بایگانی ماهانه: ژوئن 2015

سپیده ی نحس

سپیده سَر زد ، سَرزده . گذاشتمش توی دامنم . از ترس  و  شُد پر از پرنده . بهتر است بگویم ، شُد پر از چهچه . سپیده سر زد و در مشتم گرفتمش ، گرفتن همانا ، او جان داد . محکم . محکم گرفتمش . سپیده زود ِ زود غروب کرد کف ِ دستانم در ته فنجان ِ قهوه ، عمرش …

ادامه نوشته »

سرمای آتش

دستم را بالا آوردم ، بالا آوردَمش و پیش ِ رویم بگرفتم ، پیش ِ رویم بگرفتم و تپش هایش را بشمردم . تپش هایش را که کف ِ دستم بدیدم ، غلطیدنش را خندیدم ، این خنده نه از ِ سر ِ شوق بود که از سرِ باختن بود . بود ، همیشه در گذشته جا مانده بود و …

ادامه نوشته »