- سرهَنگ ( پ . م ) موظف به سلاخى بود ، توى دالانِ سوت و كور و نمور ، سرهنگِ ماهر در بُرشِ گوشت و پوست و عضوِ( مگو ) چنان سماجتى داشت در هئيت بشرى ، مثلِ مگسى سمج و چموش … دستِ آلوده اش به خون و رگ و پى ِ آدمِ ها …حال مى كرد با شتک ِ خون ، با لخته هاى مُرده ی بی جان و خون ، با دلمه های متحیر … سرهنگِ سلاخ ، استراحتش وقتى بود كه روى صندلى هميشگيش ، خيس عرق ، مى نشست و به گوشتِ زنده ى پر حرارتِ توى دستش نگاه مى كرد كه آن گوشت ، عضوِ(مگو ) بود به نعوظ استوار شده … سرهنگ عقيم هر زمستان همه ى عضو هاى مگو را به بهانه ى چیدنِ درجه و مدال توى گلدان مى كاشت . قورباغه ى بى قرارِ بهارى كه فرار كرده بود از بهار ، تمامِ گلدان ها را ليس مى زد و عضو هاى (مگو ) ى مرتفع ، هر سال ، موجبِ ترفيع درجه ى سرهنگ مى شدند … و مردمانى كه شكنجه شدند ، امروز از اين ليچ افتادگى جسمى ، به بیرون ِ زندان نرفتند ، به آفتاب رو ندادند و تى كِش و مجيز گوى عالى جنابِ ( پ.م) شدند.
- سانازسیداصفهانی/ تصویر: از طراحی های مهرداد ختایی
برچسبجزیره در کهکشان جزیره درکهکشان ساناز سید اصفهانی ساناز سیدا اصفهانی ساناز سیداصفهانی ساناز سیداصفهانی میس شانزه لیزه سانازسیداصفهانی مهرداد ختایی میس شانزالیزه میس شانزه لیزه نقد نقد آثار ادبی نقد اثار هنری نقد و نظر وبلاگ ساناز سید اصفهانی