میس شانزه لیزه ناخن هایش را سوهان زد . فوت و بلند و بالایی بهشان کرد. غبار سفیدی عین برف از زیر ناخن ها بلند شد و روی زمین نشست . میس شانزه لیزه از روی صندلی بلند شد و رو به روی آینه ایستاد . بارانی چرم مشکی رنگش را به تن کرد . کمربند پت و پهن آن را محکم دور کمر بست . سیگار روشنش را از زیر سیگاری کنار میز آرایش برداشت و پکی به آن زد .چکمه های پاشنه بلند مشکی اش را پوشید . کیفش را برداشت . توی کیف را نگاه کرد. تمام وسایل لازمه توی کیف بود . در کیف را بست . کلاه مشکی رنگش را سرش گذاشت و تور سیاه رنگ آن را که تا بالای لب میامد پایین کشید . سیگارش را توی زیر سیگاری له کرد. خندید. خنده اش صدای هیولا میداد . به ناخن هایش نگاه کرد . این چنگال ها آماده بودند. در را بست و پله های مارپیچ را آهسته پایین امد . پسر مثل همیشه ان جا بود و ساکسیفون میزد . میس شانزه لیزه از کنارش رد شد . لب رودخانه میرفت . صدای پاشنه ها توی کوچه پخش میشد. ناخن ها لحظه به لحظه روی گوشت سفت میشدند و بلند تر میشدند. پیش میرفت. آهسته …همیشه هر کس که از پشت خنجر بهش میزد سرنوشتش مثل آن ها میشد . میس شانزه لیزه از یک جایی…یک جورهایی ریشه و اصلش بر میگشت به آقا محمد خان قاجار . باهاش قرار گذاشته بود . به روی خودش نیاورده بود . چند سالی گذشته بود و طرف فکر میکرد جای خنجری که از پشت به میس زده خوب شده . زخم هایش ترمیم شده . در اشتباه بود . میس شانزه لیزه چنگال های تیزی برای در اوردن چشم دشمنانش داشت و زبان تلخی که نیشش روی نیش مارهای سمی آفریقا را میبرد . رفت . طرف نشسته بود. نیکت رو به روی دریاچه بود . هوا گرگ و میش بود وباد….باد میوزید . میس رفت .کنار طرف ایستاد. سرش را خم کرد و لبخند مرموزش را حواله اش کرد. طرف نفهمید . چشمان میس زیر چهارخانه ی تور درست دیده نمیشدند اما….اما دهانش را میدید که میخندد. میس چنگالش را از جیبش در آورد. دستهایش را باز کرد. پنجه به صورت طرف کشید و با ناخن های سوهان زده اش چشم طرف را در آورد. از توی کیف چسب بیرون آورده بود . چسب را بر دهان طرف زده بود . طرف حتی داد نمیتوانست بکشد . طرف به دنبال چشمانش که توی دریاچه افتاده بودند خود را پرت کرد توی دریاچه . میس نشست.سیگارش را روشن کرد و خندید. خنده ای که صدای دیو میداد .
توجه….توجه
قصد چوبکاری اون شخصی که کامنت دونی من رو به رگبار کامنت های بیمارگونه اش بسته بود ندارم . چون خودش نفهمید که با این کارش چقدر من رو خوشحال کرد . به هر حال گاهی اوقات (عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد ).این (عدو ) ی ما که بیچاره امروز بهش زهرمار شده بود بنده خدا گفت چه کار کنم چه کار نکنم برم برای این میس شانزه لیزه کامنت هایی بذارم که وقتی دید معده اش ترش کنه و حالش بد شه و بنده خدا نمیدانست که قبل از من دوستانی هستند که در سیلی زدن به وی جلو تر از من پیش میروند . بله داشتم میگفتم….البته از دیدن آن جملات خوشحال نشدم اما خنده ام بیشتر از غمم بود چرا که فکر کردم این (عدو) ی ما امده بلاگ من و خب خیلی راحت کامنت بی بی گل عزیز را کپی پیست کرده روی کامنت دونی بنده و زیرش ان جملات را نوشته…چقدر ساعت ها وقت گذاشته من را تصور کرده ….وبا نام دیگری قصیده سراییده…بعد هم چون دیده که از قبل بنده با شامه ی قوی ام شناسایی اش کرده م گفته خب این میس بد هم نمیگه بذار دوست هاش رو بندازم به جونش بلکه دیگه مخاطبی نداشته باشه…..عدو گفت چی کار کنم چه نکنم؟ برم با آدرس بلاگ // یه کامنت زشت دیگه بذارم….بعد هم با اسم های سعید و کامیار و …..خب من از اینکه این عدو این قدر من رو دوست داره…وقت صرف کرده و این زحمت ها رو کشیده خیلی شگفت زده شدم…از اینکه حتی تخیل کرده از جانب دکتر هولاکویی هم کامنت گذاشته خب خنده م گرفت…شما تصور نمیکنید که آدم ببیند در بلاگش یک روزه یک نفر این گرد و خاک را به پا کرده من هم خب خاک به چشمم پاچیدم و چشش را در آوردم.خدا شفای عاجل بهش بدهد.
من همین جا باید به تمام کسانی که بلاگ (میس شانزه لیزه ) را میخوانند یک اخطار بدهم …چون ما با یک عدو ی بیکار بیمار طرفیم که هیچ بعید نیست از فردا با اسم شما این جا و ان جا کامنت بگذارد .
*این بلاگ با همین نام در بلاگفا و بلاگر موجود است.
سلام بالاخره وبلاگم رو به روز کردم .دوست داشتی لینک کن . ممنون.
مثل اينكه صفحه اصلي ورود پرشين بلاگ رو فيلتر كردن… آره؟
سلام بر میس خوبم….من سه شنبه…آپ کردم هم اینجا هم بلاگ طرفداران را….نزنیدم فقط…قربان شما….
بدرود…
وای چی کارت کردن میس؟خوشم میاد که خوب حالشو گرفتی.
الوووووووووووووووووو..نظر من کو پس؟آپتیمیست گریه میکند…چقدر حرف زده بودم….
نوگا کنن،ندشتم…ما خدا نکرده عدوتا که نبدم…والله قسم ما خودما نظر گذاشتِم…حالا کجا رفت هم خدا به سر شاهده ما خبر ندرم…
(با لهجه مشهدی خوانده شود…)
میس جان..خوبید شما؟دیگه درم مِرم ما..دارم میرم به کرمون دارم میرم به کرمون…
اينايي كه تو آخرش گفتي كه همه مي ترسن كامنت بذارن واسه ات!
چه میشه کرد فعلا اینجوریه دیگه . ولی با جوابت به نادی کلی خندیدم اونجا که گفته بودی :از آن جا که من موجودی بد شانس هستم بعید میدانم طرف از روی علاقه ی زیاد این جور کامنت ها رو گذاشته ….
چه میشه کرد فعلا اینجوریه دیگه . ولی با جوابت به نادی کلی خندیدم اونجا که گفته بودی :از آن جا که من موجودی بد شانس هستم بعید میدانم طرف از روی علاقه ی زیاد این جور کامنت ها رو گذاشته ….
عجب عدوی بیکاری!
سلام میس گل گلاب چه خبر بوده اینجا وقتی ما نبودیم!
مثل کروبی رفتیم 2 دقیقه بخوابیم ببین چه گرد وخاک و کشت وکشتاری بپا شد! آفرین خوب چشم درمیاری! چشم دشمنان کور باد!
میس؟ میس!میس؟! چه حالی میده آدم بفهمه دشمن داره. آخ چقدر دلم دشمن میخواد. گریهه.سلام
درود میس
کل نوشته و پس نوشت درباره اتفاقی ست که یک خواننده بلاگت باعثش شده. اتفاقی ساده که می تواند دو حالت داشته باشد: از طرف کسی که دوستت دارد(این هم یک جور ابراز علاقه هست تعجب نکن!) یا از طرف کسی که از روی حسادت کمی برایت حاشیه درست کرده
در هر دو حالت بی توجهی بهترین پاسخ است. سال قبل کسی که می شناختمش بدون نوشتن نامش و تحت عنوان ناشناس در مدت حدود یک ماه ونیم هر روز کامنت دونی بلاگم را با فحش و تهمت پر می کرد و می رفت. گاهی به شدت عصبانی می شدم. اما هیچ وقت پاسخی ندادم و فقط کامنت ها را پاک می کردم. دوباره آمد نوشت که اگر شهامت داری پاک نکن، پاسخ بده و باز پاک کردم چون بر این اعتقاد بودم که کسی که حتا شهامت نوشتن نامش را ندارد لیاقت پاسخ گویی را ندارد.
بگذار هر کس راه خودش را برود و تو نیز
شادزی
سلام میس جان!
راستش از توصیفت در مورد چنگال ها یه جوری شدم!
یعنی کلا من از بچگی با چنگال مشکل داشتم… همیشه فقط با قاشق غذا می خوردم!
پ.ن:
خداوند به همه بیماران روحی و روانی شفای عاجل عنایت فرماید…
میس جان هی آمدی وداستانهای مطب دکترکالیگاری وارتعریف کردی وچنگال وپنجه تیز نشان دادی وعاقبت از عدو جان هی تعریف کردی ومن دراین فکر هستم که اوووووه چندتا پست نوشتی ومن خبرش را ندارم وحالا کی وقت می شود تا بخوانمش.این عدو جان هم اگر بخواهد به نام من برایت کامنت بگذارد-بشرط خوب نوشتن-ملالی نیست ومن رضایت می دهم به شرطها وشروطه ها که اولین اش این هست که آخر کامنت حتما"بنویسد:
گل فرستادیم!!
سلام میس عزیز…مثل همیشه روون و با حال بود آخرش رو خیلی حال کردم خنده با صدای دیو
در ضمن حسادت خیلی بیماری بدیه که کم و زیاد همه تجربه کردیم ولی این بیمار وبلاگ تو داره خفه میشه باید یه فکری به حال خودش بکنه!!! متاسفم به دلیل این همه وقت اضافی این آدم
یک :
ببینم ، تو استیفن کینگ نیستی ؟
دو :
ببینم ، امام علی که می گن تویی ؟
توجه :
یادم نبود دختری
سلام..زنده اید شما؟
دیدم دلت تنگ شده گفتم یه بووق بزنم
شاد باشی