
جُستار
–
حالا دستهایم با هُرمِ لاله ی گوشت و نیمه ی صورتت که در همکناری چشیده تب کرده . – منظورم همان اولین بار بود که با چشمِ بسته زیر چشمخانه ات را لمس کردم بلکه حسی از کودکی در من بدود . . . مثل زمانی که چشمم را میبستم و چشمخانه ی آقاجانم را مثل یک بازی کودکانه لمس می کردم . – دو دستم را شبانه رو سجاده ی تنهایی شبانه پاشویه می کنم تا تبش ببُرد . تبِ دستانم منظورم است . تبِ دستانم بعد از برخورد با استخوانِ گونه ی تو . . . اما نمیبُرد . دستانم را شب ها می برم کنارم نگاهشان می کنم . رنگ مجهولِ چشمانت را ازشان مینوشم ، مثل شرابی سرخ اما طوسی یا نه سبز آبی ، شیشه ای ! درست مثلِ چشم های آقا جانم . هر دو مَرد میروید در جان و خاطره ام و من هر دوتایتان را به خودم راه می دهم .
از
بخاطر یک پیاله چای
سانازسیداصفهانی

بخاطر یک پیاله چای
جزیره در کهکشان / میس شانزه لیزه