغ به زعم من یک اثر شاهکار چند منظوره ی جذاب است . فیلمساز هرگز اشتباه نکرده و همیشه حرفی برای زدن داشته و خودش را توی فیگورِ – من برترِ فیلمساز – حفظ نکرده است . این توانایی یگانه ی بهمن مقصودلو قابل تحسین و ستودنی است . دوست دارم بگویم فیلم چطور آغاز می شود و به هیچ قانونی پایبند نباشم .شاید چون من هم یک زن هستم و در این عرصه کار می کنم و تبِ کشف دارم و به همین دلیل الگوی نقد های رایج را خط می زنم و با قلبم می نویسم که حتما که جوهرش از خون است .

با ضرباهنگ امیدوار کننده ی موسیقی ایرانی ، زن اسیری زیبایی با یک  دوربین اچ دی در دستش به ما نگاه می کند. او  چشمان هوشیار و امیدواری  دارد . سپس توی آیینه می افتد . می بینم که بهمن مقصود لو خودش در فیلم خودش پیداست و صدایش در یک مونولوگ روی صحنه می آید . فکر می کنم او تنها بازیگر فیلم خودش است که دست خودش را گرفته است تا بتواند فیلم را در جایگاه مشخص قرار دهد ، که همین طور هم می شود . ” سینمای ایران قبل از انقلاب ، از 1930 تا 1979 ، تقریبا در عرض پنجاه سال بیش از 1200 فیلم سینمایی تولید کرده . . . . . 200 بازیگر مرد و 100 بازیگر زن ، افتخار بازی در سینمای قبل از انقلاب را داشتند . . . 21 بازیگر زنی که در این فیلم شرکت کردند در بیش از 463 فیلم پیش از انقلاب رُل نقش یک را داشته اند . . . پس  از انقلاب ، بیش از نود درصد این زنان از ادامه ی کار محروم شدند . ”  وقتی این جمله ها  را می شنویم که خانم سوسن تسلیمی ، قاب عکسی از مادرش را نشانمان می دهد و پیش ترش فهمیه ی راستکار و زنان دیگر در جایگاهی که باید برای مصاحبه بنشینند در حال آماده شدن هستند . لوکیشن های داخلی . . . صمیمت بودن در فضای واقعی زندگی بازیگران . . . فیلم دارد با پشت صحنه ی خودش آغاز می شود و مراحل تولید خودش را هم نشان می دهد . ممکن است در نگاه اول جاذبه ی بازیگران که سوژه ی اصلی این فیلم هستند اجازه ندهد ما به این دیدگاه تفسیری فیلمساز از سوژه ای که خودش بازیگر بوده و باید خودش را تعریف کند پی ببریم ! همین چند سکانس کوتاه ، متراژ انتظار ما را برای شنیدن ِ قصه های این زنان بالا می برد . خب بهتر است جمله ی اول فیلم را فراموش نکنیم . ( از آغاز تا پیش از انقلاب ) بازیگران مرد دو برابر بازیگران زن بودند . همین خودش خیلی زیاد است ، چیزی که مهم است تابو شکنی در جامعه ای است که سنت اجازه ی خیلی از کارها را نمی دهد و شاید بخاطر قبح دیده شدن ، در موردش هم نباید حرف زد . مثل بازیگر شدن . . . این  فقط در مورد زنان صادق نیست که مطمئنم خیلی از مردان سینمای ما هم از این قاعده مستثنی نبودند . هنوز هم بازیگری ، به عنوان یک (علم )جایگاه درستی در جامعه ندارد . شاید دلیلش خود سینماست و من گمان می کنم سینما خودش کمر به قتل خودش بست . . . بماند . اینکه هنوز دیدگاه جامعه ی مدرن شده و پیشرفته ی ایران نسبت به هنر ، به خصوص امر بازیگری ، با نوعی ریشخند و کراهت و ( پیشه ای از برای سرگرمی ) توام است  . برایم خیلی مهم است بدانم زنان در این حیطه و در آن زمان چطور توانستند از موانع بگذرند . . . به هر حال جامعه ی سرسخت ما ، که تا امروز سرسختی اش را به لطف مدرنیتی در زره کلام و رفتار حفظ کرده و تا مغز استخوان به سنت هایش وفادار است چطور توانسته اجازه بدهد فرزند یک خانواده در دوره ی بی سوادی عمومی وارد حرفه ی شگفت انگیز سینما شود ؟ اتفاقی که امروز هم با نگاه های سرزنش گر رو به روست نه با تحسین . البته این دیدگاه امروزین به دلیل عدم علمای رئیس گروه دپارتمان های نمایش و سینما و عدم کافی سواد مدیران و عدم بهره برداری از خلاقیت های ناب دانشجویی است که شکل گرفته ، وقتی استعدادها شناخته نشوند و فرهنگ تشویق هم رواج نداشته باشد ، خلاقیت در چاه کنار خیابان در لجنزار ، میمیرد ، شغلی که پولی ندارد و تا به امروز به لطف سفره های دوستانه و مهمانی ها صمیمانه ، حفظ شده نه استعدادهای درخور . در این جنگ تن به تن ، در این جنگ مرد با مرد و زن با زن ، در این جنگ مرد با زن و زن با مرد ، چطور زن های سردمدار سینما دوام یافتند ؟ این سئوالی است که در عرصه ی اپرا و باله و موسیقی و آواز هم مجاز است و باید سراغش رفت . شرح این حدیث از زبان خود بازیگران بسیار شنیدنی و بسیار دردناک است . واکنش های آنان به شکوفایی خود در سینما  با همان میمیک ثابتی است که واکنش آنان به حذف شدنشان . این نگریستن و این سکوت در میمیکصورت  خبر از عادی شدن یک حذف می دهد . . . کلام است که نیاز را همچنان فریاد می زند . چه افسوس ها باید خورد . . . در شروع بانو فهیمه ی راستکار که در قابی درست از دوربین پشت صحنه ی مقصودلو با استواری تمام روی کاناپه نشسته است ، همان فهمیه ی راستکاری است که برای آموختن تئاتر و دوبله یکی از سردمداران و پیشگامان بوده .  هنوز می تواند بعد ازگذر از این همه سختی و مشقت گردنش را صاف نگه دارد . صدایش هنوز جذبه ی یک فرشته را دارد و نگاهش جدی بودن یک هنرپیشه ی درجه یک را ( یادش گرامی و روانش شاد )  . . . شکل نشستن او در لباس مشکی اش ، خود یک تابلوی نقاشی است . خانم پوری بنایی و فخری خوروش ، ژاله علو ، شهلا ریاحی ، زینت  مودب ، پروانه معصومی ، عصمت صفری ، فرزانه تائیدی ، شهره آغداشلو،  کتایون ، ویدا قهرمانی ، شهرزاد ، سوسون تسلیمی ، سیمین غفاری ، ایرن ، پرتو نوری علا ، زری خوشکام و . . .  بهرام بیضایی ،  نصرت الله وحدت ، پرویز کیمیاوی ،  فرخ غفاری، پرویز دوائی و . . . مجموعه ی بزرگی است که عصاره اش در فیلم دو ساعته ی مقصود لو ، با بخش بندی از پیش تعیین شده ی کارگردان ، محصول دوست داشتنیی را پیش رویمان می گشاید که باید بارها و بارها دید و شنیدش . شاید  وقتی صدای مقصود لو روی فیلم می آید که دارد  به نمایندگی از همه ی زنان صحبت می کند .  میگوید که بازیگران بعد از انقلاب بدون ِ  حقوق بازنشستگی  ممنوع الکار شدند و از مزایای بیمه و . . . محروم ماندند و در گمنامی و بی خانمانی فوت کردند . کارگردان در کلامی که به کار می برد کاملا بی طرف است . او اشاره می کند که این حضور زنان در عرصه ی سینما   در همه جای جهان مسئله ساز بوده است . این نگاه درست و دقیق  که عدم قضاوت فیلمساز را نشان می دهد ، فیلم  را مهم تر می کند . چرا که نتیجه گیری را به مخاطب می سپارد . این اتفاق به بهترین شکل ممکن در انتهای فیلم اشک را مثل جویباری خروشان از چشم جاری می کند . امتحانش مجانی است !  پیش از شروع مصاحبه ها ، پلان ها ی مختلفی از سینمای بعد از انقلاب که دغدغه ی فیلمسازشان به راستی همان تساوی حقوق و برابری زن و مرد است نشان داده می شود . این گذار ، از روح انگیز سامی نژاد آغاز می شود و به نیکی کریمی و تهمینه میلانی و لیلای مهرجویی و گلشیفته فراهانی می رسد . البته توجه شما را باید به انتخاب همین پلان های کوتاه جلب کنم که خود پلان ، همانا عصاره ی فیلم اعتراضینش است . تصاویر انتخاب شده بیشتر کلوزآپ های مهم و برانگیخته شده ی بازیگران زن را نشان می دهد و این خودش شبیه شیهه ی اسبی است که در بیابان می تازد . فیلم از این پرولوگ محکم عبور می کند و به آرامی روی تصویر خانم زینت مودب قرار می گیرد . فیلم چند لایه دارد که با بخش بندی های مختلف از زبان بازیگران روایت می شود . ما سئوال ها را نمی شنویم . جواب ها همه حکایت تاریخ سیاسی -اجتماعی از مشروطیت تا انقلاب است  و در واقع بازگویی زمانه ی بین دو انقلاب. داستانی که در این زمان  بر سر کاراکترهای سینما آمده است . داستانی که  گرفتاری هاش ریشه در همین جامعه دارد . این فیلم با زینت مودب شروع می شود و با صحبت خانم ایرن تمام می شود . بهمن مقصودلو توجهش را به شکل و تقارن ، جستجو و وارسی روح درونی بازیگران متمرکز کرده است  . اجازه می دهد بازیگرانش صحبت کنند . او این شانس را دارد که سوژه های رو به دوربینش ، همان  بازیگران ممنوع الکار، همه شان درجه یک هستند و با فن بیان ماهرانه ، با صدایی رسا ، جذابیتی انکار ناشدنی رو به روی دوربینش صحبت می کنند . با شکوه و فرهی خاص . در ابتدا جملاتی از این بازیگران پیشگام می شنویم که برای افشا نکردن آن سعی می کنم از ورود به جزئیاتشان پرهیز کنم . . . جملاتی مثل :” وقتی رفتم سر فیلم برداری و فهمیدند . . . می خواستند بکشنم / . . . .از مدرسه اخراجم کردند . . . . / ….پدرم کتکم زد . . . ./ از ترس،  خانه نرفتم . . . / با اینکه پدر روشنفکری داشتم اما . . . . / . . . بالاخره همه یک جورهایی با روشنگری مخالف بودند . . . و . . . . ” آمدن دوربین  فیلمبرداری به دربار قاجاریه و گشایش سینماها وپیدایش محافل زنانه ، قانون کشف حجاب و . . . و چگونگی باز شدن راه زنان به سینما ، خودش  داستانی است که از زبان بازیگران سینمای ایران شنیدنی است . فیلمساز به  دو فیلم حاجی آقا اکتور سینما – صامت – و دختر لر- ناطق –  اشاره می کند و سعی دارد اهمیت این دو فیلم و دلیل پیروزی و شکستشان را توضیح دهد . جالب اینکه شروع سینما نیز با دغدغه ی حضور زن  در سینما ساخته شده  است . ( آبی و رابی ) ساخته ی آوانس اگانیانس که اولین فیلم سینمایی صامت ایران است بدون حضور زن ساخته شد با این حال در فیلم بعدی او ، حاجی آقا با وجود اینکه سینما هنوز دوره ی صامتش را طی می کند ، می بینیم که زن فیلم می خواهد وارد اجتماع شود و مرد فیلم ، او را ملامت می کند . این دغدغه ، زمانی در سر فیلمسازان است که هنوز – زن  ایرانی – نتوانسته است خودش را بشناسد ،درس بخواند و مستقل شود بنابراین  به عنوان گام اولیه ، چقدر جسورانه و آوانگارد بوده ! همه ی این جملات مثل پتکی روی سرم زده می شود . اینکه زنان آن دوره چطور توانسته اند از موانع عبور کنند و وارد حرفه ی سینما و رشته ی هنر شوند . . .  این جدال ،  نقل به مضمون از آنچه  مقصودلو از فیلم دختر لر می گوید  ، همانند صحنه ی استعاری  خنجر و برش طناب در فیلم دختر لر است که یک جورهایی جدال سنت و مدرنیته در ایران را نشان می دهد . در بین گفتگو ها ، این نماهای آموزشی ، یادآوری  مجدد آنچه زنان می گویند است ، اینکه این درد و فغان از کدام جامعه بیرون زده است .

جهان ِ فیلم ، رویکرد قابل توجهی به مردسالاری جامعه ی ما دارد . بهای نقش آفرینی زنان سینمای ما ، که جنگاورانی غیور، عاشق . محکم  هستند نه تنها از سوی خانوادهشان  خوب نیست بلکه از سوی جامعه ی متوسط هم چندان جالب نیست . زیرا همواره در معرض نقد بوده اند . شاید برایتان جالب باشد که بدانید اولین بوسه ، اولین رقص، اولین کارگردان زن ، اولین های عصیانگری در سینمای ما توسط چه کسانی انجام شده و پادافره اش چه بوده است  . همه ی این ها در فیلم مطرح می شود . نکات مهمی مثل چگونگی توجه یک زن به استوری بورد  ساموئل خاچیکیان . . .  قصه نویسی و جسارت اولین زنی که در سینما رقصید . . . اینکه بازیگران زن بهره ی مالی و دستمزد نمی گرفتند ، گریمور نداشتند و خودشان خودشان را آرایش می کردند و جلو دوربین می رفتند ، با اینکه همین حرفه چندان هم به او رحم نکرده است .  در این میان پرویز دوائی و نقطه نظر او نسبت به فیلم و سینما و اختلاف نظر او با خلق ترکیب  ( فیلم فارسی ) دکتر هوشنگ کاووسی بسیار دیدنی و شنیدنی  است . شما می توانید در لبه ی تیغ ، تعریف درست تری از کارگردان های مرد سینما را بشنوید . تعریفی بی تعارف و رک و جسورانه . تصور اینکه بازیگران تازه کار باید با ستاره های فیلم های امریکایی ، از نوع سوفیا لورنش رقابت کنند تا گیشه شان شکست نخورد واقعا حیرت آور است . اینکه سینما با زن است که می فروشد . . . سینما با زن است که رقابت می کند . . .  اینکه سینما وابسته به زن است . . اینکه مردان سینما چقدر اهمیت به این حضور می دهند . . . از خودت می پرسی وجدان کارگردان ها کجا رفته ؟ حتی قشر روشنفکر ما که سکان سینما را دست می گیرند از گوهری که دارند درست حمایت نمیکنند . وضعیت آشفته ی همین قشر هم جای سئوال دارد . با این حال بازیگران فیلم مقصودلو خیلی مصمم تر هستند . . . زنان  در دوره ی پیشرفت سینما  در غرب ، باید در ایران هم بدرخشند . پس وارد رقابت می شوند و با تدابیری که کارگردانان می چینند کنار می آیند .با این حال  این قشر همچنان نادیده گرفته شد تا فیلم لبه ی تیغ پرده از راز آنها برداشت . مهم است که بدانیم وقتی سینمای ایران پیشرفت می کند که متکی بر ادبیات می شود . یعنی وقتی پای گلشیری و گلستان و محمود دولت آبادی و ساعدی و  چخوف باز می شود ، سینما و دوربین و قاب هایش میتوانند در پرسپکتیو جهانی تری خود را مطرح کند  . بگذریم از اینکه در سرزمین ایران ، تحمل سینمای مهم و تاثیر گذار متکی بر ادبیات می تواند به دلیل مفرح نبودنش پس زده شود . اتفاقی که تا به امروز لنگ است ! تصور این همه بحران در دوره ی زندگی کاری بازیگران زن خیلی مهم ست .. وقتی پوری بنایی از  شهرزاد – اولین زنی که در سینما رقصید و چهره ی او در داش آکل  در خاطر همه ی ما است-   صحب می کند ، چگونگی بیان او ، چگونگی تمجید او ، چگونگی تعریفِ او از یک زن هنرمند دیگر، بسیار قابل تامل است . اینکه زنان خودشان از خودشان حمایت می کنند ، همدیگر را کشف می کنند و میدان دوستی را خالی نمی گذارند . این شکل از تعریف شهرزاد ، کنشی است نادر ، اتفاقی که معمولا در جامعه ی زنان نمی افتد ! با این حال زنان قدرتمند این چنین نیستند . . . قدرت را می شود در جملات و بیان ایرن دید . در صدا و نگاه فوق العاده جذاب فخری خوروش و خانم ژاله علو می توان شنید . . قدرت در لحن آرام و کلمات محکم مری اپیک و ویدا قهرمانی ست . . . چیزی که بقا یافته و به لطف همان عشق در چهره ی این زنان هنوز هم هست ، هنوز هم جاری ست . هنوز هم شخصیت قدرتمند یک زن عصیانگر در وجود این زنان حاکم است . دوام و بقای این زنان بعد از انقلاب….چنگ انداختن برای دوباره دیده شدن …. برای امتداد و ادامه ی کار . . .  بخت و اقبالی که داشتند . . . مهاجرت آنان . . . همه و همه نرم نرم در فیلم تزریق می شود . سوسن تسلیمی از مردانه شدن جامعه حرف می زند می گوید :” جامعه مردانه می شود . زبان،  زبان مردانه و مرد است و اگر زنی حرف بزند طرد می شود . ” فکر می کنم آیا امروز هم این چنین نیست ؟  اگر زنی زیاد حرف بزند قضاوت نمی شود ؟ آیا امروز زنان به راحتی می توانند از خواسته ها و نیازهای خود صحبت کنند ؟ اعتراض کنند یا خوشحالی کنند ؟ آیا وقتی صدایشان بلند است گلویشان را خفه نمی کنند ؟ البته این برخورد بیشتر از سوی خودی هاست که برماست نه ؟پرتو نوری علا می گوید زن های مدرن هم اغلب زن های سنتی هستند . درست می گوید . . . . دارم با دیالوگ ها همذات پنداری می کنم . . . انگار زمان در یک جایی متوقف شده است . انگار ما ظاهرا پیشرفت کرده ایم ولی هنوز در دودوتای معاشرت مانده ایم . تا میایم به این مسئله فکر کنم شهره آغداشلو می گیود ” سینمای هالیود هم در اختیار مردان است . ” وفکر می کنم که این تبعیض،  همه جا به اشکال مختلف وجود دارد . رستاخیز بازیگران زن در ایران از آذر شیوا گرفته تا فرزانه تائیدی و اینکه ( من آدمی هستم جدی . من آدمی نیستم شوخی ) و همراهی عجیب آنان با کارگردانان نشان از این می دهد که دریافت زن از سینما از مرد سینماگر زمانه اش بیشتر بوده است  . اینکه رگبار بهرام بیضایی مدیون حضور و شعور خانم پروانه معصومی است . اینکه مغول ها مدیون فهمیه ی راستکار است . . .

داستان های دراماتیک این افراد درس (چگونگی بودن و جنگجو بودن )در راهی که می خواهی را نشان می دهد . شاید یک حماسه است . اینکه همین زن تحقیر شده در سینما ، توانسته  بزرگ ترین نقش خود را ایفا کرده و هرگز آن طور که لازم است به وجودش توجه نشده باعث تاسف است . مواجهه ی یک زن با جمله ی ( خانم عزیز دوستتون دارم ) ، ( تن زن ) ، چگونگی  برخورد مرد با این ( سوژه ) . . . چگونگی برخورد قشر متوسط با این موضوع . . . و مقاومت زنان  بازیگر زیر این همه قضاوت  ، دوام برای بقا از سوی دیگر ف پیشرفت سینما و به ناگاه انقلاب و  تغییر مشی فکری جامعه . . .

هنرمندان  پیش از اینکه مرتکب جرم شوند متهم هستند . این شامل حال بسیاری شده . . . اما مگر همین امروز در همین قانون های دست و پا گیر برای حضور یک زن در صنف خود ، حذف نمی شویم ؟ این همذات پنداری عجیب با بازیگران زن ، برای من باعث شرم است . احساس می کنم در زمانی خیلی عقب تر ، زن متفکر جایگاه محکم تری نسبت به زن متفکر امروزی داشته  .

 

بخش های خیره کننده ی فیلم لبه ی تیغ که شوق و افسوس من را برانگیخت بخش مربوط به خانم (کبری سعیدی یا  شهرزاد ) است . باز هم مهم است که بدانیم او درس خوانده و دنبال خرج تحصیل خود بوده و دستش را از توی کوچه نگرفته اند و بیاورند توی سینما . او آگاهانه دارد می رقصد و از اینکه مستقل باشد و درآمدش صرف ادامه ی تحصیلش شود حرف می زند . . . فقط ببینید او نصرت کریمی را چطور تعریف می کند ! که او قصه می نوشته ، پیگیری می کرده ، دستیار فیلمساز بوده و چقدر باهوش بوده . . . این همان زنی است که تا پیش از لبه ی تیغ هیچ تاریخ درست و درمانی از حرفه و شناخت او نداشتیم . همان زنی که شاید فکر کنیم فقط رقصنده بوده  ! تا همین جا خیلی زیاده از حد توضیح  دادم با این حال شاید بد نباشد بگویم با این همه توضیح هنوز نتوانسته ام حسی که از دیدن فیلم داشتم را بیان کنم . نمیگویم خانم ایرن ، تجسم وضعیت زن در سینمای سرزمینش را با چه جملات تکان دهنده ای  تمام کرد . باید فیلم را ببیند . . .  مو به تن آدم راست می شود . همین جاست که فیلم در حال تمام شدن است و فکر می کنی کاش در این فیلم از خانم گوگوش . . . از فروغ . . .از . . . از . . . یاد می شد اما متوجه نیستی که دو ساعت است میخکوب شده ای . دوساعت زمان کمی نیست برای حیرتی ممتد . ادغام این همه ( حضور ) با تلخی اتمسفر جامعه ، اشک را از چشمانم سرازیر کرده است . مثل دیدن یک زخم باز . . . شاید من هم بخشی از این تاریخ و جامعه هستم . دیدن این فیلم پیشنهاد نیست . این فیلم سندی است منسجم . درسی است باید .  این فیلم یک مهم است . دستتان از دیدنش کوتاه نشود .

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

پاییز

پاییز کی آمد ؟