در دست بررسی است
قلم در دست میگیرم وتمام جانم را زهر میکنم و مینویسم که نفرین بر هر چیزی که خاکم را چونان به سم کشاند که هیچ بادی زین پس در آن نتوان وزید که غبارهایش را برباید .
هیچ برکتی بر زمین ها نخواهد ماند .
نیشکرها آب شدند .
دست کشاورزمان شد کفچه ی گدایی و دست نویسنده شدهوس بی هنران و سفارشی نوشت . تف به تو ای دست .
قلم را میچلانم توی این صفحه ها و تف می اندازم به این یلدای شوم . . .
نمیخواهم زنده باشم !چه رسد که طولانی ترین هایش را به جشن بنشینم . نمیتوانم نفس بکشم. کجا قهقهه سر دهم . کجا ؟ که صدایم نپیچد و دندان هایم دیده نشود و نگویند صدای خنده ی دختر خرابی بلند است که میشناسیمش از پشت خرابه ها. دیگر صدا هم در این غبار نخواهد ماند . به شنیده ها می اندیشم . به خشکسالیی که درآتیه گلویمان را خواهد فشرد . به این که ظرفیت آب برای جبران 20 در صد است و چه تابستانی خواهیم داشت . به پاییز بی باران و بی برکتم میاندیشم . پاییزی نیامد که به استقبال زمستانش بروم .
قلم در دست میگیرم و روی کاغذ نفرین میکنم هر ابلیسی را که خاکم را چنین به نیستی کشید . نفرینش میکنم . خاک حاصلخیزم را . چگونه به خوشی سر سفره ی یلدایی بنشینم که جنگل خزانش را در پاییز ، آتش با خود خاکستر کرد . چگونه به غباری که توی هوا نشست کرده و لنگر انداخته ناندیشم ؟ به گمانم جان ، در دل هیچ بادی نیست که بتوان این همه آلودگی را که معلق بر هوا مانده با خود ببرد . هیچ بادی نخواهد وزید . هیچ بارانی نخواهد توانست از این لایه ی سنگین سربی عبور کند . چه یلدای بی معنیی ؟ برای دور هم بودن منتظر بهانه میشدیم . چه بهانه ای بهتر از این که به فکر قبرهایی باشیم که فقط ناممان را رویش نکندیم و همه اش حاضر است . گورهای دسته جمعی . ریه های مریض . قلب های سوخته . مردمانی که توی این هوا سرب دمشان شده و بازدمشان هم سرب باز. همه چی سربی شده . شده ایم سرب باز .خنده دار تر از آن همه چیز در دست بررسی است . موبایل آنتن نمیدهد ، تلفن میزنی ، آمار میگیرند ، پرونده میسازند ، به دروغ وعده میدهند ، زنگ اما نمیزنند . تو زنگ میزنی . تو دیوانه ای ، بر میداری میگویی ، فقط پی آمارید ، پس چرا تماسی نگرفتند ، همه ی تماس ها با من به دیوار بتنی میخورد . خانه ام را که نمیتوانم بکنم . . . .میگویند : “ در دست بررسی است ” . رمان را ماه هاست داده ای ارشاد ، همان جایی که فرهنگ و هنر بود نامش ، معلوم نیست دست کدام پدرسوخته ای است که هنوووووز ( در دست بررسی است ) . سوخته دل جنگل های ایرانم هست که آتش گرفت و آه از نهادی بلند نشد . سوخته ، ریه های مردمی است که این روزها سرطان میگیرند ، زیر پارازیت ها میمیرند ، با سرگیجه ویج و گیج میروند . . . با ویروس های معلق مانده در هوا میسازند و ساز نمیزنند . در این همه تف و لعنت برای چه به درازی شب یبدا بخندم و چه نیتی بکنم . قلم مقدس است و من که مینویسم ملعونم ….در دست بررسی ام …. اصلاحیه به دستم میدهند ….تهیه کننده ها ور پریده اند …. پولهایم را باید بگذارم جلوی آینه و همان طور دو برابر نگاهش کنم تا لذتش را ببرم . به دزدی فکر نکنم . شب یلدا را با کاسه ی خون دلم نم نکنم . بیایم بشوم سرب باز .
ای نسل سوخته ، که منم ، که با صدای آژیر وسط برنامه های تلویزیون بدو بدو به پناهگاه میرفتم…میرفتی ، ای نسل سوخته، شاید که اسممان را درست گذاشته اند .
همیشه دوست داشتم دهه چهل به دنیا می آمدم . این روزها را دوست ندارم . این روزها را دوست ندارم . یک زمانی از همه ی فرصت هایم گذشتم به خاطر اینکه ازدواج کرده بودم با تئاتر شهر و چهار راه ولیعصرم، با کافه نادری و شیرنی فرانسه عهد گذاشته بودم ، مدت هاست حتی میان کوه های توچال هم سیگار نمیتوان افروخت ،چه رسد به جان بی رمقم برای خوشگذارانی های پاستوریزه توی گذر های خیابان انقلاب . چه شب یلدایی که انگار که شب اول قبرباشد . دلم گرفته است . . . انگار هیچ وقت بادی نمیتواند این همه نکبت را از این دیار با خود ببرد .بشورد . همه چیز مثل رمان کوری ، به گند نشسته ، همه جا را مرض گرفته ، همه چیز در دست بررسی است . رمان ، مجوز، پروانه های ساخت ، صدای تو در دست بررسی است . همه جا تابلو های ممنوعه .همه چیز شده پر از تابو ، زندگی روکش دار ایدز گرفته . تف به تو . بوسه های پلاستیکی ، همه جا علامت (مرگ). علامت عشق ممنوع .ایستادن ممنوع . فرد ممنوع . زوج ممنوع . پارک ممنوع . نفرین به تو ای ممنوعه . سر سفره ی یلدا چه لبخندی به لب بزنم . من از آن قماش نیستم که فکرم بتواند با ساعت بخوابد و بیدار شود . فکر میکنم تا هستم . تا نمیخوابم . فکر میکنم به تابستان سال دیگر . به قحطی ، به دارو ، به تحریم ، از شادی ، خنده ، عشق ، چاقو در قلبم زده اند انگار . . . دست هایی را میبینم که توی آشغال ها هر شب دنبال غذا میگردند . . . در دست بررسی است . چرا این منطقه ای دی اس ال نمیشود . . . ؟…. فعلا در دست بررسی است . آه کاش یک جنگل امن بود و در آن پناه میگرفتم. دیگر تو را دوست ندارم ای طهران خفته . دیگر شادم نمیکنی . بلند شو . باید براین دلقک بازی در بیاوری . باید من را بخندانی . باید در دسترس باشی . باید باشی چون من دستور میدهم تو تهرانی چون من میخواهم که باشی که اگر روی تو ضربدری بزنم نیست میشوی . من از دست بدی های تو به جزیره ای در ناکجا آباد فرار کرده ام . . . کی آدم میشوی تهران ؟ یادت باشد که تو مال منی . تمام درخت هایت مال من است . تمام دیوارهایت مال من است . تمام هوایت مال من است . به کدامین گناه ناکرده باید سرب در ماشین بیچاره ام بریزم و بهای بنزین را چند برابر بپردازم که تو را دور بزنم ….قربان صدقه ات بروم که هستی . با فردوسی ات عکس بگیرم و قربانش بروم . بروم یک ماسک برای فردوسی ام بگذارم تا نمیرد . میخواهم متروی چهارراه ولیعصر را با بلدوزر له کنم بکنم . میخواهم . ماشین های عهد چکش را به جای جنگل ها بسوزانم .این شغل کثیف ویلا سازی توی کوه ها …طبیعت را به فساد کشید این علم . اکسیژن ها در جنگل از دل برگ های سوخته و نیم سوخته پر کشید و رفت . آه از نهادی در نیامد . این روزها همه سرگرم جشنواره اند . چه روزهای سختی . چه مردمان بزرگی هستند بازیگران و کارگردانان تئاتر که توی این هوا هر روز هر بار برای مزد کم میروند و میایند فقط برای اینکه عشق بگیرند . عشق چیز قشنگی است که تعریفی ندارد . من به این شب یلدا عشق نمیورزم. یلدایی که هیچ به نوروزهم نمیخندم . چرا برف باید دیاردیگر را سفید کند و از تهران من بگریزد . ببار ای برف . هرچند تیره . بگذار. آدم برفی سیاهی به یادگار این سالهای سوخته ازت بسازیم . دوست دارم برم سرعین . بالای اردبیل . رادیو و تلویزیون را خاموش کنم . شومینه را روشن کنم . پیانو بزنم و بروم اسکی با همان دهاتی ها . پیستی که نمیدانم سرانجامش به کجا رسید فقط میدانم بزرگترین پیست اسکی در خاورمیانه بود وقتی دیدمش .شاید در دست بررسی است . من ای سال های شوم . ای سال شوم 89 تو را بخشیدم به شیطان تا گولش را بخوری و بعد به جهنم بروی و از اینکه این همه ما را رنجاندی خجالت بکشی . من چهارشنبه سوری و نوروز 90 و مسخره بازی های عرف را نمیخواهم . من حالم از همه ی این روزهای بهانه گیر و خفه به هم میخورد . به اندازه ی سرب ازشان بدم میاید . به اندازه ی فیلم کثیف تسویه حساب تهمینه میلانی که این همه شعار و پول و حرف را در ابتدایی ترین صورت به من داد . در پکیجی که فکر میکردم چه خوب باشد اگر دو ساعت وقت گران بهایم را بگذارم به جای دنباله رو دیدن ها این بار تهمینه میلانی ببینم ….خانم میلانی شما در ان دنیا بابت سوزاندن وقت من و فحش دادن به شعور من از جانب من بازخواست خواهید شد . دوست دارم فرار کنم . دیگر توی این هوا و این فضا و این آمبیانس نمیشود درست نفس کشید . زیست . زیستن از یادم رفته . همه اش شده م گلایه . من شب یلدایی نمیخواهم . من پیشواز نوروز هم نخواهم رفت . تف به هر چه نفرین شده .
تو راست گفتی همه چی در حال بررسی است …
گفتنی های ملتی را بیان کردی
احتمال داره ازش تو وبلاگم با ذکر نام اینجا استفاده کنم ..البته بعد از اجازه…
عالی نوشتین
عالی
ممنون از عمه زری بخاطر معرفیه شما
سلام
از طریق وبلاگ مکث با وبلاگتون آشنا شدم
اونقدر مطلبتون زیبا و عمیق بود که دلم نیومد بدون اینکه یه دست مریزاد بهتون بگم.
صریح و زیبا نوشتید و شیوایی کلامتون هر مخاطبی رو مسحور خودش میکنه.
واقعا تبریک میگم
سلام
نمی دونم چرا بعد از خوندن این نوشته پر از عصبانیت شما یهو این آهنگ شجریان رو زمزمه کردم؛
ببار ای بارون ببار
با دلُم گریه كن، خون ببار
در شبای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون
می دونم چندان ربطی نداره اما بد جوری سوزوند منو نوشته شما و هوس کردم برم زیر بارونی که اوونهم وجود نداره همچی هق هق بکنم
خوشحال و امیدوار باشید
وای
…….
…
چه بگویم نازنین…درد مشترکیم…
قلم محشري داري و چه دل پر دردي داري و داريم همه مون اين روزها و سالها..عجب نسلي شديم ما..فكر نميكنم ديگه تاريخ هرگز چنين چيزي رو به خودش ببينه نسلي چنين پژمرده و خسته و فراموش شده…اي واي از روزگار….
eyd mardomast div gele dare
donya male mast div gele dare
sepidi padeshast div gele dare
siahi rosiast div gele dare…
salam bar miss aziztar az jan,
inrooza paria dge hata joon nadaran geryeh konan! 🙁 akh az in donyae vaveilaye ma, ama ki be kie donyamoon male mast o diva toosh jayi nadaran yani ma raheshoon nemidim! 🙂
bebakhsh ke kam hastamo nistam adsl tah keshid o alanam ba gooshi mikhonamet kam migam ta azyat nashi choon fingilish meveshtam. zende bad miss :* 🙂
راستی شب یلدا تبریک می خواهد؟
بگذار بگذرد
س.ل یعنی سعید لطفعلی خانی. این از مشکل اسم من که حل شد . کناب شما هر چه که هست بر اساس قوانین این مرزو بوم قابل چاپ نیست پس فکر بی قانونی به سرتون نزنه و بیخود هزینه وکیل ندید. کمی در پاسخ شما رنگ و بویی از لجبازی هست و این برای یک نویسنده که مخاطبش جامعه است چندان نکته مثبتی نیست . انتقاد پذیر باشید میس شانزلیزه ! مبارزه میکنیم تا به هدفی برسیم در حالیکه شما طرف مبارزه برایتان مهم است که هم پایه شما باشد و در این گیر و دار آنچه فراموش میشود هدف شماست که همانا چاپ کتابتان باشد . راه دوری نمیروم . همین جا هستم !
سعید لطفعلی خانی
تهران – ۲۵ دی ۸۹
تبلیغ خوبی بود برای رمان غیر مجازت . چون این درد ماست که هر چی غیر مجاز باشه پس حتما خوبه . فیلم علی سنتوری مهرجوئی و یا به رنگ ارغوان حاتمی کیا! من حتما کتاب شما رو خواهم خرید نه بخاطر اینکه در مبارزه پوچ شما با وزرات ارشاد همراه باشم فقط بخاطر اینکه اهل خواندن کتابم و از نظر من هر کتابی لااقل یکبار ارزش خوندن داره . از اسمی هم که برای خودتون انتخاب کردید خوشم نیومد ! شمائی که سنگ این خاک رو بر سینه زدید میس شانزلیزه ! نظرات دوستان رو خوندم . دیدید چقدر با شما هم عقیده لودند در اینکه یه مشت آدم بیسواد اونجا نشسته ! گفتم که تبلیغ خوبی بود . کجا میتونم کتاب تو رو بخرم ؟
س.ل
تهران ۲۳ دی ۸۹
تو راست گفتی همه چی در حال بررسی است …
گفتنی های ملتی را بیان کردی
این تلخ ترین و دلنشین ترین نوشته ای بود که از تو خواندم…همه چیز در دست بررسی ست…عالی بود دوست من.
میس سلام. دور ایران گردی رو هم رفتم. !! همیشه میگفت دورت بگردم منم دورش میگشتم !! راستش سفر اروپا رو داری از دست میدی ها !! حالا با این یارانه ای که داریم حتی میتونیم بریم ناسا ثبت نام کنیم برای همیشه بریم کره ماه !! وای اونجا با دوتا ماه من چه کنم ؟!!
در دست بررسی است که من را باید به کدامین قطعه از هزاران قطعه بهشت تهران ببرند و دفنم کنند زیر کدام خط کشی عابر پیاده،زیر کدام ایستگاه اتوبوس،در کدام کانال آب؟!نمیدانم،هنوز در دست بررسی است.دلهایمان سربی شده،همین است که هیچوقت ناراحت نمیشویم از اینکه همیشه در دست بررسی هستمی،مثل موش آزمایشگاهی،مثل زن حامله!چرا نباید مجوز تو را بدهند تا بهانه ای شود برای چند سوایی پیاده روی توی خیابان انقلاب،رفتن به کفه گرامافون و…
نمیدونم چرا یلدای تو اینطور بود،برای من خیلی خوب بود،من بودم و مادربزرگم و تمام عکسهای ۵۰ سال گذشته خانوداگی مان توی یه کیف قدیمی که بوی خیابونای قدیم تهران رو میداد،چیزی حدود ۵۰۰ عکس که هر کدوم دنیایی بود برای خودش،از ۶ ماهگی مادر خودم تا قبلترش و باز هم قبل تر،منم با هر عکس به آخر شب نزدیک میشدم و انقدر زمان رویایی میگذشت که یادم نمیره.
در دست بررسی نیست که من بلاگت رو،دلسوزی ها و دغدغه های مشترکت رو دوست دارم.جوابش مثبت است.
با احترام
سلام. خوبی؟ هرچند دیر شده و پست بعدیتون اومده اما بذار بگم که خیلی از مسائل مربوط میشه به مدیران و رده های بالا مملکتی. مثلا همین آلودگی هوایی که گفتید. خوب شرکت های خودرویی سودجو بدنبال فروش بیشتر هستند و با پورسانتی که میدند دائما ماشین های عهد قجریشون رو توی شهر میفرستند مردم چه گناهی کردند که وسایل رفاهی عمومی و حمل و نقل درون شهری نامناسبه ! چرا من باید نگران هوا باشم اما اون مسئول نادون احمقش فکر میکنه با پنکه گذاشتن یا آب پاشیدن میشه هوای شهر رو تمیز کرد (حماقت تا چه حد !!) اگر بخواهیم دائم برای اینطور چیزا غصه بخوریم دیگه وقت و انر}ی ای برای بهم فکر کردن نخواهیم داشت. پس گور بابای هوا و هزارتا چیزه دیگه که مسئولینشون نادونند و کارهای احمقانه میکنند. من با پول یارانم میخوام برم یه تور دور اروپا !! اگه خواستی بگو تا اسمتو بنویسم برای یک نفر جا داریم !! بنمای رخ گه جانم آرزوست !!
عصبانی و داغون بودیها …!
خوب کردی چکوندی قلمت رو.حداقل کاریه که میشه کرد!
تکنولوژِی یاس میاره! خستگی ، رقابت ، کمرنگ شدن دوست داشتن ها!
نمی دونم گیجم!
تاثیر این بی نظمی و در حال بررسی های ابدی رو که دیگه نگو!
سکوت… سکوت… سکوت… سکوت…
چون همه رو تو گفتی… هر چی که دوست داشتم بگم و بشنوم… پس یه دنیا ممنون
عالی نوشتین
عالی
ممنون از عمه زری بخاطر معرفیه شما
سلام
از طریق وبلاگ مکث با وبلاگتون آشنا شدم
اونقدر مطلبتون زیبا و عمیق بود که دلم نیومد بدون اینکه یه دست مریزاد بهتون بگم.
صریح و زیبا نوشتید و شیوایی کلامتون هر مخاطبی رو مسحور خودش میکنه.
واقعا تبریک میگم
سلام
نمی دونم چرا بعد از خوندن این نوشته پر از عصبانیت شما یهو این آهنگ شجریان رو زمزمه کردم؛
ببار ای بارون ببار
با دلُم گریه كن، خون ببار
در شبای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون
می دونم چندان ربطی نداره اما بد جوری سوزوند منو نوشته شما و هوس کردم برم زیر بارونی که اوونهم وجود نداره همچی هق هق بکنم
خوشحال و امیدوار باشید
وای
…….
یه سلام طولانی به اندازه روزایی که نبودم
…
چه بگویم نازنین…درد مشترکیم…
قلم محشري داري و چه دل پر دردي داري و داريم همه مون اين روزها و سالها..عجب نسلي شديم ما..فكر نميكنم ديگه تاريخ هرگز چنين چيزي رو به خودش ببينه نسلي چنين پژمرده و خسته و فراموش شده…اي واي از روزگار….
راستی شب یلدا تبریک می خواهد؟
بگذار بگذرد
هنوز چند خط نخوانده بودیم که دلمان گرفت…
احتمال داره ازش تو وبلاگم با ذکر نام اینجا استفاده کنم ..البته بعد از اجازه…
هنوز چند خط نخوانده بودیم که دلمان گرفت…
eyd mardomast div gele daredonya male mast div gele daresepidi padeshast div gele daresiahi rosiast div gele dare…salam bar miss aziztar az jan,inrooza paria dge hata joon nadaran geryeh konan! 🙁 akh az in donyae vaveilaye ma, ama ki be kie donyamoon male mast o diva toosh jayi nadaran yani ma raheshoon nemidim! :)bebakhsh ke kam hastamo nistam adsl tah keshid o alanam ba gooshi mikhonamet kam migam ta azyat nashi choon fingilish meveshtam. zende bad miss :* 🙂