یکشنبه , ۵ مرداد ۱۴۰۴
دریاچه ارومیه و کتاب اسم این کتاب دتول نیست

دریاچه ارومیه در کتاب اسم این کتاب دتول نیست

پاره ای از داستان ِ بلند ِ فلامینگو در کتاب اسم این کتاب دتول نیست ، نوشته ی سانازسیداصفهانی

. . . در این دو هفته که من روزها خواب بودم ، توی اسکله فلامینگو ها خود به خود میمردند . یک بار که برای خریدِ سبزی تازه رفته بودم  ساحل  ، دیدم که مردم شهر کارها و رفتارهایشان  برعکس شده ،  از کنارِ جنازه های فلامینگو میگذرند اما حتی نگاهشان هم نمیکنند . . . ارتفاع آبِ ساحل  پایین رفته بود و هوا یک طعمِ شوری میداد . باید وقتی بیرون میرفتی  عینک میزدی .از بعضی جاهای بوی فاضلاب می آمد .  وضعیت همه چیز به هم خورده بود .  روزی چند ساعت آب را قطع میکردند . دائم لوله ها میترکید یا شلنگ ها پاره میشد و باید زنگ میزدی تاسیسات بیاید . سبزی فروش ها روی سبزی های تازه تور می انداختند وخودشان چرت میزدند ،  بعد میدیدی  سبزی ها  آنقدر ها هم تازه نیستند . . . سبزی فروش های همیشگی به جای اینکه مثل همیشه داد بزنند و بخندند و سبزی و میوه شان را تبلیغ کنند ،  یا سیگار میک شیدند و به غروب خیره می ماندند  یا هم که چُرتکی شده بودند . گدا توی شهر زیاد شده بود . راه که میرفتی مدام عده ای که کلاه و . . . داشتند نزدیکت می شدند و مثل جزامی ها دستشان را از میان لباسهای مندرسشان بیرون می آوردند و پول میخواستند . من بین همه ی این ها دنبالِ آن روزی بودم که خوشحال برای خرید مهمانی آمده بودم خرید و کلی شمعِ معطر خریدم!

مرگ فلامینگو ها در کتاب [ اسم این کتاب دتول نیست ]

برمیگردم طرف کلید چراغ  تا روشنش کنم . دکمه را که میزنم یک فلامینگو توی آشپزخانه است . با گردن بلند آتشین رنگش ، رنگ ِ بی نام و نشانی مابین طیف های صورتی و سرخ و نارنجی .  میخواهم نزدیکش شوم . . . از من فاصله میگیرد . انگار خمار است و او هم نمیداند این وسط چه کار میکند . حرکاتش کند است .  گردنش را خم کرده روی زمین . کم مانده منقار سیاه خمیده اش ش بخورد به کاشی ها . انگار دارد بو میکشد .  یا روی زمین دنبال چیزی میگردد .  مثل سگی که دنبال رد پا میگردد کنجکاو است  و دارد بو میکشد . اما شاید نمیدانم دارد چه کار میکند . . . حرکاتش بسیار کند است . پاهای لاغر نازکش تعادل ندارند .  بسیار آهسته و کمی گنگ و لَنگ برای خودش راه میرود . بالهای پهن سرخ و صورتی اش را باز میکند . میترسم .  پرهایش مثل آتش میماند .  سیگارم را می اندازم توی سینگ ظرف شویی .پوست خشک شده ی  لبم را میکنم  دلم میخواهد یک یخ را درسته قورت دهم  . معده ام و کلیه ام تشنه هستند و درد دارند .  چهارزانو روی کاشی های آشپزخانه مینشینم . آهسته سرم را نزدیکِ فلامینگو می آورم . گردنش را که مثل شلنگی ، پُر از پرهای ریز و لطیف است ناز میکنم .  سرش را روی پایم میگذارد . بالهایش را مثل حالتِ پرواز ، باز میکند و همان جا روی پای من میخوابد ، و همان جا روی پای من  میمیرد . تکانش میدهم . یک لاشه ی بی دفاع است . می افتد گوشه ای . طاق باز می افتد کفِ سردِ کاشی ها . گردنش مثل علامت ِ ویرگول یک وری افتاده است و نگاهش نمیبیند .  بغض دارم . میروم توی اتاقم . میخواهم بخوابم .میخواهم به بادی که توی خانه  دارد جولان میدهد و کاغذ  نوشته هایم را  پخش و پلا کرده است فکر نکنم . توی گوشم گوشی میگذارم تا صدای باد را نشنوم . لحاف را کنار میزنم .  توی تخت خوابم یک تخم میبینم  . تخم ِ فلامینگو .

کتاب [ اسم این کتاب دتول نیست ] ، ناشر حوض نقره ، در چاپ دوم است .

میتوانید کتاب را از کتابفروشی حوض نقره در خانه هنرمندان ، باغ فردوس- موزه ی سینما ، بام لند تهیه کنید .

همچنین از ناشر و از سایت های ایران کتاب و دیگر سایت های معتبر کتاب اسم این کتاب دتول نیست قابل سفارش است .

اسم این کتاب دتول نیست نوشته ساناز سیداصفهانی

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

بخاطرِ یک پیاله چای

جُستار – حالا دستهایم با هُرمِ لاله ی گوشت و  نیمه ی صورتت که در …