بایگانی ماهانه: ژوئن 2013

خاطره ، خَطر دارد .

آسوده چیست ای میس شانزه لیزه ؟ که دیدارَت با دادار را با دار بکنی آشکار میان ِ جنگل ِ بلونی !؟ هرگز نفهمیدی که خاطره خطر دارد و درد در هر تصویر ِ گذشته ، جا دارد و به آن زنگوله ای وصل است ؟ ای تو ، تمنای زنده کردن ِ هر چیز که نیست شده است . . . . بیهوده …

ادامه نوشته »

فرشته ی گُم شده

دَر آمد ماه . از دَرزِ ِ اُفُق . شب ،  یعنی شده بود . درخشیدن ِ ستارگان ، مثل ِ پولک های لباس نور می انداخت بر سقف ِ آسمان . مثل ِ پولک های لباس ِ میس شانزه لیزه که بر سقف ِ اُریب اتاقش . . . نورها کش می آمدند . آبی و صورتی و قرمز و زرد . . . ابریشمی هزار …

ادامه نوشته »

استغاثه

استغاثه  استغاثه ی کسی ، نیست ِ فریاد رسی ، در کوکوی فاخته به زوال . . . ذبح ِ ماه ، دیدنش دیگر به محال ، هر قصه ی ناتمام ، سبد سبد ، دام دام . . . استغاثه ی کسی ، ناله ی نای بی صدا ، طلسم ِ جرس ، یادها بِشد هَرس در بند ِ جادوی زمان . . …

ادامه نوشته »