جمعه , ۱۸ آبان ۱۴۰۳

سرخ پوست ، زرد است !

پوستر فیلم سرخ پوست

در اکنون زندگی می کنم و این یعنی همین لحظه است که بالاترین اعتبار و ارزش را دارد . در این اکنون نکات بد فیلم سرخ پوست دست از سرم برنمیدارد . فیلمی که پر فروش می شود بی اینکه به تناقض ها و اشتباهاتش اشاره شود . میس شانزه لیزه اینگونه از سینما بیرون می آید :”سرخ پوست زرد است ” و با این فکر وارد اتاق زیر شیروانی اش میشود و توی آرشیو فیلم های کهنه اش دنبال ردی از سرخ پوست می گردد . نه این طور نیست که خاطره دود باشد ، دود شود برود هوا . میس شانزه لیزه خاطره را، دود را در گنجه ای حبس می کند . احضار باد و گردباد باعث خوشحالی ست . همینک این میس شانزه لیزه است که از جزیره در کهکشان درباره ی سرخ پوست مینویسد در حالی که یک شبانه روز برعکس روی دست ایستاده است نه روی پا و خون توی چشمهایش از خشم نه از تمرکز جولان میدهد .

چرا سرخ پوست زرد است ؟

وارد سینما می شوم . تعریف سرخ پوست را همه جا میبینم . کارگردانش را نمیشناسم . نیما جاویدی نامی غریبه است با این حال تبلغش فراوان . دوست دارم به این تیزرهای یک دقیقه ای که مرا به بلوک شرق میبرند دست بزنم . فیلم را لمس کنم . فیلم شروع می شود . فیلم با مردی نشسته روی صندلی شروع می شود . با مردی که زندانی ست . معرفی صحنه در سکانس اول اشتباه است . چرا ؟ به این دلیل ساده : چرا باید یک زندانی با لباسی اتو کشیده بی اینکه لکی رویش باشد روی صندلی بنشیند و وانمود کند که زندانی است ؟ در اتاق رئیس زندان . در اتاقی که توسط طراح صحنه ی فیلم محسن نصرالهی که کاندید دریافت جایزه هم شده اصلا مکان را حس نمیکنیم . حتی خیلی دیر متوجه می شویم که این شخصیت ها ایرانی هستند . اصلا همین سکانس اول که باید معرفی فضا و موقعیت آدم ها را تا حدودی مشخص کند لَنگ میزند . به دیوارها نگاه می کنم ، پتینه کاری تر و تمیزی از نمایش یک کثیفی و کهنگی است که دکوری بودنش توی ذوق می زند . عکس پادشاه روی دیوار است و پرچمی در کار نیست ! شعاری نه ! این همه برای علیل بودن همین سکانس کافی است . همین مکان دور از جغرافیای ایران . از همه بدتر نام سرخ پوست که به هیچ وجه به استعاره ی نام شخصی در دهه چهل نمیخورد . اگر سرخو بود بهتر بود . توی دهان خوب میچرخید . بگذریم . نوید محمد زاده در نقش رئیس زندان ، مثل فرمول همه ی فیلم های پلیسی در حال تخلیه ی مکان ست و پست جدید توسط شهربانی به او داده میشود – مانی حقیقی این نقش را بازی میکند – نوید که نامش توی فیلم سرگرد نعمت جاهد است و البته این را باید بعدا از توی اینترنت پیدا کنی چون توی فیلم نمیشنویش ! او سعی میکند لایق پست جدیدش باشد . در این لحظات شیرین که شاهد رقص نوید محمد زاده در اتاق کوچکش هستیم ، متوجه میشویم که هنگام تخلیه ی زندانی ها به مکان دیگر یک زندانی کم است . همین جا نقطه ی کلایمکس و یا شروع مهیج فیلمنامه باید باشد اما یک چیزهایی خوب چفت و بست نشده .

فیلم تا بیست دقیقه ی اول نه معرفی خوبی از شخصیت ها دارد . نه داده های درستی از آمبیانس زندان دارد و نه پرداخت درستی از فیلمنامه . فیلم سرخ پوست جناب نیما ، به لحاظ ریتم میلنگد . این غلط بودن ریتم کاملا مشهود و ملموس است . خب در این بیست دقیقه نبمای عزیز سعی می کند مثل یک فیلمساز جنگی که میخواهد از اکشنیسم در فیلمش شکوه ایجاد کند با به رخ کشیدن زندانی با طاق های بلند و بزرگ و با سلول های کنار هم نا آشنا به چشمان ما ایرانیان جلوه ی بصری سانتی مانتالی نشان بدهد که کمی کیف کنیم . با این همه من دندان به هم میسایم و فکر می کنم این زندان شبیه زندان های بلوک شرق است . چقدر دور از ایران است . چرا زبان این زندانیان را نمیفهمم ! چرا نمیدانیم این زندان کدام خراب شده ای ست ؟کجای این کشور است . این طاق ها و این زندان ها در کجای تاریخ ما وجود داشته است ؟ حضور پریناز ایزد یار که اسمش سوسن کریمی است و این هم توی فیلم شنیده نمیشود بسیار جذاب است . من را یاد ارتش سری می اندازد . زنی که در دهه ی چهل با آرایشی غلیظ آزادانه در حالی که گلوبندی به شکل رز در تایتانیک به گردن دارد و کلاهی به شکل سربازان روسی به سر وارد زندان می شود او مدد کار است و در بیان دیالوگ ها همچون مجری درجه سومی ضعیف و دور از فضای سینمایی مشغول به بازی ست . یک بازی باسمه ای و بی دفاع ! زنی که نمیتوانم بپذیرمش . نه خودش را نه مدد کاری اش را و نه چگونگی جملاتش را . این همه دور ی و بیگانگی این کاراکترها محسوس است اما دلیلش چیست ؟

ضمن عرض سلام جناب آقای نیما جاویدی و تهیه کننده ی فیلم سرخ پوست آقای مطلبی شاخصه های مهمی برای فیلم شدن و اصالت یک سناریو وجود دارد که شما خیلی از آن دورید و ما فارغ التحصیلان رشته ی نمایش بدجوری با آن عجین شده ایم . شما میتوانید قشر متوسط فیلم و سریال دانلود کن را راضی نگه دارید و خوشحال باشید اما قطعا نمیتوانید یک میس شانزه لیزه را راضی کنید . خوب گوش کنید . گوش جان به حرف هایم بسپارید به هر حال ما همه همکاریم و توی یک ساحت داریم جان می کنیم البته شما راحت تر و من روان تر ! ببینید جنابان ، خصوصیت یک شخصیت برای جلوه شدنش ویژگی هایی دارد که مهم و باید است کشکی و هردنبیلو یلخی نیست . این که هر کسی از جایش بلند و شد یک داستان یک خطی خوب داشت نمیتواند نویسنده ی خوبی باشد . خط اصلی فیلمنامه همانا یافتن زندانی گم و گور شده توسط شخصیت قهرمان شماست و و اکنش آخرش ! تمام . حالا خوب گوش کنید . مشخصه ی یک کاراکتر دقیقا و حتما به خصوصیت زیست شناسی ، جسمانی ، تدبیری، تصمیمی و انگیزشی و خلق و خویی آن ربط دارد – دارم برای شما کلاس می گذارم مفت و مجانی ولی عب ندارد – بنا براین ما باید رئیس زندان را با مشخصه زیستی اش بشناسیم ، کجایی ست ؟ چند ساله است ؟ تکه کلامش چیست ؟ آیا خانواده ای دارد ؟ دیگران در باره ی او چه می گویند ؟ او دقیقا همان شخصیتی است که من در فیلم میبینم یا فیلم دارد پنهان می کند که ویژگی هایی ناشناخته از او را بعدا رو مینماید ؟ زن فیلم کیست ؟ چند ساله است ؟ اصلا کجای تاریخ این زنان مددکار بودند که این همه ارتش سری وارانه و روسی مابانه وارد زندان مردان می شدند و با زبان عامیانه ی ما با هم حرف میزدند ؟ زنان شاغل ما هرگز با این پوشش نبودند و هرگزا که چنین آرایش هایی نداشتند . این گریم هم زرنگی شما بود برای نشان دادن یک بد وومن در فیلم که قرار است رئیس زندان را دور بزند و راستش دور از جون بعضی ها نه پلنگ دهه ی چهلی شده و نه مددکاری از آب در آمده . نه دلسوزی در رفتارش هست نه میفهمیم این همه نقشه را از کجا کشیده . این عدم متانت رفتاری اگر باشد باید که این زن ویژگی های متمایزی با زنان دیگر داشته باشد اولا بهتر است یقه اش کمی باز و موهایش کمی بلوند باشد شما که خوب همه جوره روسی اش کردید این ها را هم اضافه می کردید و ابروهایش را میتراشیدید و ماتیک سرخ به لبانش میزدید و اتفاقا سیگاری اش می کردید تا می فهمیدیم که زنان دهه ی چهل همه فروغ فرخ زاد نبودند و اگر هم بودند انقدر آزاد بودند که حد ندارد پس شکل درستش را ارائه کنید . ضمنا آیا احیانا شما مستند میخوانید و میبینید ؟ آیا به راستی ای نیما و ای مطلبی میدانید که در دهه ی چهل زنان و مردان با این شکل دیالوگ با هم حرف نمیزدند ؟ شما حتما می دانید که ما هزاردستان دیده ایم ! ما کیف انگلیسی دیده ایم و ما خوب میدانیم عیاران ، کارگاه علوی ها ، زنان پیشرو خارجی ماب کیف انگلیسی حتی برای ظهور و حضور کمی خجل و محدود بودند . لباس هایشان این طور نبود ! فضای روسی در این فیلم دم از چه می زد . اصلا داستان را ول کنیم این سلول های زندان بزرگ شما چقدر تر و تمیز بودند . نه اثری از تار عنکبوتی نه سوسکی هیچی ! . . . سلول هایی که فقط ژست یک دکور بلوک شرق نامتجانس با ایران را به رخ ما میکشند که کف کنیم به اصطلاح ! برگردیم سر داستان فیلم . . . مردی گم شده و به ناگاه نوید محمد زاده همه جوره میخواهد همه ی قوا و نیرویش را بگذارد تا آن را پیدا کنند . به او میگویند سرخ پوست . در این جا سخت منتظر میشوم که سرخ پوست از دهن دیگران تعریف شود . ما تنها میفهمیم او قد بلند است و سرخ پوست و خانواده دار و یک قورباغه هم دارد . نمیدانیم اهل کجاست ؟ نمیفهمیم چرا میگویند هیچ کس نمیتونه اونو پیدا کنه سرخ پوست دود میشه میره توی هوا ! عجب . . . زندانی ها یی که احظار می شوند تا شواهدشان را بگویند هر کدام به یک لحن دارند حرف میزنند . البته این بازی گرفتن از نا بازیگر ها جای تامل دارد . بگذارید برایتان دست بزنم . بهترین بازیگر مرد این فیلم همانا مرد سیه چرده ای است که برای اعتراف به اینکه سرخ پوست قاتل نبوده و بهمان نبوده و فلانی خودش مرده این سرخ پوست او را نکشته همان مرد را می گویم همان است . همان نابازیگری که روی زانوهایش با چشمانی حیران گریه می کند و خم میشود . البته از حق هم نگذریم نوید جان از تم – سمیه نرو – و لانتوری خارج شده و هنوز به حالت اولیه اش بازنگشته است . او هنوز جای بهتر شدن دارد ولی نه شاید دارم اشتباه می کنم . فیلمنامه به او جای بازی بهتر نمیدهد حتی او را مضحکه می کند . وقتی نوید محمد زاده در نقش رئیس زندان نه جبروتی دارد نه طمعی چطور میتوانیم او را مردی بدانیم که میخواهد با نمره ی بیست زندان را خالی کند و تحویل شهربانی یا شهرداری بدهد تا زندان را فرودگاه کنند . او تنها عصبانی است . ای نیما ای آقای مطلبی یادتان باشد ما کند ذهن و عقب افتاده نیستیم اگر می خواهید فضای متفاوت ارائه دهید کپی نکنید . بخشی که خیلی ملودرامش کردید و ملوسانه دلبری های مددکار و نوید را میبینیم دست به موسیقی ویگن بردید و میکروفن اتاق رئیس زندان را روی صفحه ی گرام گذاشتید تا ویگن عاشقانه اش را پخش کند آیا نمیدانید که ما فیلم مهم رستگاری در شاوشنگ را دیده ایم ؟آیا شما میدانیدکه در همین فیلم یا در فهرست شیندلر چقدر شباهت های مهم را برداشتید توی فیلم گذاشتید یانمیدانید . پس ببینید .

سکانس فیلم رستگاری در شاوشنک روی این جمله انگشت مبارک تان را بزنید .

Brubaker

راستی ای اهالی هفت و سینما ای نیما و ای مطلبی شما فیلم بروبیکر را دیده اید ؟ فیلمی که در ان رئیس تازه ی زندان با بازی رابرت رد فورد ساخته شده است ؟ چقدر نوید محمدزاده میتوانست جسارت و جنم رابرت را داشته باشد و نداشت شاید شما میخواستید بگویید هرکسی ویگن گوش میدهد سست عنصر است و زن مددکار دروغ گو را میبخشد یعنی بخشنده است و چشم پوشی میکند از اینکه یک زن مددکار به هر دلیلی دلش میخواهد سرخ پوست را فراری دهد و بارها به نوید دروغ میگوید اما این نوید که در فیلم سست عنصر است هر بار این خانم را میبخشد شما میخواهید بگویید که این دو عاشق هم هستند ؟ در یک سکانس این عاشقیت در آمده بود ان هم با جملاتی که از آن و لحن دهه ی امروز است نه از آن پلنگان مددکار هفت خط ان دوران . . . ” خودمم نمیدونم چرا اومدم ” . . . یادمان باشد که در زمانی به مردان نعمت آقا ، جناب سرهنگ ، آقای فلان ، آقای دکتر میگفتند و انقدر بی پروا به هم نگاه نمیکردند . این زن مددکار فرقی با دختران آب زیرکاه دهه ی هشتاد نداشت فقط لباس هایش عوض شده بود . ضمن اینکه چقدر این فیلم شما بروبیکرش قوی و البته رستگاری در شاوشنگ قوی تری داشت . خیلی خنده دار است که میتوانید این همه مردم را بد حافظه فرض کنید . راستی رفته رفته که فیلم به قوامی قابل قبول در فیلمنامه می رسید – یعنی از حضور کوتاه ستاره پسیانی که خیلی هم خوب بازی کرد – ما کم کم نوید را در دگرگیسی از نقش رئیس زندان بی هدف و مثلا و به زور عاشق به هری کثیف میبینیم . بگذارید این طور بگویم این شخصیت نه آن قدر عاشق بود که بشناسیم بخاطر عشقش مددکار را دست بند نمیزند و نمیفرستد بازجویی نه انقدر جنم اش را درک میکنیم او خیلی ول معطل است وا میدهد . دائم دارد زیردستانش را معرفی می کند و ما زیر دستانی میبینیم که چهره ی مردمان امروز تهران در لباس های اتو کشیده ی زندان هستند . . . چرا انقدر کم ! یک زندان درندشت چطور انقدر کم دارد ؟ از همه چیز . عارض که انقدر فضاهایی که دنبال سرخ پوست میگشتند هم محدود بود که خواهی نخواهی من میس شانزه لیزه حدس میزدم که زیر چوبه دار و نه تیغ گیوتین خفره ای ست که حتما سرخ پوست در ان است . حضور زن سرخ پوست و یافتن قورباغه ی او جذاب ترین جای فیلم شما بود این عزیز – به قول خانم میلانی – عزیز شما در فیلمنامه تان گاف ها دادید . هنگامی که زندان تخلیه می شود و همگی سوار ماشین شده میخواهند بروند . یک هو نوید درحالی که انگار گنجشکی توی هوا دیده بشکنی میزند و میگوید برویم پشت کوه این حرکات ماتریکس مصنوعی حتی شبیه مراد بیگ هم نیست . چه برسد به رئیس زندانی که دویدنش خنده دار است و قدش هم کوتاه . اگر به جای نوید محمد زاده مثلا بهمن دان یا بابک حمیدیان یا امیر جدیدی را انتخاب می کردید بهتر بود کاش یک ویالن هم دستش می دادید . هیچ اشکالی نداشت .خوب دقت کنید . . . ما میبینیم که رئیس زندان پشت کوه کمین کرده است و دارد به دروازه ی زندان نگاه می کند – او مستاصل شده و سرخ پوست را پیدا نکرده است و خب حالا که پست و مقام جدید دریافت کرده امتیاز بدی برایش محسوب می شود – از پشت کوه زل میزند به دروازه و سرخ پوست که قیر اندد و اکس اندود شده است ظاهر می شود . خوب دقت کنید این درحالی است که زندان تخلیه شده . چطور یک مرتبه سرخ پوست از توی کامیون سر درمیاورد ؟ از کامیونی که دارد میرود و دارد چوبه دار را میبرد ! آن همه ماشین لباس شویی توی زندان جا ماند ولی چوبه ی دار را دارند با کامیون می برند اگر تیغ گیوتین بود یک چیزی . . . در آن هنگام متوجه میشویم که سرخ پوست غیب شد و اجی مجی شد و پرید توی کامیون و رفت زیر اتاقش . . . و البته نا گفته نماند که لحظات ملتهب انگیز فیلم وقتی بود که اسباب بازی توی سلول دست دختر سرخ پوست بود و یک لحظه گمان می کردیم نکند همه دست به دست هم داده اند و دارند برای عدالت و فراری سرخ پوست سر رئیس زندان را شیره می مالند اما این لحظات هم خیلی کوتاه بود . فیلمنامه جان من – عزیز – اصلا یک دست نبود . خوش ریتم نبود . ترکیب فوکول گراواتی آتیلا هم در کنار ماشین شهربانی ما را پرت کرد به فیلم سرب مسعود کیمیایی . . . زوایای حرکت ماشین هم ما را برد به سرب . . . بله نیما جان البته شما سعی کرده بودید پاریس تکزاس هم نشود که خب شد . با این همه کجا این فیلمنامه اصیل است. باید خاطر نشان کنم فرودگاه های زیادی ساخته شده نه فقط مهرآباد این فرودگاه و لوکیشن فیلم کجا بود ؟ ما که در فیلم چیزی نفهمیدیم چون نگفتید . از همه مهم تر رادیو و نبودن پرچم خیلی خنده دار بود . و در انتها منتظر بودم واکنش آخر نوید و برخوردش با سرخ پوست را ببینم که خب قابل پیش بینی بود که هپی اند داستان چیست اما یک توضیحی بفرمایید چرا دوربین روایتگر شما میرود توی چشم سرخ پوست انقدر راحت جا عوض می کند ؟ ضمنا نیما جان -عزیز- آیا بهتر نبود لحظات آخر را اندکی مکث میکردید ؟ فرق شما و هری کثیف در این این است که او تمام تلاشش را تا سر حد جان کرد و مدالش را انداخت توی دریاچه بهتر بود نوید هم برگه ی ترفیعش را پاره می کرد و دست در دست مددکار به حجله می رفت تا داستان با آهنگ یار مبارک باد تمام شود . اتفاقا ویگنش را هم زیاد می کردید . باشد که دیگر از این همه گاف ها ندهید .

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

شوپن، میل به عاشقی

آیا اقتباسِ سینمایی از زندگی هنرمندان امری ممکن و کارآمد است ؟