
پاره ای از داستان ِ بلند ِ فلامینگو در کتاب اسم این کتاب دتول نیست ، نوشته ی سانازسیداصفهانی
. . . در این دو هفته که من روزها خواب بودم ، توی اسکله فلامینگو ها خود به خود میمردند . یک بار که برای خریدِ سبزی تازه رفته بودم ساحل ، دیدم که مردم شهر کارها و رفتارهایشان برعکس شده ، از کنارِ جنازه های فلامینگو میگذرند اما حتی نگاهشان هم نمیکنند . . . ارتفاع آبِ ساحل پایین رفته بود و هوا یک طعمِ شوری میداد . باید وقتی بیرون میرفتی عینک میزدی .از بعضی جاهای بوی فاضلاب می آمد . وضعیت همه چیز به هم خورده بود . روزی چند ساعت آب را قطع میکردند . دائم لوله ها میترکید یا شلنگ ها پاره میشد و باید زنگ میزدی تاسیسات بیاید . سبزی فروش ها روی سبزی های تازه تور می انداختند وخودشان چرت میزدند ، بعد میدیدی سبزی ها آنقدر ها هم تازه نیستند . . . سبزی فروش های همیشگی به جای اینکه مثل همیشه داد بزنند و بخندند و سبزی و میوه شان را تبلیغ کنند ، یا سیگار میک شیدند و به غروب خیره می ماندند یا هم که چُرتکی شده بودند . گدا توی شهر زیاد شده بود . راه که میرفتی مدام عده ای که کلاه و . . . داشتند نزدیکت می شدند و مثل جزامی ها دستشان را از میان لباسهای مندرسشان بیرون می آوردند و پول میخواستند . من بین همه ی این ها دنبالِ آن روزی بودم که خوشحال برای خرید مهمانی آمده بودم خرید و کلی شمعِ معطر خریدم!

مرگ فلامینگو ها در کتاب [ اسم این کتاب دتول نیست ]
برمیگردم طرف کلید چراغ تا روشنش کنم . دکمه را که میزنم یک فلامینگو توی آشپزخانه است . با گردن بلند آتشین رنگش ، رنگ ِ بی نام و نشانی مابین طیف های صورتی و سرخ و نارنجی . میخواهم نزدیکش شوم . . . از من فاصله میگیرد . انگار خمار است و او هم نمیداند این وسط چه کار میکند . حرکاتش کند است . گردنش را خم کرده روی زمین . کم مانده منقار سیاه خمیده اش ش بخورد به کاشی ها . انگار دارد بو میکشد . یا روی زمین دنبال چیزی میگردد . مثل سگی که دنبال رد پا میگردد کنجکاو است و دارد بو میکشد . اما شاید نمیدانم دارد چه کار میکند . . . حرکاتش بسیار کند است . پاهای لاغر نازکش تعادل ندارند . بسیار آهسته و کمی گنگ و لَنگ برای خودش راه میرود . بالهای پهن سرخ و صورتی اش را باز میکند . میترسم . پرهایش مثل آتش میماند . سیگارم را می اندازم توی سینگ ظرف شویی .پوست خشک شده ی لبم را میکنم دلم میخواهد یک یخ را درسته قورت دهم . معده ام و کلیه ام تشنه هستند و درد دارند . چهارزانو روی کاشی های آشپزخانه مینشینم . آهسته سرم را نزدیکِ فلامینگو می آورم . گردنش را که مثل شلنگی ، پُر از پرهای ریز و لطیف است ناز میکنم . سرش را روی پایم میگذارد . بالهایش را مثل حالتِ پرواز ، باز میکند و همان جا روی پای من میخوابد ، و همان جا روی پای من میمیرد . تکانش میدهم . یک لاشه ی بی دفاع است . می افتد گوشه ای . طاق باز می افتد کفِ سردِ کاشی ها . گردنش مثل علامت ِ ویرگول یک وری افتاده است و نگاهش نمیبیند . بغض دارم . میروم توی اتاقم . میخواهم بخوابم .میخواهم به بادی که توی خانه دارد جولان میدهد و کاغذ نوشته هایم را پخش و پلا کرده است فکر نکنم . توی گوشم گوشی میگذارم تا صدای باد را نشنوم . لحاف را کنار میزنم . توی تخت خوابم یک تخم میبینم . تخم ِ فلامینگو .

کتاب [ اسم این کتاب دتول نیست ] ، ناشر حوض نقره ، در چاپ دوم است .
میتوانید کتاب را از کتابفروشی حوض نقره در خانه هنرمندان ، باغ فردوس- موزه ی سینما ، بام لند تهیه کنید .
همچنین از ناشر و از سایت های ایران کتاب و دیگر سایت های معتبر کتاب اسم این کتاب دتول نیست قابل سفارش است .