دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳

جارو + حماقت من

میس شانزه لیزه چمدان را وسط اتاق گذاشت و شروع کرد بستن وسایلش….هر چه بود و نبود را در آن ریخت و آماده ی هجرت کوتاه مدتی شد…تا بلکه در این هجرت کوتاه مدت بتواند رمان آخر را آن طور که باید و شاید ماشین کند و به قول و نصیحت دوستش عمل کرده قسمت هایی را حذف کرده و قسمت هایی را اضافه کناد…..زنگ زد کالسکه چی محل که حکم همان آژانس های امروزی را داشت….کالسکی چی آمد….چمدان میس را گرفت و توی کالسکه گذاشت و راهی شد….

این جانب به تمام کسانی که خداحافظ گاری کوپر را نخوانده اند توصیه میکند کتاب را گرفته بخوانند و اگر از اواسط کتاب به بعد خیلی خیلی از کتاب لذت بردند موسیقی فیلم

مرثیه ای برای یک رویا را هم ضمیمه ی آن کنند تا بهشان خوش بگذرد.

به محل مورد نظر که رسیدند…کالسکه چی با آن کلاه سیلندری اش پیاده شد و در را باز کرد و دست میس را گرفت…میس چند سکه در دست وی نهاد…کالسکه چی کلاه را کمی برد عقب و در نور چراغ نفتی چهره ی شیطان برق نهاد.میس یک سیلی خواباند توی گوش شیطان.:”  چرا دست از سر مردم برنمیداری؟”

شیطان :” فوتت کنم بیفتی”

میس شانزه لیزه:” عددی نیستی”

شیطان :” تو مارگاریتایی؟”

میس اشنزه لیزه:” نه مردک …اشتباه گرفتی….چمدون رو بردار ببینم یالا کار دارم…”

ش:” کجا ؟…باید بیای مجلس رقص….”

میس شانزه لیزه که زحمتکش- رفتگر- ی را دید که جارو به دست دارد  گوشه ی خیابان  سنگفرش را جارو میکند ….شنلش را تکان داد…پرید و جارو را از دست وی ربود و فوتی کرد به جارو …نشست روی جارو و در حضور کالسکه چی و زحمتکش پر زد به آسمان و چشمکی نثار کالسکه چی کرد.

********************************

از بیمارستان میام….ظرفیتم همین قدره…دیوانه ام….فحش خوردم….تیغ رو برداشتم از مچ دست تا ارنج خط خطی کردم…خون ریزی به قدری شدید بود که مجبور شدم به ابوی بگم.رفتم بیمارستان….دکتره با هام حرف میزد که اینا نا هنجاریه….و پانسمانم کرد…پیشش گریه کردم…دکتره هم زد زیر گریه .گفتم چی شد:گفت:” تو عین عشق سابق منی…منو گذاشت و رفت….کپیشی….بعد دو تایی هم خندیدیم هم گریه کردیم….اومدم خونه…قرص خوردم بخوابم….کسی که اصلا انتظارش رو نداشتم نگرانم شد….تا الان داشت با موبایلش به من فحش میاد که چقدر اخمقم که خودم ر و   دوست ندارم…گفت هر وقت حالت بد شد زنگ بزن به من …من خودم رو میرسونم بهت …بگیر منو بزن نه خودتو…نمیدونم چقدر حرفش راست بود اما بد جور به دلم نشست…بچه ها…دوست های خوبم….علی جان   .نارنگی…حسین جان …و …همه تون رو برم جایی…دعا کنید حالم خوب باشه تا بتونم ادامه بدم…البته که مینویسم….فیلم میبینمو کتاب مبخونم….و …اما هجرتم بس سختو دشوار شده این بار.

 

 

دعا کنید.

 

 

 

اضافه شدخوندم…توان ندارم ÷اسخ بدم….فردا باید 

 

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …

۳۵ نظرات

  1. سود؟ میس؟ بزن اون بر و بچس نارنگیبه دست و جمع کن وردار بیار یکم ببینیم هم رو. اینم سوذش:))

  2. من که از پست برمیام بیشووووور, خودتم می دونی… اگه یه نفر بتونه از پست بربیاد اون منم… ولی این مهم نیست… مهم اینه که تو بتونی از پس خودت بربیای, که فعلا نتوانی… راک

  3. این نوشته های قرمز…امیدوارم جزو داستان بوده باشه خانوم.یعنی مقدمه ی پست بعد…اگه نبود بهم ایمیل بزنید با هم حرف بزنیم فقط حرف.

  4. همین که حالت بهتره خیلی خوشحالم . برو به اون تبغا فلفل بزن که دیگه دست نزنی نیشخند ما بیشتر . صبح تو و شب من بخیر .

  5. هی میگم چرا از صبح دل تو دلم نیست تا دستم به اینترنت رسید فوری اومدم اینجا، که دیدم ای وای! باز که تو دختر کار دست خودت دادی تو رو خدا به ما رحم نمیکنی به بدنت رحم کن! دستتو که آب کش کردی! من که اهل نماز و روزه نیستم! اما به سبک خودم دعا میکنم!
    من به وسایلم رحم نمی کنم و میزنم ناکارشون میکنم تو بدنت رحم نمی کنی و میزنی خودتو ناکار میکنی! میخوام به توصیت گوش کنم و بالشمو پاره پوره کنم پس تو خودا تو هم با تیغ به جون بالش بیفت و جر و پرش بده. میس بیا بنویس! من طاقت ندارم! تازه دوباره پیدات کردم. منتظرم… منتظرم.ناراحتگلگل

  6. اینایی که نوشتی آخرش واقعیه؟ یعنی چی؟ چرا آخه؟ واقعا" چی تو دنیا این همه ارزش داره؟ چه چیزی اینقدری خوبی مطلقه که به خاطرش این دنیای سراسر نسبیت رو دودری کنی؟!
    حالا چی؟ حالت بده؟ نگران شدم… امیدوارم خوب باشی… خبر بده

  7. خبر مرگ دشمنام یه روز نیومدم اینجاها!! ببین چه وضعیه!
    گور بابای گاری کوپر و کالسکه چی و شیطان و رفتگر هر شخصیت بی شخصیت دیگه ای!!!! وقتس تو نباشی این ها به چه درد می خوره؟!؟؟!؟!
    راستش هیچی نمی تونم راجع به این حرکت آوانگاردت بگم چون رطب خورده کی تواند منع رطب کند!؟
    فقط دیگه بهش فکر نکن و به دیده ی این تیتری که زدی بهش نگاه نکن و هرچی بوده تموم شده ، و این نیز بگذرد.
    البته که باید بنویسی ، فیلم ببینی و کتاب بخونی؟چی فکر کردی پس؟ مگه دست خودته؟نیشخندماچ
    برات دعا می کنم که زودتر خوب شی ، نه تنها زخم های جسمی بلکه امیدوارم زودتر از اون زخم های روحی التیام پیدا کنند.
    دختر خوب من شمارت رو ندارم، هر وقت احساس کردی حالت بهتره می تونی حرف بزنی یه میس د بنداز ، بهت زنگ می زنم.
    نگرانتم بچهچشمک
    زودتر خوب شوگل

  8. قربون این دوست عزیزم برم منماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچقلب
    می خواستم بهت بتماسم…ولی الان استراحت کنی بهتره.هر لحظه احساس کردی من برات به یه دردی می خورم یه ندا بدی کافیه… فقط اس ام اس نزنماچ

  9. درود میس
    گاهی گفتن یه چیزهایی لازمه
    دوست داشتم بهت چندتا فحش میدادم
    حیف که اینجا جای نوشتن این حرف ها نیست
    به هرحال طلبت باشه تا موقعش
    میس جان بدم میآد درس اخلاق به کسی بدم
    چون هم دوره اش گذشته
    هم بی اثره
    هم یعنی اینکه یعنی من از تو بهترم و اینا
    پس چنین حرفی نمی زنم
    بجاش یک چیز دیگه می گم:
    ….
    ولش کن اون رو هم نمی گم چون اینجا جای گفتنش نیست
    فقط اینو بدون که دوستت دارم و کسان دیگری هم هستند که دوستت دارند
    پس باید که بخاطر اون ها بمونی و ادامه بدی
    شادزی

  10. دوباره دست به کارد شدی میس جان. رحم کن به اون دست پر از هنرت . مراقب باش کار از خط نگذره به رگ برسه . زندگی ما هم شده عین پسرک زندگی در پیش روی رومن گاری که می گفت فکر می کردم اگه برینم به خودم مادرم سر و کلش پیدا میشه ولی هر چه ریدم فایده ای نداشت . حالا هی بیوفت به جون این جسم نحیف که نزده خودش هزار جور می رقصه.
    زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم       ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
    می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر       سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
    زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم       طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
    یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم       غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
    رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم       قد برافراز که از سرو کنی آزادم
    شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را       یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
    شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه       شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
    رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس       تا به خاک در آصف نرسد فریادم
    حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی       من از آن روز که دربند توام آزادم

  11. سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام!

    چخ حبر اینجا!رفتین،نیستین،ببین حالا ما دوروز نبودیم چه حبر شد!وقت نیست ÷تتونو کامل بحونم وببینم چخ حبراست تو این دیار!

    امیئوارم چیز بئی نباشه!
    به یادتون هستیم اساس!

    بدرودتان میس جاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان!

    بای

  12. سود؟ میس؟ بزن اون بر و بچس نارنگیبه دست و جمع کن وردار بیار یکم ببینیم هم رو. اینم سوذش:))

  13. من که از پست برمیام بیشووووور, خودتم می دونی… اگه یه نفر بتونه از پست بربیاد اون منم… ولی این مهم نیست… مهم اینه که تو بتونی از پس خودت بربیای, که فعلا نتوانی… راک

  14. درود بی شوووووور… می بینم که کمافی السابق در دیار بیشوووووووران بیشووووووری را ادامه داده و بر اثبات این مدعا گهگاه گوشه چشمی به خود و دیگران می نمایانیوحشتناک… الان بهت چیزی نمی گم ولی سر فرصت که دیدمت من می دونم و تو… کلافه
    چیز زیادی باقی نمونده که اینجا پابندم کنه… هر روزی که می گذره تصمیم برای رفتنم داره قدرت پیدا می کنه, و امیدوارم که بتونم بزودی بکنم و برم… مراد همان دیار تبت است… چراکه در دیار خود به غربت طی می کنیم, و بر گمانم غریبگی در غربت آرامش بخش تر از غریبگی در وطن خواهد بود…
    بدروووووووود تا سر فرصت به احوالاتت برسم… بیشوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووور منتظر

  15. این نوشته های قرمز…امیدوارم جزو داستان بوده باشه خانوم.یعنی مقدمه ی پست بعد…اگه نبود بهم ایمیل بزنید با هم حرف بزنیم فقط حرف.

  16. همین که حالت بهتره خیلی خوشحالم . برو به اون تبغا فلفل بزن که دیگه دست نزنی نیشخند ما بیشتر . صبح تو و شب من بخیر .

  17. تو که اینجایی . نوش جونت . ببخشید ترش بود . هنوز فصلم نیست ….. باشه .

  18. با عرض پوزش. احمقی . احمق.سلام

  19. با نام خدا

    پرشین بلاگ سومین مراسم روز وبلاگ را برگزار می کند :

    هم نشینی با وبلاگ نویسان به مناسبت روز وبلاگ در تالار شهریاران جوان واقع در خیابان استاد نجات اللهی ، خیابان ورشو  ، به صرف افطاری ، از ساعت ١٨ الی ٢٠ روز دوشنبه نهم شهریور ماه .

    در این مراسم وبلاگ نویسان از تجربیات وبلاگ نویسی صحبت و بهترین وبلاگهایی که خوانده اند معرفی می کنند .

    شما می توانید برای ثبت نام در این مراسم در بخش نظرات کامنت خصوصی بگذارید چنانچه علاقمند به صحبت کردن در خصوص موضوعات مطرح شده باشید در هنگام ثبت نام شماره تماس خود را حتما قید فرمایید .http://blogday2009.persianblog.ir/

                                                                                              باتشکر

  20. هی میگم چرا از صبح دل تو دلم نیست تا دستم به اینترنت رسید فوری اومدم اینجا، که دیدم ای وای! باز که تو دختر کار دست خودت دادی تو رو خدا به ما رحم نمیکنی به بدنت رحم کن! دستتو که آب کش کردی! من که اهل نماز و روزه نیستم! اما به سبک خودم دعا میکنم!
    من به وسایلم رحم نمی کنم و میزنم ناکارشون میکنم تو بدنت رحم نمی کنی و میزنی خودتو ناکار میکنی! میخوام به توصیت گوش کنم و بالشمو پاره پوره کنم پس تو خودا تو هم با تیغ به جون بالش بیفت و جر و پرش بده. میس بیا بنویس! من طاقت ندارم! تازه دوباره پیدات کردم. منتظرم… منتظرم.ناراحتگلگل

  21. اینایی که نوشتی آخرش واقعیه؟ یعنی چی؟ چرا آخه؟ واقعا" چی تو دنیا این همه ارزش داره؟ چه چیزی اینقدری خوبی مطلقه که به خاطرش این دنیای سراسر نسبیت رو دودری کنی؟!
    حالا چی؟ حالت بده؟ نگران شدم… امیدوارم خوب باشی… خبر بده

  22. سلام
    نمیدونم چرا از صبح که بیدار شدم یه اضطرابی داششتم از اینکه بیامو وبتو باز کنم . انگار می دونستم با یه خبر بد مواجه می شم . الانم خیلی ناراحتم . برات دعا نمی کنم چونکه اصولا" به تاثیرات الهی تو این مواقع اعتقادی ندارم . ولی می دو نم که باید یه تصمیم اساسی و درست بگیری بین بودن و نبودن نه بین چگونه بودن و چگونه نبودن  مخصوصا" توی اونجایی که هستی . امیدوارم چونکه میدونم می تونی … مطمئنم که می تونی …

  23. خبر مرگ دشمنام یه روز نیومدم اینجاها!! ببین چه وضعیه!
    گور بابای گاری کوپر و کالسکه چی و شیطان و رفتگر هر شخصیت بی شخصیت دیگه ای!!!! وقتس تو نباشی این ها به چه درد می خوره؟!؟؟!؟!
    راستش هیچی نمی تونم راجع به این حرکت آوانگاردت بگم چون رطب خورده کی تواند منع رطب کند!؟
    فقط دیگه بهش فکر نکن و به دیده ی این تیتری که زدی بهش نگاه نکن و هرچی بوده تموم شده ، و این نیز بگذرد.
    البته که باید بنویسی ، فیلم ببینی و کتاب بخونی؟چی فکر کردی پس؟ مگه دست خودته؟نیشخندماچ
    برات دعا می کنم که زودتر خوب شی ، نه تنها زخم های جسمی بلکه امیدوارم زودتر از اون زخم های روحی التیام پیدا کنند.
    دختر خوب من شمارت رو ندارم، هر وقت احساس کردی حالت بهتره می تونی حرف بزنی یه میس د بنداز ، بهت زنگ می زنم.
    نگرانتم بچهچشمک
    زودتر خوب شوگل

  24. قربون این دوست عزیزم برم منماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچقلب
    می خواستم بهت بتماسم…ولی الان استراحت کنی بهتره.هر لحظه احساس کردی من برات به یه دردی می خورم یه ندا بدی کافیه… فقط اس ام اس نزنماچ

  25. درود میس
    گاهی گفتن یه چیزهایی لازمه
    دوست داشتم بهت چندتا فحش میدادم
    حیف که اینجا جای نوشتن این حرف ها نیست
    به هرحال طلبت باشه تا موقعش
    میس جان بدم میآد درس اخلاق به کسی بدم
    چون هم دوره اش گذشته
    هم بی اثره
    هم یعنی اینکه یعنی من از تو بهترم و اینا
    پس چنین حرفی نمی زنم
    بجاش یک چیز دیگه می گم:
    ….
    ولش کن اون رو هم نمی گم چون اینجا جای گفتنش نیست
    فقط اینو بدون که دوستت دارم و کسان دیگری هم هستند که دوستت دارند
    پس باید که بخاطر اون ها بمونی و ادامه بدی
    شادزی

  26. دوباره دست به کارد شدی میس جان. رحم کن به اون دست پر از هنرت . مراقب باش کار از خط نگذره به رگ برسه . زندگی ما هم شده عین پسرک زندگی در پیش روی رومن گاری که می گفت فکر می کردم اگه برینم به خودم مادرم سر و کلش پیدا میشه ولی هر چه ریدم فایده ای نداشت . حالا هی بیوفت به جون این جسم نحیف که نزده خودش هزار جور می رقصه.
    زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم       ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
    می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر       سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
    زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم       طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
    یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم       غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
    رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم       قد برافراز که از سرو کنی آزادم
    شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را       یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
    شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه       شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
    رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس       تا به خاک در آصف نرسد فریادم
    حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی       من از آن روز که دربند توام آزادم

  27. سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام!

    چخ حبر اینجا!رفتین،نیستین،ببین حالا ما دوروز نبودیم چه حبر شد!وقت نیست ÷تتونو کامل بحونم وببینم چخ حبراست تو این دیار!

    امیئوارم چیز بئی نباشه!
    به یادتون هستیم اساس!

    بدرودتان میس جاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان!

    بای

  28. من واقعا  از دستت نا امید شدم .نامیدی که  جنسش ، پشیمونی      آخرین لحظه از ثانیه ای که داری قالب تهی می کنی  .   اون زمانی که برای تو به اندازه  یکسال و برای دیگران یک نفسه،  همه پرده های غیب از مقابل چشمات دریده می شه و حقیقت رو میبنی و  با خودت می گی کاش خودکشی نمی کردم .
    این حس پشیمونی در ثانیه آخر رو  ، همه کسانی که خودکشی میکنن تجربه کردن و هیچ کس مستثنی نیست .
    کاش تو هم  تا  اون  ثانیه آخر جلو میرفتی   و بعدش برت می گردوندنت
    اونوقت سرتا پا تویه کثافت و تعفن فرو می رفتی و می گفتی به به زندگی زیباست ! همینجور که من الان میگم ….
    اگه بازنده ای در مقابل سرنوشت و زندگیت ، یک بازنده خوب باش طوری که برنده  رسش کشیده شه نه مثل یک وزغ ترسو که از ترس بلعیده شدن تکون نخوره و فقط به خودش بلرزه و یه لقمه راحت الحلقوم برای مار باشه….
    زندگیت پابرجا که به وسعت نوشته هایی که از تو می خونم سهم منه…..

  29. سلام عزیزم…به دلم افتاد بیام پیشت…شوکه شدم…حال منم از نظر روحی خوب نیست..روحم حسابی زخمیه.اما دلم میخواد تو شاد باشی هرروز بنویسی…ایمیل منو که داری؟برات نوشته بودمش.برام ایمیل بزن…با اینکه  تازه باهات آشنا شدم خیلی احساس نزدیکی بهت دارم…je suis vraiment tres triste pour toi et aussi pour moi meme…la vie…la vie…la vie

  30. حسین مزارعی-کافه هفت

    گریز از تو به شاخه ، به دست هاب تبر
    گریز کرم به میوه  ، درخت نا بارور ..
    گریز از همه ی قرص های بی اعصاب
    گریز از تو به یک صحنه ی روانی تر
    و خودکشی که خودش کارد را نمی برداشت
    گذاشت روی رگم هی فشااااااااااااار داد خطر
    فشار داد که دکتر برای شوک برسد
    که بعد وضعیت قرمزی شود بستر

    این چه کاریه که با خودت کردی ..اگه می خواستی خودت رو بکشی  که  به جای آش و لاش کردن خودت راه بهتر و غیر قابل برگشتی رو انتخاب می کردی اما اگه حر کت آنی و روی اعصبانیت بوده که سعی کن خودت رو کنترل کنی..کمی از دستت عصبانی شدم ( حالا هر کی نفهمه فکر می کنه دو سه باری با هم آبگوش دیزی خوردیم)..اما جدی از دستت شاکیم….

  31. من واقعا  از دستت نا امید شدم .نامیدی که  جنسش ، پشیمونی      آخرین لحظه از ثانیه ای که داری قالب تهی می کنی  .   اون زمانی که برای تو به اندازه  یکسال و برای دیگران یک نفسه،  همه پرده های غیب از مقابل چشمات دریده می شه و حقیقت رو میبنی و  با خودت می گی کاش خودکشی نمی کردم .
    این حس پشیمونی در ثانیه آخر رو  ، همه کسانی که خودکشی میکنن تجربه کردن و هیچ کس مستثنی نیست .
    کاش تو هم  تا  اون  ثانیه آخر جلو میرفتی   و بعدش برت می گردوندنت
    اونوقت سرتا پا تویه کثافت و تعفن فرو می رفتی و می گفتی به به زندگی زیباست ! همینجور که من الان میگم ….
    اگه بازنده ای در مقابل سرنوشت و زندگیت ، یک بازنده خوب باش طوری که برنده  رسش کشیده شه نه مثل یک وزغ ترسو که از ترس بلعیده شدن تکون نخوره و فقط به خودش بلرزه و یه لقمه راحت الحلقوم برای مار باشه….
    زندگیت پابرجا که به وسعت نوشته هایی که از تو می خونم سهم منه…..

  32. سلام عزیزم…به دلم افتاد بیام پیشت…شوکه شدم…حال منم از نظر روحی خوب نیست..روحم حسابی زخمیه.اما دلم میخواد تو شاد باشی هرروز بنویسی…ایمیل منو که داری؟برات نوشته بودمش.برام ایمیل بزن…با اینکه  تازه باهات آشنا شدم خیلی احساس نزدیکی بهت دارم…je suis vraiment tres triste pour toi et aussi pour moi meme…la vie…la vie…la vie

  33. حسین مزارعی-کافه هفت

    گریز از تو به شاخه ، به دست هاب تبر
    گریز کرم به میوه  ، درخت نا بارور ..
    گریز از همه ی قرص های بی اعصاب
    گریز از تو به یک صحنه ی روانی تر
    و خودکشی که خودش کارد را نمی برداشت
    گذاشت روی رگم هی فشااااااااااااار داد خطر
    فشار داد که دکتر برای شوک برسد
    که بعد وضعیت قرمزی شود بستر

    این چه کاریه که با خودت کردی ..اگه می خواستی خودت رو بکشی  که  به جای آش و لاش کردن خودت راه بهتر و غیر قابل برگشتی رو انتخاب می کردی اما اگه حر کت آنی و روی اعصبانیت بوده که سعی کن خودت رو کنترل کنی..کمی از دستت عصبانی شدم ( حالا هر کی نفهمه فکر می کنه دو سه باری با هم آبگوش دیزی خوردیم)..اما جدی از دستت شاکیم….