رفته بودم آرایشگاه . همیشه حرفهای شنیدنی توی آرایشگاه زیاده . گاهی حتی از حماقت بعضی از آدم ها نمیتونی دهن باز کنی وارد دیالوگشون بشی . مثلا یه خانومی که با کلی ولع و هیجان ، همین طور که آب از لب و لوچه اش میریخت و آویزون بود داشت در مورد پسری حرف میزد که با دختری قصد ازدواج داشته و لاکردار گذاشته دست دختره رو توی حنا و د درررو . بعد فهمیدن یارو معتاد بوده و الی آخ . این خانوم که داشت حرف میزد و ماجرا رو با تار و پود تمام برای خانم های بیکاری که توی آرایشگاه- به علت ماه محرم مشتری کم بود – ایستاده بودند تعریف میکرد و هر از گاهی میگفت : ” تاااااااااازه ” و پچ پچه هایی از میون کله های جمع شده دور سر خانوم گوینده ی داستان شنیده میشد . بعد همه با ( وای … عجب ! …. دروغ نگو …) سرشون رو عقب میکشیدن و به هم نگاه میکردن و یا میخندیدن یا لبشون رو گاز میگرفتن . خیلی دوست داشتم سرم رو توی اون سرها میبردم و میشنیدم چی میگفتن . اصولا در این زمینه به صادق هدایت رفته ام . ایشون هم عادت داشتند پشت در مجالس زنانه ی مادرشان باستند و دیالوگ های زنانه را یادداشت کنند و مثلا در مرده خور ها یا علویه خانم خرجش کنند . خلاصه … همین جور که گوشم رو پیچ داده بودم به سمت محل تجمع ، ناگهان یکی از کارمندان آن جا ابراز نظرات بلند بلندی کرد که : ” به خدا آدم کاش هیچ وقت پسر دار نشه . چیه پسر ؟ همه اش بدبختی میاره واسه آدم ؟ همه ی پسر ها به خدا الان معتاد شدن . چیه پسر داشته باشی بره معتاد شه . هی باید مواظبش باشی . خدا یه دختر بده به آدم ، آدم بره شکر کنه . نه میره معتاد میشه ، نه سربازی داره ، نه میره سر کسی رو شیره میماله ، بدبخته” بنده میخواستم از زیر دست خانم ابرو بردار در بروم و یه سیلی جانانه به جان لپ عزیز این گوینده ی عزیز بزنم که آخه زن حسابی دختر معتاد نمیشه ؟ دختر ، دغل باز و حیله گر نمیشه ؟! ، هزار تا عوضی توی محیط کارش میریزه سرش رو کلاه میذاره تو میگی آدم دختر داشته باشه ؟ دختر بدبختی نمیاره ؟ وقتی عاشقه از سرش هم میگذره چه برسه به جون و تنش بعد خودش میمونه و حوضش میشه کاراکتر ، میس هاویشام ، نمیشه ؟ دختر توی این خاک اگه یه ریزه پشت سرش حرف باشه بهش چه جوری نگاه میکنن؟ هان ؟ اون وخ تو میگی پسر خوب نیست چون میره معتاد میشه !؟ عجب !؟ ” البته من به شخصه فکر میکنم معضلات اجتماعی ما برای همه – هر دو چه دختر و چه پسر یک جور تیشه به ریشه ی جوونی شون میزنه و فرقی نداره – . خلاصه این شد که دیدم همه دارن اون جا حرف از عشق از دست رفته ی یکی از آشناهاشون میزدن . بعد دوستم رو دیدم . با هم حرف میزدیم . او هم عاشق بود . اکثر اطرافم پر شده از آدم هایی که عاشقند و هر کدوم این – عشق – رو یک جور تعریف میکنند . عشق یعنی چی ؟ (…. عشق یعنی همه چیز …. )
فکر میکنم الان وقتشه که بریم به زمان قدیم و (این) رو گوش کنیم . (دیگه همه میدونن اگر خونده نشد با رایت کلیک روش و باز کردن یه گزینه ی دیگه مثل جت آدیو یا … میتونن گوش کنن )
هرچی بیشتر دور و برم رو میبینم ، متوجه میشم که خودم … خود خودم چقدر از آدم ها فاصله دارم و دنیام چقدر آنورماله و خودم آدم عوضیم ! عین یه دیوار که صاف وای میسته و میگه من همین جور استوار وایسادم . بعد میان میرینن روش و با اسپری ۴ تا لیچار بارش میکنن . یا ممکنه به قدری خوش مزه باشند که میان دفتر خاطراتشون رو روی دیوار مینویسن . اصلا براشون مهم نیست که دارن چی کار میکنن .
قبل از اینکه من بیام اینجا حرف بزنم نظامی و حافظ و مولوی و بارت و پروست و شکسپیر و ادیپوس در مورد عشق گفتند و نوشتند و سرودند . شعر همیشه توی فرهنگ ما ارزش داشته . نه به اندازه ی ادبیات داستانی . شعر هم همیشه اون چه که نیسته که واسه قافیه ردیف شده پشت سر هم . توی کم شعرهایی معنی حقیقی عشق رو میشه پیدا کرد . فرهنگ ما کلا از جمله ی ( دوستت دارم ) فراریه . برای همین فساد زیاد شده . عشق ممنوع ! .
جامعه ی ما عشق رو این جوری تعریف میکنه :
عشق در نرسیدنه ، هر کس با عشق ازدواج کرده جدا شده ، عشق آدم رو کور میکنه ، عشق آدم رو به فساد میکشونه ، عشق آدمو از خدا بی خبر میکنه ، عشق آدم رو ویرون میکنه ، آدم به عشقش نمیرسه ، عشق آدم رو مثل خوره میخوره، عشق مال بیچاره هاس ، عشق مال احساساتیاس ،عشق فقط حسرت داره ، اونی که عاقله عاشق نمیشه ، آدم با عشقش نباید ازدواج کنه ، عشق بعد از ازدواج پدید میاد ، عشق قبل از ازدواج درست نیست ، کوره ، با عشق حتما باید ازدواج کرد ،نفرت اون روی عشقه !
زرشک!
اتفاقا من فکر میکنم عشق به آدم قدرتی میده که تو میتونی باهاش کوه رو جا به جا کنی ، پس ضعیف بودن و فرار و … معنی نداره . نشد نداره . عشق در بودنه . عشق آدم رو بینا میکنه . تو خودت رو کشف میکنی ، دیگری رو . خدا رو . تو در آمیختگی به رشد میرسی، بخشش رو یاد میگیری، دوست داری به همه ی دنیا عشق بدی، به همه میخندی . تو سرشاری ، سالمی ، دیگه نیازی به مواد و … برای موندن نداری . عادت به چیزی نداری . عشق چشم آدم رو باز میکنه . معلم ادبیات من میگفت کوچیک که بودم میگفتن کتاب نخون چون آدم رو فاسد میکنه و ما میرفتیم زیر پتو با چراغ قوه کتاب میخوندیم . میگفتن کتاب آدم رو عاشق میکنه . این جا عاشق رو فاسد میدونن . پس انتظار نباید داشته باشیم که عاشقیت رو بلد باشیم . به ما حتی نمیگن دوست داشتن چقدر قشنگه . به ما فقط میگن چی زشته. شکست بده . نمیگن اولین پله ی عبور و رشده . تجربه رو بد میدونن . تجربه به تو یاد میده چه کارهایی رو نباید تکرار کنی . فقط عاشق میتونه اینا رو بفهمه . عشق یعنی دو نفره . این روزها توی این قرن زهرماری که همه چیز توی سرعت خلاصه شده و میخوای با قدرت ای دی اس ال به همه چی برسی ، شوقی نمیمونه برای کشف دیگری .
سایت ( کافه سینما) که به نظرم داره راهش رو کم کم پیدا میکنه ، من رو یاد جملات با مزه ای از مسعود کیمیایی انداخت . توی فیلم حکم- ->> (میخوامت . اما تا یه جایی !)توی فیلم رئیس : زن آدم با عشق آدم فرق داره ، زن آدم ناموسه اما عشق آدم نه .
خب ، این یک مرد ایرانیه . نیاید بگید ما روشنفکریم و این حس مالکیت رو نداریم . عشق که نمیتونه (مال ) باشه ! این توی کت خیلیا نرفته . مال تربیت اشتباهه . واسه همین وسط تهرون چاقو میکشن همدیگه رو میکشن ! ناموس ناموس میکنن ! مسخره بازی . مرد ایرانی کمتر میفهمه (عشق) یعنی همه چیز . یادش ندادن . دوست داره با کسی مثل مادری که داشته ازدواج کنه . با قدرت ای دی اس ال میخواد همه چیزو داشته باشه …حتی تجربه رو . نمیشه که . عشق رو با هیچ چیز نمیشه عوض کرد . این روزها حس هایی مثل مالکیت یا پول دوستی ، عدم اعتماد به نفس باعث میشه ماها بیایم به آدم های اشتباهیی فکر کنیم . ازشون به زور خاطره بسازیم و این زباله ها رو با خودمون حمل هم کنیم . نمیایم در زباله رو ببندیم که بوی گندش همه رو از ما فراری نده . میایم زباله رو هم میزنیم . از توش بلکه یه حلقه ی طلایی پیدا کنیم . ساعت میگذره و از ما لاشه میسازه . این اشتباهه . وقتی توی جامعه ای دختری که عاشقه ، نمیتونه لب تر کنه ، کثافت از سر و روش میزنه بالا . وقتی عشق ممنوع ! خط قرمز همه جا یعنی این . یعنی تو اصلا دلت نمیخواد وقت بذاری برای اینکه کسی رو دوست داشته باشی …تو دنبال مارک و اسم و رسم و لباس عروس و پولی . تو دنبال اینی که به همه بگی چقدر جالب و هوس انگیزی که تونستی یکی رو داشته باشی . اما در هیچ شرایطی لذت نبری .
توی کوچه از دست هایی که توی هم گره خورده راحت رد شیم …. این ها دست هاییه که یه روز خنجر به هم میکشن . . . توی رستوران نگاهمون صورت دو نفر رو که رو به روی هم نشستن نگیره ، همیشه خیلی زود تموم میشه میره پی کارش . الان طلاق زیاد شده . خیلی ها ازدواج میکنن برای طلاق . خیلی ها ازدواج میکنن برای خلاص شدن از دست پدر مادرهاشون . . . خیلی ها هم که ازدواج نمیکنن فکر میکنن بدبختن . فکر نمیکنن وقتی خودشون رو نشناختن میخوان چه جوری با یکی دیگه دو نفره شن . من جمله هایی میشنوم از قبیل اینکه – – – ( با دو سین و یک کاف درستش کنید ) رابطه رو حفظ میکنه ؟ آره ؟ نه ؟ جواب قطعیی نمیشه به این سئوال داد . از یک طرف خیلی از رابطه ها برای عدم هماهنگی در همچین چیزی به خاتمه میرسه یا به خیانت از طرفی هم ممکنه به اون چاشنی بده . اما اگر باعث حفظ یک ارتباط میشد تا حالا این همه دختر توی کوچه دنبال شماره و شوهر نبودن ! پسرها هم از این آب گل آلود ماهی نمیگرفتن . من با این قضیه که طبیعت عاشقیته مشکلی ندارم . قشنگه . اما با این که این هوس .این میل مبهم از سر بی حس و حالی در دو سوت با سوت های شیشه و … شروع و تموم میشه و با خودش مرض ها رو منتقل میکنه و باعث میشه زیبایی ها دیده نشه بدم میاد . انتظار. دلتنگی . برای هم جمله خرج کردن . برای هم بودن . کشف کردن. دیدن خاصیت یه عشقه . توی این دوره زمونه عشق پر کشیده . جاشو پول و نام و کلک و ماشین و مارک و حفظ موقعیت گرفته . پس تعریف از زندگی چیه ؟ عشق سن نمیشناسه … عشق عشقه هیچ تعریفی نداره . تنها کلمه ایه که به نظر من نمیشه براش معنی نوشت . عشق زخم نیست . دونفریه . خیلی قشنگ . تا زیر خاک . قفل شدن نیست . آزادیه . زندونی کردن دیگرون نیست . اعتماده . اجازه دادن به طرفته که بره ….خلوتش رو داشته باشه . نترسیم اگر گاهی تنهاییم . حتی با عاشق بودن این تنهایی پر نمیشه .
توی این قرن …
dchand khate avalesho khondam hoselam sar raft bi khialesh shodam
چقدر خوب و درست گفتی….موافقم…راستی طبق توصیه ی خودتون دارم وبلاگو زیرو رو میکنم 😉
اون روز قاطی کرده بود بلاگت. باور کن.همش آخرین پست همین بالا میومد!
چون خودم شاخام در اومد!!!
ببخشید!!
ببخشیدا ولی خب من بازم دوست دارم اینجا کامنت بذارم…
عشق… عشق…
عشق… عشق…
عشق… عشق…
عشق…
عیب نداره اگر خواستم، بازم تو این پست کامنت بذارم؟
عشق مقدسه با هر کلامی نمی شه کوچیکش کرد.
ممنون که عمیق نوشتی عشق را.
خیلییییییییی وقته که از سطح خسته شدم ولی این جا بعضی وقتها انقدر می رم تو عمق که دیگه نفسم یاری نمی کنه دو باره برگردم به جایی که هستم. به خاطر همین این جا رو انقدر دوست دارم.
مرسی
یک وقتایی انقدر جامع و کامل و دوست داشتنی مینویسی که من لال میشم و فقط دوست دارم بخونم،نه یه بار،دوست دارم چند بار بخونم و عشق رو از دهن و ذهن یه دختر بسنجم،چیزی که تجربه داشتن توش برای خیلی مهمه،حرفایی که هیچ جایی نمیتونی بزنی و بفهمی جز با کسی که عشق رو بفهمه،واقعا تعریف خاصی برای عشق نیست،بسکه این خوبه لا مصب.
بابت تاخیر ببخش.
تئاتر دو تا معلول چینی رو میگم. به آدرس gmail براتون فرستادم. بحدی زیباست که واقعا اشک آدم در میاد !
راستی من پتوی گلبافت نقش برجسته دوست دارم. (یک نفره نباشه بهتره!! اگه کسی مهمون اومد آدم شرمندش نمیشه! )
راستی دلم برای آقای شاعر و قصه هاش تنگ شده ! از بعد از همزاد پنداریم با اون روح قشنگ دیگه قصه نگفتید ! کاش از پس این کلمات بسوی تو راهی بود. (انرژی و مابقی حرفا هم بمونه برای قصه ها که اصلا تو این موارد کارساز نیست! هر چند که زورکی نمیشه کسی رو وادار به محبت کردن کرد! انگار آخر هفته ای حسابی قاط زدم.)
تعطیلات خوش بگذره و ایام بکام. (منم برم برای قبولی نذورات مردم بهشون کمی کمک کنم و شربت و شیرینی و شیر کاکائو و از این حرفاشونو بخورم !!)
تو کامنتم اشکالی بود که تائید نکردی
گل واسه چی رییس؟!
منظورم این نبود…میخواستم بگم این جا همه با هم رفیقن و از هم تعریف میکنن و فقط منم که اینو اونو میکوبم و میتوپم. خواستم بگم این جا مثل وبهای سیاسی نیست که توش دعوا باشه. مثل وب های سینمایی نیست که توش اختلاف سلیقه پررنگ باشه، این جا همه نظرا شبیه همه و من با این انتقادا و تند تیز حرف زدنم یک کم زیادی گلدرشت میشم تو کامنتا این جا…باید یه کم فیتیله رو بکشم پایین…بگذریم…که این روزا روزها آخره. یواش یواش داریم نزدیک جشنواره ی فجر میشیم و کاخ جشنواره و برج میلاد و این فستیوال کهکشانیِ امسال، دیگه امان کامنت گذاشتن تو این جا و جاها دیگه رو از ما میگیره…دکتر رفیعیتونم که با "آقا یوسف" هست…خیلی خیلی خیلی به این استادِ بزرگ و عظیم تئاتر امیدواریم… "ماهی ها عاشق میشوند" ش شاه کار بود…صحنه آرایی و نور پردازی معرکه…
…حتما این عکسهای پایین رو دیدی رییس. اگه ندیدی ببین. سیرت نقش؛ انتهای نجاست، صورت نقش؛ انتهای کثافت؛ بازی و تکنیک نقش، انتهای… چی بگم؟! بازی سیامک صفری شاه کار!
http://www.myup.ir/images/07236950734322424781.jpg
http://www.myup.ir
هی میس! من هرباری می یام اینجا این عکسه یه خورده چرخیده….داره حرکت می کنه باور کن…
سلام
عشق مثل سرابیست که هرگز بهش نمی رسی…!
این مطلبت کاملا به موقع بود و کاملا به حال و هوای این روزهای من می خورد . با خوندنش به من حس خوبی دست داد و مثل یه مسکن قوی عمل کرد کاش میشد این حس از بین نره و من عاقلانه به همه چیز نگاه کنم.
سپاس
ظاهراً میگویند، ریشهی کلمهی عشق، از عشقه که نوعی گیاه پیچکوار است گرفته شده… اگر درست باشد، همین به تنهایی جواب عاشق بودنهای نادرست را در فرهنگ ما میدهد. پیجک هرجند سبز و زیبا و پیجیده به دور وجود است، اما تصورش بیشتر شکنندگی، دست و بال بستن و وابستگی را تداعی میکند نه درخت قوی و ریشه داری که حتی رهگذرها هم از سایه و سرسبزیش لذت میبرند… که میتواند عشق حقیقی باشد، میس نازنینم!
dchand khate avalesho khondam hoselam sar raft bi khialesh shodam
چقدر خوب و درست گفتی….موافقم…راستی طبق توصیه ی خودتون دارم وبلاگو زیرو رو میکنم 😉
اون روز قاطی کرده بود بلاگت. باور کن.همش آخرین پست همین بالا میومد!
چون خودم شاخام در اومد!!!
ببخشید!!
اشتباه می کنم!!
هیچ پستی نگذاشتی!!
گفتم الان میام حداقل 3 تا پست جدید می بینم!
امیدوارم که اوضاعت خوب باشه !امیدوارم.
خوبی؟!
ببخشیدا ولی خب من بازم دوست دارم اینجا کامنت بذارم…
عشق… عشق…
عشق… عشق…
عشق… عشق…
عشق…
عیب نداره اگر خواستم، بازم تو این پست کامنت بذارم؟
عشق مقدسه با هر کلامی نمی شه کوچیکش کرد.
ممنون که عمیق نوشتی عشق را.
خیلییییییییی وقته که از سطح خسته شدم ولی این جا بعضی وقتها انقدر می رم تو عمق که دیگه نفسم یاری نمی کنه دو باره برگردم به جایی که هستم. به خاطر همین این جا رو انقدر دوست دارم.
مرسی
یک وقتایی انقدر جامع و کامل و دوست داشتنی مینویسی که من لال میشم و فقط دوست دارم بخونم،نه یه بار،دوست دارم چند بار بخونم و عشق رو از دهن و ذهن یه دختر بسنجم،چیزی که تجربه داشتن توش برای خیلی مهمه،حرفایی که هیچ جایی نمیتونی بزنی و بفهمی جز با کسی که عشق رو بفهمه،واقعا تعریف خاصی برای عشق نیست،بسکه این خوبه لا مصب.
بابت تاخیر ببخش.
عشق…
سلام،
تئاتر دو تا معلول چینی رو میگم. به آدرس gmail براتون فرستادم. بحدی زیباست که واقعا اشک آدم در میاد !
راستی من پتوی گلبافت نقش برجسته دوست دارم. (یک نفره نباشه بهتره!! اگه کسی مهمون اومد آدم شرمندش نمیشه! )
راستی دلم برای آقای شاعر و قصه هاش تنگ شده ! از بعد از همزاد پنداریم با اون روح قشنگ دیگه قصه نگفتید ! کاش از پس این کلمات بسوی تو راهی بود. (انرژی و مابقی حرفا هم بمونه برای قصه ها که اصلا تو این موارد کارساز نیست! هر چند که زورکی نمیشه کسی رو وادار به محبت کردن کرد! انگار آخر هفته ای حسابی قاط زدم.)
تعطیلات خوش بگذره و ایام بکام. (منم برم برای قبولی نذورات مردم بهشون کمی کمک کنم و شربت و شیرینی و شیر کاکائو و از این حرفاشونو بخورم !!)
تو کامنتم اشکالی بود که تائید نکردی
سلامی دوباره
اینم انواع عشق برای اونایی که فقط دنبالشن اما نمیدونند چی رو میخواند :
عشق ها
بعضی عشق ها مثله قصه نوحه/ ( از ترس طوفان ميان سراغت).
بعضی عشق ها مثله قصه ی ابراهيمه / (بايد همه چيزتو براش قربانی کنی).
بعضی عشق ها مثله قصه مسيحه / (آخرش به صليب کشیده میشی).
اما بيشتر عشق ها مثله قضيه موساست / يه کم که دور ميشی يه گوساله جاتو ميگيره
چرا من؟ شما سوژر مارکتی نگاه میکنی !! وقتی که من همه احساسم رو میگم شما ایراد میگیرید که داری رمانتیک فکر میکنی. وقتی همه وقایع رو میگم بازم محکومم به سوژرمارکتی بودن!! واقعا عجیبه کمی هم غریبه !!
راستی یادم رفت گم دیشب تو جزیره حسابی از سرما یخ زدم!! ژس کی این سیستم شوفاژ موتورخونش راه میفته!!؟ کلی حق شارژ پرداختیم برای همین روزا دیگه !! اگه دستم به صاحبش برسه !! (با چند تا بوس حسابی دعواش میکنم و بعد از کلی شعر خوندن و جلوش رقصیدن، طوماری بلند بهش میدم که ببینه چقدر کم کاره !!)
تئاتر رو دیدید؟
گل واسه چی رییس؟!
منظورم این نبود…میخواستم بگم این جا همه با هم رفیقن و از هم تعریف میکنن و فقط منم که اینو اونو میکوبم و میتوپم. خواستم بگم این جا مثل وبهای سیاسی نیست که توش دعوا باشه. مثل وب های سینمایی نیست که توش اختلاف سلیقه پررنگ باشه، این جا همه نظرا شبیه همه و من با این انتقادا و تند تیز حرف زدنم یک کم زیادی گلدرشت میشم تو کامنتا این جا…باید یه کم فیتیله رو بکشم پایین…بگذریم…که این روزا روزها آخره. یواش یواش داریم نزدیک جشنواره ی فجر میشیم و کاخ جشنواره و برج میلاد و این فستیوال کهکشانیِ امسال، دیگه امان کامنت گذاشتن تو این جا و جاها دیگه رو از ما میگیره…دکتر رفیعیتونم که با "آقا یوسف" هست…خیلی خیلی خیلی به این استادِ بزرگ و عظیم تئاتر امیدواریم… "ماهی ها عاشق میشوند" ش شاه کار بود…صحنه آرایی و نور پردازی معرکه…
…حتما این عکسهای پایین رو دیدی رییس. اگه ندیدی ببین. سیرت نقش؛ انتهای نجاست، صورت نقش؛ انتهای کثافت؛ بازی و تکنیک نقش، انتهای… چی بگم؟! بازی سیامک صفری شاه کار!
http://www.myup.ir/images/07236950734322424781.jpg
http://www.myup.ir
هی میس! من هرباری می یام اینجا این عکسه یه خورده چرخیده….داره حرکت می کنه باور کن…
سلام
عشق مثل سرابیست که هرگز بهش نمی رسی…!
این مطلبت کاملا به موقع بود و کاملا به حال و هوای این روزهای من می خورد . با خوندنش به من حس خوبی دست داد و مثل یه مسکن قوی عمل کرد کاش میشد این حس از بین نره و من عاقلانه به همه چیز نگاه کنم.
سپاس
نه اونی که تو منظورته نشدم میس جان! باور کن گرگ بود…. ولی خیلی خوشگل بود …ترکیب سیاه و سفید . بعدشم سوار یه چیزی بودم و می رفتم یه جایی . اسمون نارنجی بود… زمینم نارنجی بود… بوی آهن می یومد..بوی خروس…
کامنتای این وب رو که میخونم از خودم خجالت میکشم. همه این جا از همه دیگه تعریف میکنن و گل میدن و لبخند میگیرن و فقط منم که… بیخیال…از این به بعد سعی میکنم کمی آتشیم رو بکشم پایین اینجا. استاد میس، من اگه بعضا حرفای تندی میزنم دلیل نیست علاقه ام به بعضی نوشته هاتون از بین بره. قاطی نشه این چیزا…
شاید باید قبلا میگفتم و همون موقع اجازه میگرفتم، دیر شده اما میگم، من چند ماه قبل تو نقدایی که واسه فیلم "علی سنتوری" نوشته بودم این ور و اون ور -به مناسبت اومدنش تو شبکه خانگی- اول تمام نقدهام رو با استفاده از یه پاراگراف از نوشته ی قدیمی شما -تو این همین وب- شروع کرده بودم:
«دنیا وارونه است. دنیا از یه مرد شور و هیجانی مرد توی خونه میسازه. مردی که پارس کنه و ارباب داشته باشه. دنیا مرد عیاش من رو تبدیل به مرد موشی کرد.»
این پاراگراف رو توی مطلب «جیغ» نوشته بودی، و عین حرف دل من راجب علی سنتوری بود و ذکرش کردم اول نقدهام…البته ذکر منبع هم کردم و اسم واقعی شما رو نوشته بودم اول همه نقدا زیر این پاراگراف…میخوام بگم با همه مشکلات و انتقادا ، علاقه ی ما به بعضی تصویر سازیه
من عاشق عشق شمس به مولانا هستم یه جور خاصیه
من عاشق عشق مولانا به معبودم هستم که قابل توصیف نیست
من عاشق عشقم …
ولی متنفرم از عشقی که می خواد تبدیل به تنفر بشه مث خیلی ازین دخترپسرایی که دست تو دست هم دارن و ما بی تفاوت از کنارشون رد میشیم این دستا قراره خنجر …..
ظاهراً میگویند، ریشهی کلمهی عشق، از عشقه که نوعی گیاه پیچکوار است گرفته شده… اگر درست باشد، همین به تنهایی جواب عاشق بودنهای نادرست را در فرهنگ ما میدهد. پیجک هرجند سبز و زیبا و پیجیده به دور وجود است، اما تصورش بیشتر شکنندگی، دست و بال بستن و وابستگی را تداعی میکند نه درخت قوی و ریشه داری که حتی رهگذرها هم از سایه و سرسبزیش لذت میبرند… که میتواند عشق حقیقی باشد، میس نازنینم!
سلام میس خوب همیشگی
راستش انقدر عشق و به سخره گرفتیم که اصلا یادم رفته رای چی عاشق میشیم. برای چی با هم هستیم. با هم بودن که به ما معنی میده یا ما به با هم بودن؟ !! انگار یاد گرفتیم که فقط یکی پیدا بشه و بیاد و انگار بعدشم وارد مدینه فاضله ای شده ایم که دیگه باید بشینیم و لذت ببریم. چرا اینطوری فکر میکنیم؟ چرا هیشه دوست داریم که بگیریم؟ (اخوندا دائما دست بگیر دارند !!) راستش وقتی فکر میکنم در قبال طرفی که قرار با من باشه چند درصد منم به اون پرداختم یا میپردازم اون وقته که میبینم چقدر یک طرفه داریم به همه چیز نگاه میکنیم. یک تئاتر دونفره چینی که هر دوتاشون معلول هستند رو براتون ایمیل کردم امیدوارم از دیدنش لذت ببرید. اگه توی با هم بودن تو دلتو به طرفت ندی دودل میشی و اون بیدل !! (هنوز تئاتر چینیه داره مخمو میخوره !! چقدر از دنیا عقبیم !! حتی در ابراز علاقه هم بی دست و پاییم!! کاش کمی فقط کمی به پدر بزرگامون رفته بودیم!)