یه شب سر ساعت دوازده

مکان: اتاق زیر شیروانی  ،   زمان : 3 نیمه شب

میس شانزه لیزه هیچ وقت آن طورها که تو فکر میکردی نبود ، برای اینکه به زندگی سرد و بی فروغ و بی نورش ، جرقه و رعد و برقی بدهد ، رفت و قهوه جوش را گذاشت روی اجاق نیمه خرابش و شروع کرد به دندان قروچه . پنجره ی سقف اریب وار اتاقش رانیمه باز گذاشته بود پس برای همین سوز گدا کش، خودش را ول میداد توی اتاق .. صدای چرخ چرق سوختن چوب های شومینه بلند بود و انگاری شعله های شومینه با سوز بی پدری که توی اتاق میدوید سر جنگ داشتند و با هم ستیز میکردند . قهوه هنوز به جوش نیامده بود که (طرف) آمد . پنجره را خودش باز کرد و مثل عقابی فضای خانه را متصرف شد . میس شانزه لیزه بی اینکه نگاهش کند و حرفی بزند همچنان چشم دوخته بود به قهوه . طرف که یک تیغ سیاه پوشیده بود داشت پنجره را قفل میکرد و کرکره ی چوب فندقی اش را میبست . میس شانزه لیزه از کنار اجاق گرد قجری را برداشت و ریخت توی قهوه . طرف که کرکره را کشیده بود پوزخندی زد و از پشت نزدیک میس شانزه لیزه شد . میس قهوه را ریخت توی فنجان چینی و با سینی مسی برگشت طرف طرف . طرف مثل دیواری جلو رویش بود . از حنجره اش صدای غیر آدمی زاده ای بلند شد . میس گفت : “ برو بشین برات قهوه درست کردم میخوام امشب فالت رو بگیرم . ” طرف با ناخن های بلندش که مثل قاشقی بودند خودش سینی را از دستان میس گرفت و دندانش را نشان میس داد و خنده ای کرد . میس گفت :” گشنته هان ؟” طرف گفت :” خودت میدونی داری چه سئوال مسخره ای میکنی ؟ چرا پنجره رو باز گذاشته بودی ؟ خواستی بیام که اومدم .این توئی که گشنه ای ؟” میس شانزه لیزه با آن لباس قرمزش ایستاد کنار شومینه و دندان هایش را نشان طرف داد . گفت :” من مثل تو دراکولا نیستم نگاه .” طرف که همان دراکولا بود قهوه را گرفت دستش و گفت :” تو یه موجود ازلی هستی که من هیچ جور نمیتونم بکشمت .خون تو مزه ی خون خفاش های دوره ی ناپلئون رو میده مثل شراب میمونه و بوی اف ی ون میده . ” میس شانزه لیزه گفت :” گم شو ” مشعلش را فروزاند و دودش را در فضای نارنجیقرمز اتاق پوف کرد . دراکولا که چشمانش میدرخشید پرسید :” خیلی عصبی هستی ! ” میس شانزه لیزه گفت :” دیگه دوستت ندارم .” دراکولا فنجانش را خالی کرد توی شومینه و دست میس را گرفت و ….////….میس گفت :” گم شو ” دراکولا با دندان های تیزش به گردن میس نزدیک شد و شروع کرد به جویدنش . همین جور که خون از گلوی میس میزد بیرون نجوا کنان گفت :” حق نداشتی منو این همه منتظر بذاری …  حق نداشتی ” بعد اشک هایش سرازیر شد . دراکولا که همه ی دندان هایش قرمز شده بود گفت :” میخوام مزه اش زیر زبونم بمونه . میخوام تو آخری باشی .اولی بودن خوب نیست زود فراموش میشه ….” میس گردنش را خم کرد و دستانش را چنگ زد با صدای بی جانش گفت :” اگه لیاقتش رو داشتی بهت بگن دراکولا تا حالا منو کشته بودی ، تو یه دراکولای لعنتی مهربونی تو به درد من نمیخوری گم شو یا منو بکش .” دراکولا که مثل برف سفید بود و موهای کم پشت نرمش به خون آغشته شده بود از میس فاصله گرفت و گفت :” نه تو حالت خوب نیست اگه حات خوب بود میفهمیدی داری با کی این طوری حرف میزنی” میس شانزه لیزه که چشمانش خمار بود و دو دو میزد گفت :” چرا منو زنده میذاری چرا ؟ “دراکولا دست هایش را به هم مالید و ناخن هایش تلق تلق به هم خورد گفت :” به همون دلیل که تو توی قهوه ات سم میریزی تا منو بکشی تو هم عرضه اش رو نداشتی….خب حالا کی قوی تره ؟” میس شانزه لیزه گفت :” تو یه دراکولا نیستی تو یه راسویی. دراکولا شب ساعت دوازده میاد نه سه نصفه شب .” دراکولا کت فراکش را در آورد و انداخت روی زمین و گفت :” میخوام عاشقت کنم،آخ جون منتظرم موندی ؟ داری میمیری برام ؟” میس شانزه لیزه گفت :” اگه بخوام هم واسه تو نمیمیرم مسخره اون دندون ها و ناخن مصنوعی هات رو در بیار حوصله ام رو داری سر میبری مگه این جا بالماسکه است ! من یه دراکولای واقی میخوام …. میدونم بالاخره یه شب میاد . “یه شب سر ساعت دوازده.

 

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

15 نظرات

  1. ميس بزرگوار، هيچ وقت نذار قهوه جوش بيايد. حتي توي داستان. قهوه جوشيده ديگه قهوه نيست .
    شاد زي

  2. سلام میس عزیز، خوبی؟

    من فکر میکنم خودت بیشتر از اون دراکولا هه تشنه خونی! نیشخند
    تو کتاب هم که حسابی از خجالت خواننده در اومدی! ساتور، کله و خون و خونریزی و آدم خوری! یه پا کوروساوایی ها!

    در ضمن داشتم باهات شوخی میکردم، توهین چیه بابا! بهرحال تو این خراب شده سینمای درس و حسابی نیست، سالن تئاتر داره اما تئاتر درس و حسابی اجرا نمیشه اگه هم بشه شاید سالی یه بار، ولی کتاب و فیلم تقریبن پیدا میشه!

  3. سلام.
    میام اینجا حس می کنم که وارد یه دنیای دیگه ای شدم! که همه چیزش برام تازگی داره!

  4. حال و هواش منو یاد فیلم " pardon me but your teeth are in my neck" کار  پولانسکی انداخت. کاش عکسو از این فیلم انتخاب می‌کردی.

  5. این متنتو خیلی دوست داشتم ……..میام پیشت …کلی باید از راه دور پرواز کنم با بالهای سوخته و شکسته اگه وسط راه نمیرم یه روزی می رسم پیشت…

  6. سلااااام بر میس عزیزم که داشتنش جبران همه ی نداشتن هاست….ایول چه تحریفی کردم اون جمله ی معروفو….
    خوب بو سلامتید یا میگذره فقط؟
    به جان خودم وقت نیست….اگر نه خیلی دل تنگم….دل تنگ اینجا و خوندن اینجا…..
    دوستتون دارم…
    برقرار باشید….به یادتونم…..بدرووود….

  7. خدای من!!!منو که ترسوندی.چه فضایی!کارت خوب بود.
    منم به روزم دوست دارم نظرتونو بدونم.

  8. سر زدم ديگه پس اين چيه

  9. "اريب" خودش صفته ديگه "دار" نمي خواد كه بشه اريب دار مثلا كسي تا حالا گفته فلاني آدم شجاع داريه يا ميگه شجاع يا ميگه شجاعت داره
    سلام
    تنها دوبار زندگي مي كنيم رو متاسفانه نديدم
    ولي فروغ رو عشق است

  10. شاید اون دراکولای دروغی دندان و ناخن یک دراکولای واقعی را دزدیده بود. و این یعنی اینکه شخصیت قابل تاملی داره!!! حتما کسی بوده که توانایی رویارویی با یک دراکولای واقعی را داشته! مثل تو شاید!!

  11. تو این داستان ها رو از کجات در میاری دختر خانم ؟ یکی از بهترین نوشته هایی بود که تا حالا توی بلاگ گردیم خونده بودم .

  12. چه فرقی می کند

    این ترانه بوی نان نمی دهد/ بوی حرف دیگران نمی دهد/ سفره دلم دوباره باز شد/ سفره یی که بوی نان نمی دهد/ پاره های این دل شکسته را/ گریه هم دوباره جان نمی دهد/ خواستم که با تو درددل کنم/ گریه ام ولی امان نمی دهد…»

  13. راستیییییییییییییی …….. تنها دوبار زندگی میکنیم رو دیدم ها ! بغل چقدر دوستش داشتم . هرچند خواهرم و دوستم خوششون نیومد !!! ولی من و خواهر دوستم عاشقش شدیم ! (پیچیده بود ؟) نیشخند
    چقدر دوستش داشتم … لبخند
    فضاش مثل نوشته های خودت بود …  مخلوطی از واقع گرایی فانتزی !!! زبان

  14. اول اینکه به خاطر کامنت پست قبل : یه ماجرایی بود که رفع شد ! شما فقط قربانی این جنایت بودید ! بیشتر از این توضیح نخواهید ! خنده

    دوم این پست : مردم انتظار میکشن ، میس هم انتظار میکشه ! بابا دراکولا چیه ؟ بگو خودم بهترشو سراغ دارم . هرجند احتمالا اونو واسه خاطر لرد بودنش میخوای . شاید . ولی اگه هوس زامبی کردی ، به خودم بگو عزیزم ! قلب

  15. با قطعه هایی از مادرم
    آپ شدگل