یکشنبه , ۲۰ آبان ۱۴۰۳

عاشق

آمبیانس ( اینجا ) * اثر علی صمد پور

من و شوهرم  ،‌ماتادور ،  زندگی خوبی داشتیم . هر وقت که سرکارش میرفت ، دل من را از جا در میاورد و با خودش میبرد . برای همین من مثل آدمی مسخ شده ، چونان کبوتری چشم انتظارش پشت پنجره ی اتاقش منتظر میماندم . قلبم در جایی در قفسه ی سینه اش میزد . او برای این جنگ بزرگ علیه همه ی دشمنانش ،‌همه ی دوستان بدش ،‌همه ی حسودهایش احتیاج به نیرویی چند برابر داشت . برای همین رگ هایم را مثل ریشه ای که از خاک بکشند بیرون از جا درآوردم . . . و با رگ هایش پیوند زدم . دکتر عطاری که همیشه بالا سر من ، زن ماتادور معروف جزیره در کهکشان ، ظاهر میشد ، همیشه سیگار به لب داشت و عینک زده از بالای آن نگاه عاقل اندر سفیهی به من میکرد که این ماتادور نه خودش نه قوم و خویشش ارزشش را ندارند …من همیشه با تیزی پاشنه ی تلنگری بهش میزدم که بجنب به تو چه ! او دست به کار میشد و رگ های من را مثل نخ های ابریشم میکند و به رگ های ماتادور پیوند میزد . میدوخت و قفل و زنجیر میکرد . شاید برای همین همیشه قفل و زنجیرش بودم . ماتادور که میرفت ، من کم رمق و کم جان  مثل قمری مینشستم روی تخم های انتظار تا موعدشان که شد جوجه های قرارهایمان سر از پوسته ی نازکشان درآرند و من خوشحال شوم . مقدر این بود که من موجودی افسرده باشم . چاره ای نبود . ماتادور هم من را به همین شکل دوست داشت . وقتی برمیگشت . . . توی دلم رنگین کمان کمانه میزد و آفاق و انفس میفهمیدند که من خجسته ترین زنی هستم که هرگز شادمانی ام رو به افول نمیرود .

شبیه ( این صدا ) بود .  یکی از زن های شرط بند ، که بین خودش و شیطان قرار و مدار میگذاشت ، همیشه میامد و گاوبازی ماتادور را میدید . ماتادور من را گذاشت پشت پنجره و با ان زن رفت … نمیدانم کجا . . . سهم من از زندگی شد بیخبری و دلتنگی . شاید برای همین ماهی ها عاشق میشوند . . . علی صمدپور هم این حس را شدیدا درست در موسیقی فوق العاده ی این فیلم در آورده … تم تنهایی . . لابه لای این نت ها .. و بعد وصال دو عاشق بعد از سالها … دریا …مه …غذا…زندگی …موسیقی … رنگ …

سالها گذشت . ماتادور رفته بود . پیرمرد عطار با سیگاری گوشه ی لبش هنوز زنده بود . خبر از ماتادور و خون بازی اش میداد . یاد روزهایی افتادم که من و شوهرم همچین نظر خوبی به این دکتره نداشتیم . کاج های باغ را کنده بودند . سرم را از میان میله هایی که دیگر میله های باغ ما نبود به زور آوردم تو … دست های بابابزرگ هنوز توی خاک بود . گریه کردم .

کتاب (عاشق ) مارگاریت دوراس را میخوانم …چند صفحه دیگر تمام خواهد شد .  L’Amour  ذکر خاطره ای است که در ان اوج و فرود خواسته های یک زن . عشق و نفرت به مادر . پا در هوایی ، حس عاشقیت مردی چینی . . . حس رهایی یک دختر آزاد . . . توام سرگذشتی که این سرانجام را به بار آورد .

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …

۲۰ نظرات

  1. نوشتي تو كامنتا كه ترجمه فارسي رو خوندي
    چيز زيادي عوض نشده الا يه جمله ها و كلماتي كه هم من مي دونم چرا و هم تو
    فقط يه بخش كتاب چند پاراگرافي كلن حذف شده
    البته نمي دونم ترجمه قاسم روبين رو خوندي يا كار كس ديگه اي رو

  2. اي ميس جان! خجالت زده مي فرماييد! ما چاكريم بابت اين سخاوت انتقال فرهنگتون! در ضمن كتاب "زنان بدون مردان" رو هم ديروز خوندم. بايد اعتراف كنم كه فيلم رو به شدت بيشتر دوست داشتم. گرچه به نظرم جسارت پارسي پور در خلق يك اثر سورئال اين چنيني اون هم در سال ۵۷ خيلي قابل تقديره. و اساساً فكر مي كنم كه همين موضوع نوشته شدن كتاب تو اون زمان باعث مي شه كه جنس زنهاي كتاب و فيلم مقدار زيادي با هم تفاوت داشته باشند. و خب طبيعتاًً زنهايي كه شيرين نشاط به تصوير مي كشه براي من ملموس تر باشن تا زنهايي كه شهرنوش پارسي پور خلق كرده. با اين حال كتاب ارزش خوندن رو حتماً داشت. باز هم ممنون از معرفي هاي خيلي خوبت ميس جان جان!

  3. مثل همیشه مرسی برای پیشنهادهای خوبت..
    همیشه دوست دارم…
    میس شگفت انگیز…!

  4. کتاب قشنگیه خیلی وقت پیش خوندمش

  5. ولی به خدا تو سوره درس خوندی ولی میگفتی هنرهای زیبا درس خوندم.خنده

  6. فیلم رو هم پیدا کردم چشم ، یعنی در آینده اگه فیلم رو پیدا کردم چشم،یه جورایی به شما هم می رسونمش..

  7. سلام… رمان عاشق رو خيلي وقت پيش خوندم ولي چون از نسخه انگليسي خوندم فكر كنم خيلي از نكات تو ترجمه از فرانسه دست رفته بود… (اينو به نقل از دوستي ميگم كه دانشوجي ادبيات فرانسه بود و نسخه اصلي رو خونده بود)… البته چند سال پيش يادمه مجيد اسلامي مي خواست ترجمه اش كنه كه نمي دونم كرد يا نه ولي همون چند پاراگراف كه من خونده بودم خيلي خيلي خوب بود…
    ضمنا تا اونجايي كه من مي دونم مساله گلشيفه مساله حجاب نبود … دوستان با اصل قضيه بازي در فيلمي آمريكايي كه بر عليه مسلموناست مساله داشتند بعد حجاب رو چماق كردند  زدند تو سر ايشان…

  8. سلام… رمان عاشق رو خيلي وقت پيش خوندم ولي چون از نسخه انگليسي خوندم فكر كنم خيلي از نكات تو ترجمه از دست رفته بود… (اينو به نقل از دوستي ميگم كه دانشوجي ادبيات فرانسه بود و نسخه اصلي رو خونده بود)… البته چند سال پيش يادمه مجيد اسلامي مي خواست ترجمه اش كنه كه نمي دونم كرد يا نه ولي همون چند پاراگراف كه من خونده بودم خيلي خيلي خوب بود…
    ضمنا تا اونجايي كه من مي دونم مساله گلشيفه مساله حجاب نبود … دوستان با اصل قضيه بازي در فيلمي آمريكايي كه بر عليه مسلموناست مساله داشتند بعد حجاب رو چماق كردند  زدند تو سر ايشان…

  9. راستی تو که سوره درس خوندی.چرا میگفتی دانشگاه تهرانی بودی؟

  10. سلام آره کامنتها رسید،ممنون
    فیلم رو هم پیدا کردم، چشم..

  11. ميس جان! ديشب فيلم "زنان بدون مردان" رو ديدم. به نظر من واقعاً شاهكار بود. اين نمادها و تمثيلهاش فوق العاده بودن. شاتهاي شبيه عكسش واقعاً مسحور كننده بودن و بازي ها رو دوست داشتم، حتي اون زرين مجار رو هم خيلي دوست داشتم. خيلي وقت بود كه فيلم به اين زيبايي نديده بودم. كتابش رو امروز مي خونم. خواستم تشكر كنم بابت معرفي فيلم خيلي خوبت! ممنون!

  12. راستی میس جانم
    نمی دونم هنوز هم دایال آپی یا نهو ولی بابت همه موسیقی های فوق العاده ای که می گذاری ممنونت هستم
    . خیلی هاشون برای گوش های من عزیز و تازه هستند. تو ام پی تریم یک فولدر داری برای خودت.

  13. دوستم سلام
    خوش اومدی به سمت من . منم خیلی وقت بود که نبودم و حس نوشتنم نمی اومد. از کتاب های روز براندازان پرسیدی تعدادشون زیاده ولی شروع کردم به خووندن و شبهای تهران غزاله علیزاده رو تموم کردم. وقتی از دو حرف می زنم موراکامی. و الان دارم سرگذشت تام جونز رو می خوونم تا بعدش تریسترام شندی.
    همون طور که می بینی رنگین کمونه.
    می دونم برای تو کلر دیازپوکساید معادل اسمازتیزه ولی من چون اصلا دارو مصرف نمی کنم استامینوفن هم دنیام رو متحول می کنه. ولی خدا قسمت نکنه بد جوری اضطرابم بالا بود وی خواستم داد بزنم و فرار کنم نمی دونم از چی.
    امسال چند بار به یادت افتادم مهمترینش روز مرگ هدایت عزیز و اینکه تو چقدر دوستش داری.

    راستی امروز یک چیزی فهمیدم که من و دوست عزیز تئاتری تو روز تولدمون یکیه.
    یک سوال دیگه هم دارم. این عکس پست آخرت از همزادت خانم کروز-باردم از کدوم فیلمه. برای اینکه بدونی هستم این حوالی باید بگم عکس دومی رو یک بار دیگه هم گذاشته بودیش و من خیلی دوستش داشتم.

    خوب باشی دوست دیوونه تر از من من.

  14. رسیدن به خیر.مدتی نبودید.دلمون تنگ شده بود.

  15. سلام عزیزم.
    یادم نیست کدوم فیلم بود. فقط این جمله ش همیشه ملکه ی ذهنم بود. اما بازیگر با این دیالوگ خانم فاطمه معتمد آریا بود.خجالت

  16. سلام میس. خوبی یا بهتری؟
    راستش کتابش عاشق رو هنوز نخوندم اما عاشق شدن رو دیدم چشمک
    عجیبه که واقعا رمانهای نویسنده های خانم در مورد عشق با رمانهای مشابه نوشته شده توسط مردا کلی فرق داره !! باور نداری چندتاشونو ببینید !!
    نگاه خانم ها به عشق خیلی گیراتر و و در عین حال احساسی تره تا مردای زمخت و …
    برای خانم ها عشق تازه بعد از رسیدن بهم شروع میشه (تولدی دوباره داره) اما برای مردا انگا همه چیز به یکباره کات میشه و متاسفانه همه چیز رو توی یه بهم رسیدن می بینند و بس !
    واقعا چرا باید اینطور باشه؟

  17. راستی به ما هم یه سرکی بزنی بدکی هم نمی شه باور کن

  18. این رنگین کمان رو نشنیده می گیرم ازت

    باور کن من اونی که نشون می دم نیستم اما دیگه خسته از شنیدن دروغ و دونگ و جنگ سر قدرت وگرنه من آنچنان بر اعتقاد خویش استوارم که وارطان سالاخانیان بود

  19. آخه من نه از رومم نه از زنگم همان بی رنگ بی رنگم …گل