دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳

سفر

دلم خیلی گرفته . شدم آدم خونه به دوش . هیچ چیز دیگه خوشحالم نمیکنه . گاهی فکر میکنم روحم . تنهایی های عمیقم اذیتم میکنن. فکر میکنم آدم بدبختیم چون میدونم میخوام چی کار کنم. اما آرزوم اینه که زود بمیرم . چیزی از دنیا نمیخوام . کمتر شادم . بیشتر غمگینم  . ترس چیزیه که یادم دادن . میترسم . دوست داری چه جوری بمیری؟ چرا نباید به این قضیه فکر کرد .دارم روی یه نمایشنامه کار میکنم . بازنویسی کار آخرم به کندی پیش میره . کتاب (پرواز را به خاطر بسپار) سخت زیباست . دردناکه . تا صبح بیدار میمونم.میخونمش. فکر میکنم چرا هیچ وقت نمیتونم خوب بنویسم . چرا این قدر همه چیز سخته . چرا عشق سخته؟ چرا اعتیاد سخته؟ چرا شادی سخت زیباست؟چرا سخت ،سخته؟حس میکنم کسی دوستم نداره . میگن لاغر شدی! نمیخوای دماغت رو عمل کنی؟اون یکی میگه:دماغت بدجور بهت میاد عملش نکنی.دیگری میگه چرا رفتی چکمه ی قرمز خریدی مگه شمری؟ اون دیگری میگه تازه رفته پالتوی چرم قرمز هم خریده! دوست داری جلب توجه کنی؟چقدر زندگی و خودت بودن سخته. دارم بار و بندیل میبندم . میرم سفر . شاید حالم بهتر بشه. کی من رو دوست داره .دوست دارم کسی جایی منتظرم باشه. جلوم ناگهان سبز شه. دوست دارم همه چیز فانتزی باشه. من محکومم به رومانتیک بودن و فانتزی بودن. من عجولم . اگر به روز نشدم . حتما مردم .

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …

۱۵ نظرات

  1. دوست عزیز سلام
    خوشحال می شم سر بزنید  و امیدوارم  متن الفبای موفقیت کمکتون کنه .گل

  2. سلام
    خوشحال می شم  بهم سر بزنید امیدوارم مفید باشم .

  3. تو واسه ما زنده ای، جاریی، پر از زیبایی هستی، کلی شور و هیجان داری، تازه فانتزی هم هستی! دیگه چی میخوای؟ حالا ۴ تا خس و خاشاک!! این گوشه کنارا یه حرفهایی میزنن!! ول کن! هر چی میخوان بگن مهم اینه که تو چی میخوای تو چی میگی من میس رو همینطوری که هست دوست دارم میس نباید اونطوری من دوست دارم بشه تا دوستش داشته باشم، همونی که میخوای باش میس همیشه دوست داشتنیه فقط وقتی خودشو آزار میده منو آزار میده! فرشته پس از سفر که اومدی بیا و سفرنامتو باهامون قسمت کنبغل سفرت خوش باد و بیخطر. ما اینجا منتظرتیم.گلگل

  4. ببخشید یادم رفت
    دماغت رو عمل نکنی ها چون من دیگه نمی شناسمت .
    زنده باد میس شانزه لیزه.

  5. سلام میس جان
    برای شرح حالت بهترین چیزی که می تونم بنویسم اینه که:
    جانا سخن از زبان ما میگویی .
    کوفتگی ، نفرت ،شک ، افترا ، استرس ، غم ، پوچی ، هیچی ،گیجی ، فراموشی ، خیانت ،مرگ ، فقر ، خماری ، نئشگی ،آرزو ، انتقام ، عاشق ، معشوق ، مغلوب ، تهوع ، توهم ، توهش، تزلزل ، کندی ، تندی ، چاقی ، لاغری ، درازی ، کوتاهی ، پستی ، بلندی ، رندی ، رذلی و هزار و یه چیز دیگه که تو ذهن اکثر جوونای این بلاد داره می چرخه .
    گاهی اوقات خوبه آدم یه فرار کوچیک داشته باشه  و لی با فرار برزگ مخالفم .
    میس جان تو می خوای خودت رو بکشی بعد داری روی یه نمایشنامه کار میکنی !!!!!!!!!!!!!!۱ بی خیال دختر اینقدر تن و بدنمون رو نلرزون .

  6. توی با این شیطنتی که میبینم …نمیمیری

    با صفا مینویسیچشمک

  7. سلام میس عزیز ِ من….میس من….زندگی سرشار از حرف شما را دارن خیلی آدمها دارن ..اما چرا اینقدر گاهی ببخشید الکی میفکرید بهتون نمیاد…مثلا چرا نمیشه فکرید…وااااا!مگه آدمی مثل شما هم که سعی در ترک آدمهای بیخود داره باز هم به این میفکره که انسانهای بیخود چی میگن یا به حرفهای آدمهای عامه هم کاری دارید؟!بعبده…بفکربد خوب…ولی خودتونو غرقش نکنید …میس آدمها شما را دوست دارن من دوستتون دارم و حتما خیلی ها در شغل و …هست که عاشقتون هستن…عاشق عقاید شما میس جان….باید به روز بشید فهمیدین…ها بی نهایت جدی بود..من تازه اومدم کجا پس….میس عزیز من باشید…تو را خدا بگردید دنبال خوب چیز خوب شادی کوچک…من سختی جدا کشیدم تو کرمان خیلی…اما حالا مشهدم…پای نت و ….میوه…و برا سنتورم می تلاشم…دنبالش بودم..نویسنده ی جالبی هستید مگه کار زوری میکنید…به نظرم شما باید نوشتم بشه براتون خدا…جای بهترین جایی که آرزو مکینید همش باشید و بنویسید نه حتما برا چاپ بین این مقولات سواله برام عزیزم…دوستتون داااااارم…باشید …..خوب…..!مرسی تولدمو تبریک گفتید عزیز دل ِ همه…آپ بودم راستی..البته حق دارید حالتون بجا نی

  8. دوست نادیده میس شانزلیزه ی عزیز
    نمی دونم داشتم کجا وب گردی می گردم و اسم شما تو لینکدونی کدوم دوست مشترک بود که صفحه تون یه هو پاپ آپ کرد روی مونیتورم. این خاصیت لپ تاپه که انگشت روی تاچ پد باعث می شه صفحه هایی بی اراده ی تو بیان و برن وقتی داری لپ تاپو حمل می کنی که از میز غدا بری روی تخت ت ولو شی. به هر حال تاچ پد همیشه هم چیز مزخرفی نیست و باعث این اتفاق ها هم می شه و گاهی سر درمیاری از جاهایی که فکر می کنی چه قدر دوسشون می داشتی اگر از حضورشون خبرداری بودی.
    دو سه سالی است که ایران نیستم. شاید اون روزها که بودم دوستانی بودیم که می شناختیم همدیگه رو به واسطه ی علاقه های مشترک. شاید یه هم کلاسی قدیمی. نمی دونم.
    به هر تقدیر وبلاگ شما رو تو لیست ریدرم می ذارم. امیدوارم نمی رید و باز هم بنویسید. دست که ارتباط م با تئاتری های ایران حفظ می شه این جوری.
    کاش می شد نمایش نامه تان را بخوانم. و البته قول می دهم به حقوق مولف احترام بگذارم و آن را نمی دزدم نیشخند

  9. فقط یه چیزی من از تو باوفاترم!…تو هم باوفاتر بشو برام بنویس…ایمیلمو که داری…

  10. سلام عزیزم…من سخت دوستت دارم!باور کن…کاری به این پستت نداره…اشتراکات ذهنی و روحی زیادی داریم که اگه برات تعریف کنم شاید شاخ دربیاری!…قسمت زیادی از حرفهای این پستت هم حرفهای همیشگی ذهن من هستن…خیلی وقته میگم هیچ چیز دیگه خوشحالم نمی کنه…تنهایی های عمیقم اذیتم می کنه دلم میخواد زود بمیرم چیزی از دنیا نمی خوام کمتر شادم بیشتر غمگینم می ترسم چرا عشق سخته؟چرا عشق درده؟حس می کنم کسی دوستم نداره…وزن کم می کنم…روحم هم خورده میشه وزن روحم هم کم میشه…دوست دارم کسی جایی منتظرم باشه…همه چیز فانتزی باشه…منم  مثل تو محکومم به رومانتیک بودن و فانتزی بودن…دیشب که سخت گریه می کردم دیدم دارم توی رویا زندگی می کنم و از دریچه ی دید دیگران این یعنی دیوانگی!پس حجم سکوت و تنهاییم بیشتر میشه…ولی الان درست توی همین لحظه خیلی خیلی واقعی برات می نویسم که تو تنها نیستی چون من همیشه هستم کنار تو با تو…و یه جای خیلی دور اما نزدیک منتظرم که تو هرروز اینجا بنویسی نفس بکشی بخندی …من درد مشترکم…

  11. تو که نمی میری… حالا هرچقدر دلت می خواد زور بزن… هنوزم دوست دارم بری توی پلاتو مشعلتو روشن کنی, و من قبلش جلوی درش بهت بگم هنوزم خدا با یه داس تو دستش وا نیایستاده که بیاد جون تو رو بگیره… و تو مشعل به دست بری تا خودتو یه قدم به مرگ نزدیکتر کنی…
    سفر عالیه… امیدوارم انقدر بهت خوش بگذره که دیگه هیچوقت آپ نکنی اینجا رو… امیدوارم سفر اینقدر بهت بچسبه که دیگه هیچوقت به این چیزائی که نوشتی فکر نکنی…
    زنده برگشتی می بینمت…

  12. سلام
    با عکس جدیدی از ساتیار به روزم
    picnews.blogfa.com

  13. سفر خوش بگذره…… یه روش میگم تا متوجه بشی که باید دماغت رو عمل کنی با نه ….. فنجون رو لبریز از چایی کن و بنوش اگه دیدی از نوگ بینیت چایی نمی چکه یعنی خوبه…. عمل نمی خواد…..در مورد اعتیاد هم نه سخت نیست با هات موافق نیستم…….

  14. بنده بارها خدمت دوستان عرض کرده م که به هیچ سطل آشغالی دو بار نگاه نکنن.چون ممکنه وسوسه شن و  یه چیزی از توش در بیارن.
    به شما هم همین توصیه رو می کنم.

  15. پس تو هو داری میری سفر!! منم باید برم سفر! نمیفهمم داره چه اتفاقی میافته ولی دیگه خوب نیستم!!!!!! هر روز میام اینجا ببینم چی نوشتی؟ تو چطوری؟ دلم به نقدات با زبان خاص خودب خوش بود ولی تو هم داری میری!! چرا این روزا همه دلخوش های من دارن میرن؟ مشکل منم یا دیگران؟
    دلم تنگ میشه ولی رو ندارم بگم نرو! بمونی من چه کار میتونم بکنم؟ هیچی! برو خوب شو برگرد
    راستی سلام دوست گلم