کله سرخ

کله سرخ ، نام فیلمی است . کل فیلم ، نام شخصی است . کله سرخ ، نام آن شخص است . کله سرخ مثل کله گلابی یا کله خربزه به یک صفت دلالت می کند . کله ای که سرخ است ! مثل موسرخه یا ریش آبی . مثل نام سرخ پوست ها . همین نام ، به خودی خود جذاب است . کله سرخ نام یک فیلم است . فیلم در بخش سینما تجربه نمایش داده می شود . کارگردانش کریم لک زاده است . کله سرخ مال لک زاده است . لک زاده مال کله سرخ است . سینما تجربه مال ِهنرمندان است . هنرمندان به چند دسته  تقسیم می شوند . هنرمندان شهیر ، هنرمندان در انزوا ، هنرمندان پولدار ، هنرمندان متفکر ، هنرمندان بی فکر ، هنرمندان کله خالی هنرمندان کله پر . سینما تجربه مال هنرمندان باسواد و مستعد است . باسوادان میزان کمتری از هنرمندان را تشکیل می دهند پس برای همین کله سرخ باید در سینما تجربه باشد . با همین فکر رو به روی پرده می نشینم . من روی صندلی مخمل نشسته ام . با کارامل به دیدن این فیلم رفته ام . سقف سینما گچ بری شده  است . مشبک و پر حفره . گچ سقف از جنس مرجان است و برقِ سقف  از جنس انعکاس ستاره . دیوارها آهکی  هستند . ما کف دریاییم . . . همین طور که روی صندلی نشسته ایم پوتین هایمان را در میاوریم . پاهایمان را توی آب دریا  می کنیم  . سینما در سیلان جاری است . زیر انگشتان پا ، ماهی های قرمز به ناخن هایمان تک می زنند . رو به رویمان  کله سرخ شروع می شود . فیلم ، داستان دارد . میتوانیم توی دل خود موضوع های مختلفی برای این فیلم تعیین کنیم . موضوع انتقام . موضوع مرگ . موضوع خیانت . موضوع دروغ . کله سرخ در شهر کار می کند . او سر طاسی دارد و موهایی که زیر نور حنایی به نظر می رسند . سرخ نیست البته . . . شبیه کله سرخ سینمای لک زاده ، حسین محجوب است در چند فیلم و سیامک صفری است در چندین فیلم . . . نحوه ی ایستادیی این شخصیت اصلی ناب نیست از همان ابتدا خودش را معرفی می کند . من را نگاه کن ، من یک کله سرخم ، من نقش اولم . . . صورتم مال دوربین است . دوربین مال من است . کله سرخ همه ی پرده را از آن ِ خود کرده است . او را با دروغ خبردار می کنند . . . برادرت در بیمارستان است . کله سرخ که مثلا بی خیال قوم و خویش است میرود سراغ برادر . . .برادرش با بینی بزرگ و موی مشکی در یک درمانگاه کمی چاقو خورده . . . نه خیلی . . . برای همین کمی بستری شده . خب چرا ؟ اصولا به این تیپ خانواده که در طول فیلم میرسیم نمیاید  که برای این جور چاقو خوردن ها به بیمارستان بروند . با این حال می روند . کله سرخ چند بار روی این موضوع تکرار و تاکید می کند که شماها دروغ می گید . . او خودش را خودی نمیداند . . . داستان این طوری است که برادر مو سیاه به کله سرخ می گوید بیا بریم این زمین ها را ببینیم ( زمین هایی که کله سرخ سالهاست روی آن کار کرده و دیالوگی مبنی بر اینکه این زمین ها رو یادت میاد به نظر مسخره است معلومه که یادش میاد و اصلا بخاطر همین زمین هاست که فراری شده و سر به تهران زده که از دست این خانواده خلاص شود ) زمان زیادی را روی زمین برفی قدم میزنند . . برادر که سعی می کند خودش را به شنگولی بزند با شیرین زبانی اغراق آمیز و شاید عجیب ( خدا از گناهانم بگذرد ) میخواهد کله سرخ به زور بماند و سهمشان را بگیرند و چهل درصد زمین ها را به کله سرخ بدهند . کله سرخ باز هم میگوید چه دروغ و یاوه ها . . . خلاصه . . .تا این جا با  های انگل شات و گاهی اکستریم کلوز آپ و مدیوم کلوز شات رو به روییم . . . دوربین آشکارا دارد اسب تورین بلاتار  را نشانمان می دهد . . . استغفرالاه . . . ما درسینماییم و بوی ماهی جلز و ولز شده مشاممان را پر کرده است . هوا سرد است و کارامل دماغش را می پوشاند . من پاهایم را جا به جا می کنم که خواب نرود . دو تا خرچنگ به مچ پایم آویزان شده اند . فیلم بلاتار وارانه  ادامه می یابد اما چرا . . . سیر بلاتار به کاستاریکا بسیار جالب است . . .به ناگاه با یک تیر از دور دست ها جمجمه ی برادر کله سرخ متلاشی می شود . او میمیرد . آن را خاک می کنند . کله سرخ به شهر برمی گردد . برادر مرده اش با همان شمایل در حال مرگ توی اتاق کله سرخ می رقصد . . . گمان می کنی نکنه خود کله سرخ این برادر را کشته و این روح بدین گونه ظهور یافته  است ؟!!. . .  داستان اصلی فیلم می رسد به زمان شاه قبلی ایران و سیرکی در ده که پدر خانواده با تیر میزند همه را می کشد و نمیدانیم این حس نکبت از کجا میاید و چرا همه اش روایت می شود . . . سیرکی بوده و همه میمیرند و زن توی سیرک با مرد قاتل وصلت کرده و در همان ده میزاید و کله سرخ کله سرخ می شود . . . حرام زاده یا هر چی  و برای همین کله ی بازیگر اصلی سرخ شده . . . توی فیلم که هستیم پا به پای شعبده بازی پیش میرویم از بس ندید بدیدیم . . . اگر امکانات بیشتری برای درست کردن یک دکور درست و درمان سیرک توی جنگل بود بد هم نمیشد . . . آمیختگی ایرانی صد سال پیش با  سیرک وسط جنگل  را فقط تصور کنید . . . . بند بازی و آتش بازی و این کارها . . . اما بسیار دم دستی به همه ی این ها پرداخته شده  . . .یادی کنیم از روانشاد  فدریکو فلینی و سیرک سازی ها و سورئال سازی هایش در نماها . . . البته خیلی خیلی مشابه بود ولی خب خود آن سکانس ها نبود . . . یک داستان لایتچسبک در دل جنگل که اگر پرداخت درست و درمانی میشد میتوانستی همه چیز غریبش را صمیمی حس کنی . . . صدای شیپور یا ساکسیفون ، اولین نت های روی صحنه که غرب زده طور خودش را به این فضای کیارستمی وار تحمیل  می کند هم جالب است هم نه . . . واقعا سلیقه ای است . . . قصه ی سیرک خوب است اما ته ندارد . . . مضمونش را گم میکند . . . میخواهد سیال ذهن باشد اما نمیشود . همراهی با یک مرده . . .با یک برادر مرده و انتقام که در نهایت به دوئلی واقعا باسمه ای ختم می شود کل این فکر را زیر سیوال می برد . کله سرخ تجربه ی دوربین است تا فیلمنامه ای محکم . . . داستانی که جذابیتش فدای لنز دوربین شده و ما کله ی کله سرخ را بیهوده و زیادی و بی جهت می بینیم .. . .خیلی بی جهت و بی فلسفه . . . دوست داشتم گیر و گرفت های داستانی انقدر عمیق می شد که برای کله سرخ می مردم اما دقیقا شگرد این که منِ کریم لک زاده ی سازنده ی   فیلم  هستم  را ببین  همین داستان را کباب کرده است . حیف .. . فیلم تمام می شود . کارامل و من به هم نگاه می کنیم . . . بد نبود بالاخره بهتر از این بود که سی دی فیلم را میخریدیم . . . میاییم که برویم . . . من باید فلس هایم را تنم کنم . . .از روی صندلی کناری پوسته ی فلس بزرگم را روی تنم میکشم و کلاه خودم را سرم میگذارم که میبینم کله سرخ صندلی پشتی من نشسته است . برادرش هم کنار دستش با یک کلاه پر از میخ دارد من را نگاه می کند . چراغ های سالن خاموش است اما میخ های براق همه جا را روشن کرده است . با کله سرخ توی سینما و دوستش بیرون میرویم . . . توی دل دریا شنا می کنیم و به ساحل می رسیم . کارامل به آسمان نگاه می کند و من به او . آن دو به ما . با هم سیگاری چاق می کنیم . دوست می شویم . تازه می فهمم یک کله سرخ واقعی و یک برادر غیر باسمه ای دم دستمان هستند . کله سرخ از من میپرسد چند سالته ؟ به او راستش را می گویم که من پنجاه و سه سالمه و او باور نمیکند . کارامل توی دهانش یک سوت می گذارد و سوت می زند و همه ی حباب های دریا دور ش حلقه میزنند . . . ما در میان مه و حباب رها می شویم . در خیابان رازناکی به نام خیابان گاندی .

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

3 نظرات

  1. دوست دارم

  2. سلام كله سرخي
    رهاي رها هستم
    جذابيتت حتي توي نوشته هات هم موج ميزنه و فركانسم باهات به يك سمته و روزي دريك بازه اي از تيك تيك ساعت تورا ديدار خواهم كرد
    و از اين كه سبك و سياقت رو شناختم حس خوبي بهم ميده نوشته هات و ازدرون قلبم برات بهترين هارو ميخوام
    دوستار تو برادر با يك كلاه ميخي ♥️

  3. سلام کله سرخ عجیب دل تنگت شدم هر لحضه و هرجا ظرفیت و آگاهی واست آرزو میکنم با خوندن دوبااااره این متن شب آشناییمون را شکرکردم همیشه بدرخش❤