هملت برو خواننده شو !

میس شانزه لیزه از دست خواب هایش گریزی نداشت . از خواب هم که میپرید ، ادامه ی آن را روی دیوار خانه اش میدید . مثل فیلم ( سینما پارادیزو ) (صحنه ای که فیلم روی دیوار خیابان نشان داده میشود ) میدید .به خاطر ساخت و ساز برجی در نزدیکی خانه ی میس شانزه لیزه ، او نیمه شب ها مجبور میشد با توسری صدای آهن از خواب بیدار شود . بعضی خواب ها چونان شیرین و خوش مزه اند که تو مدت ها خودت را در تختت معطل میکنی تا از آن نکنی بیرون ، مثل سیریش بچسبی بهش .  بعضی خواب ها چونان تلخ و زهرآگینند که دوست داری زودتر آهن های ساختمان کناری روی زمین ریخته شود و بیدار شوی ، یک جرعه آب بخوری ، سیگار بکشی و یک تف به خیابان بیاندازی . میس شانزه لیزه جدیدا خواب های شیرینی میدید که مزه ی خوبی داشت و طعم دلپذیری ، مثل عسل و کارامل و شکلات خوش مزه بود و بوی نسکافه و عطر پو-ام میداد ، با صدای ریختن آهن آلات بیدار میشد . اتاق زیر شیروانی اش تاریک بود و نور مهتاب اریب وسط آن افتاده بود ( از پنجره ای که روی سقف اریبش تعبیه شده بود ) .رب دوشامبر مخمل قرمز رنگش را پوشید و ادامه ی خوابش را روی دیوار دنبال کرد . مردی راروی دیوار دید که بسیار عاشقش بود . مرد حرف هایی میزد که او در عالم واقع هیچ وقت آن ها را نشنیده بود . . میس دستش را برد به سوی مرد . دستش محکم به دیوار خورد . صورتش را چسباند به دیوار و بلند داد زد : ” هی . صدامو میشنوی ؟ مگه با من حرف نمیزنی ؟ “ دید مردی که عاشقش است با صدای کاووس دوستدار به او میگوید  : ” بهترین لحظات زندگی من لحظاتی بود که در خواب گذراندم .”(1) میس شانزه لیزه که اشک از چشمانش میریخت گفت : ”  این یعنی چی ؟ یعنی حالا که من بیدارم تو داری بهترین لحظاتتو تجربه میکنی ، چرا دستتو ول کردی ؟ واسه چی رفتی ؟ “  مرد به میس شانزه لیزه گفت : ” بودن یا نبودن .مسئله این است ؟آیا شایسته تر آن است که ضربه های روزگار نامساعد را تحمل کنیم یا سلاح نبرد دست بگیریم یا  …مردن . خفتن و شاید  خواب دیدن . آه مانع همین جاست . “ ((شما میتوانید پخش مستقیم این صدارا در (این جا) بشنوید  ))… روی زمین پر از مرواریدهایی شد که از اشک میس شانزه لیزه درست شده بود . میس پا برهنه روی زمین راه میرفت و دست به صورت مرد میکشید و نوازشش میکرد . تصویر مرد روی دیوار خود را پس کشید .میس هق هق کنان گفت : ”   باور کن که تا فردا وضعیت جا و مکان من مشخص نمیشه ، به من فرصت بده ، کمی صبر کن ، این جا قانون علیه من میشه .ضد من . کافیه پدرم که سالهاست نمیدونه من این جا ، زیر این شیرونی کج زندگی میکنم بفهمه که با توام ، دخل منو در میاره ، به من فرصت بده ، مگه تو عاشق نیستی ؟ چه اشکالی داره ، صبر کن . “ تصویر مرد زیر دستان میس لغزید و به طرف پنجره ی اتاق رفت . اخم کرد . سکوت کرد و همه جا تاریک شد . میش شانزه لیزه ،‌نور پخش کننده ی تصویر را در خانه ی خرابه ی رو به رو دید . انگار همه ی خوابش در خانه خرابه ی رو به رو به وقوع میپیوست . میس شانزه لیزه آّب بینی اش را بالا کشید و با دوربین به ساختمان رو به رو نگاه کرد . فرصت نداشت تا تمام پله های پیچ در پیچ را پایین برود و به ساختمان رو به رو رفته خرخره ی مرد آپاراتچی را بگیرد . پس با تیر و کمانی که داشت ، بندی را به ساختمان خرابه ی رو به رو شلیک کرد و بعد روی آن راه رفت تا به ساختمان خرابه ی رو به رو برسد . در آن هنگام مرد همچونن شبحی ناپدید شد و تنها صدا صدای سونات مهتاب بود که پخش میشد و یک نامه به شرح زیر : 

 فرشته من، تمام هستی و وجودم، جان جانانم. امروز تنها چند کلمه، آن هم با مداد برایم نوشته بودی که تا قبل از فردا وضعیت جا و مکان تو مشخص نمی شود. چه اتلاف وقت بیهوده ای! چرا باید این غم و اندوه عمیق وجود داشته باشد؟ آیا عشق ما نمی تواند بدون اینکه قربانی بگیرد ادامه پیدا کند؟ بدون اینکه همه چیزمان را بگیرد؟ آیا می توانی این وضع را عوض کنی – اینکه من تماما به تو تعلق ندارم و تو هم نمی توانی تمام و کمال از آن من باشی؟
چه شگفت انگیز است! به زیبایی طبیعت که همان عشق راستین است. بنگر تا به آرامش برسی، عشق هست و نیست تو را طلب می کند و به راستی حق با اوست. حکایت عشق من و تو نیز از این قرار است. اگر به وصال کمال برسیم، دیگر از عذاب فراق آزرده نخواهیم شد.
بگذار برای لحظه ای از دنیا و مافیها رها شده و به خودمان بپردازیم. بی گمان یکدیگر را خواهیم دید. از این گذشته نمی توانیم آنچه را که در این چند روز در مورد زندگی ام پی برده ام در نامه بنویسم. اگر در کنارم بودی هیچ گاه چنین افکاری به سراغم نمی آمد. حرف های بسیاری در دل دارم که باید تو بگویم.
آه لحظه هایی هست که حس می کنم سخن گفتن کافی نیست. شاد باش – ای تنها گنج واقعی من بمان – ای همه هستی من!
بدون شک خدایان آرامشی به ما ارزانتی خواهند داشت که بهترین هدیه است.

(نامه ی بتهون به معشوقه اش که نمیدانیم کیست )

*** نتیجه :

آقای هملت در جایی که جوانان وطن دوست دارند در بلاد خارجه خواننده شوند و کسی فکر برنج و بنزین و روغن نیست شما چی میگویید جان من .برو خواننده شو .

(1) جمله ی قصاری از بتهون


درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

36 نظرات

  1. سلام
    خوبه که از داستانم خوشت اومد. اینکه با دیگران همزاد ژنداری بکنی کار سختی نیست اما اونقدر ها هم ساده نیست. درسته که فکر اصلی مال یو بود اما خوب کمی هم دست نوشته ی من چاشنیش شد. جدا از اینکه میبینم تا این حد بد بینانه و با حال بد به همه چیز نگاه میکنی متعجبم چون اینهمه چیزای خوشگل وجود داره چرا اونا رو نمی بینید؟ من از بدی ها بدم میاد و به خوبی ها فکر میکنم برای همینه که همیشه خویا سراغ میاند !! (به جز تنهایی که هنوز چاره ای براش پیدا نشده)
    من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید / قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید !!

  2. در ܓـــــــــــܨcafe floreܓـــــــــــܨ منتظرتان هستمگل

  3. واردجزئیات لذتام نشو که (بیـــــــــــب!) !

    یه چیزی کشف کردم. پرچم نیوجرسی هم همین شکلی شبیه پرچم ایرانه ! خنده

  4. سلام
    چه شبهایی که به امید یه خواب شیرین می خوابیم اما گویا اپاراتچیه ما برای اکران شبهای ما فقط فیلم ترسناکو – کابوس کنار گذاشته البته چند شبیست که گویا همه چیز ارام شده و منم اسوده و دارم از خواب لذت می برم این از احوالات من در این روزها  امیدوارم احوال شما خوب باشد .
    نامه بتهون خوندم به خودم گفتم ایا از این نامه ها با این حس و حال هنوزم نوشته میشه یا این احساس ها هم مانند  خیلی چیزها مرده .هملت جون اونور رفتی کلیپ مجانی خواستی بگونیشخند

  5. سلام میس عزیزم. رشتم ادبیات فارسیه.اگه طرف دانشگاه تهران اومدی 1 سری به ما بزنماچ

  6. سلام دوستم
    ممنون بابت يادآوري اولين عشقم : هملت با صداي كاووس دوستداز

  7. سلام میس شانزلیزه عزیز.
    اومدم احوالی بپرسم! امیدوارم خوب باشیگل

  8. سلام
    واقعا داستان بود؟ ولی به واقعیت بیشتر شباهت داشتتعجب

  9. هر دوی عکس ها خیلی قشنگن میس .دوست داشتم این جمله ی بهترین لحظه های …. رو من گفته بودم .زیبا نوسته شده بود یک جوری تصویری بود تو ذهنم اما سخت بود

  10. گاهی وقت ها یه چیزهایی مثل خوره روح آدم رو میخوره,یک جور دردی که نمیشه توضیحش داد,فقط میشه توی چشمها بهش نگاه کرد و قهمید که چه بلایی سر طرف میاره,این از من که حالم اینطوره.
    اما از حال تو که که خواب رو روی دیوار میبینی نمیشه فهمید چجوریایی,یعنی انقدر داغونی(معنای مستترش) که درک رنجی که میبری خیلی سخته برای کسی که میخونتت.نگو که فقط یه داستانه,میدونم,ولی شبیه واقعیته,خیلی.
    بودن یا نبودن…آیا واقعا مسئله این است؟انقدر سختی هایی هست که فکر کردن به همین سوال خودش یه مسئلست.
    آره,هملت بره خواننده بشه:)
    دارم یه سفر میرم ماسوله,اگر سالم برگشتم دوباره کامنتم اینجا خوهد بود.
    قربانت

  11. خانم شانزه لیزه خوابت رو دوست داشتم طناب انداختن رو و تصویرش روی دیوار من رو یاد بونوئل میندازه .شهیاد راس میگه  شدیدا سورئالید .مهمتراینکه از این پیوند بین هملت و بتهون خیلی لذت بردم.شنیدن صدای دوستدار موبه تن آدم سیخ میکنه . بیشتر انگار فیلمی دیدم تا نوشته ای رو بخواهم بخوانم . نامه شما نامه معشوقه بنتهون میشه در صورتی که با هملت شکسپیر حرف میزنید .ودیالوگی که گذاشتید واقعا وصف این دوره زمونه خودمونه . دست مریزاد دارید .
    لطفا جواب کامنت خصوصیم رو بدید.

  12. شنیدن سونات مهتاب تو خرابه ی دل آی می چسبه.

  13. دوباره خوندنشم لذتبخشه

  14. سلام
    خوبه که از داستانم خوشت اومد. اینکه با دیگران همزاد ژنداری بکنی کار سختی نیست اما اونقدر ها هم ساده نیست. درسته که فکر اصلی مال یو بود اما خوب کمی هم دست نوشته ی من چاشنیش شد. جدا از اینکه میبینم تا این حد بد بینانه و با حال بد به همه چیز نگاه میکنی متعجبم چون اینهمه چیزای خوشگل وجود داره چرا اونا رو نمی بینید؟ من از بدی ها بدم میاد و به خوبی ها فکر میکنم برای همینه که همیشه خویا سراغ میاند !! (به جز تنهایی که هنوز چاره ای براش پیدا نشده)
    من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید / قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید !!

  15. در ܓـــــــــــܨcafe floreܓـــــــــــܨ منتظرتان هستمگل

  16. واردجزئیات لذتام نشو که (بیـــــــــــب!) !

    یه چیزی کشف کردم. پرچم نیوجرسی هم همین شکلی شبیه پرچم ایرانه ! خنده

  17. سلام
    چه شبهایی که به امید یه خواب شیرین می خوابیم اما گویا اپاراتچیه ما برای اکران شبهای ما فقط فیلم ترسناکو – کابوس کنار گذاشته البته چند شبیست که گویا همه چیز ارام شده و منم اسوده و دارم از خواب لذت می برم این از احوالات من در این روزها  امیدوارم احوال شما خوب باشد .
    نامه بتهون خوندم به خودم گفتم ایا از این نامه ها با این حس و حال هنوزم نوشته میشه یا این احساس ها هم مانند  خیلی چیزها مرده .هملت جون اونور رفتی کلیپ مجانی خواستی بگونیشخند

  18. اومده بودم یه هفته ولایت خودم و خودتون ! به نظرم بهش میگن پای تخت ! (چه اسم با مسمایی!)
    خوبه آدم یه مدت از طهران دور باشه میس. بعد اونوخ که میرسه به سر منزل مقصود، همچین کیف میکنه! آره. من تو این یه هفته ، بعداز مدتها از طهران لذت بردم! هرچند لذتم پر از آه بود .اما مهم نیست … لبخند مهم همون لذتست.

    ماچ طراوت از نیوجرسی ! (این پرچمه دروغ میگه!)

  19. سلام میس عزیزم. رشتم ادبیات فارسیه.اگه طرف دانشگاه تهران اومدی 1 سری به ما بزنماچ

  20. سلام دوستم
    ممنون بابت يادآوري اولين عشقم : هملت با صداي كاووس دوستداز

  21. سلام میس شانزلیزه عزیز.
    اومدم احوالی بپرسم! امیدوارم خوب باشیگل

  22. بعدشم اینکه … میدونی از چی شانزه لیزه نوشته هات خوشم میاد ؟ اینکه دقیقا همونجایی که فکر میکنم پایانه ، یه چیز جدید ، یه راه جدید رو میکنی . شاید این یه چیز عادی تو نوشتن باشه. اما همه نمیتونن اینو خوب در بیارن. اما تو اینو تو یه نوشته، چندین بار و همه رو به بهترین وجه در میاری. این قابل تحسینه. من این غافلگیری ها رو میپرستم.
    لبخند
    فدای شما !

  23. ببین من همش یه هفته نبودما ! چی کار کردی اینجارو ؟ نارنجک بستی به خودت ؟ هزارتا پست بدون من ! این علامت کشورا ! خلاصه اینکه چشم منو دور دیدی ! راستی این پرچما که آمار آدمو میده ! خوب نیست ! اصلا من از نیوجرسی کامنت میذارم ! میخوام ببینم کی مخالفه ! هاااااان ؟ نفس کش !

    خنده

  24. سلام
    واقعا داستان بود؟ ولی به واقعیت بیشتر شباهت داشتتعجب

  25. هر دوی عکس ها خیلی قشنگن میس .دوست داشتم این جمله ی بهترین لحظه های …. رو من گفته بودم .زیبا نوسته شده بود یک جوری تصویری بود تو ذهنم اما سخت بود

  26. گاهی وقت ها یه چیزهایی مثل خوره روح آدم رو میخوره,یک جور دردی که نمیشه توضیحش داد,فقط میشه توی چشمها بهش نگاه کرد و قهمید که چه بلایی سر طرف میاره,این از من که حالم اینطوره.
    اما از حال تو که که خواب رو روی دیوار میبینی نمیشه فهمید چجوریایی,یعنی انقدر داغونی(معنای مستترش) که درک رنجی که میبری خیلی سخته برای کسی که میخونتت.نگو که فقط یه داستانه,میدونم,ولی شبیه واقعیته,خیلی.
    بودن یا نبودن…آیا واقعا مسئله این است؟انقدر سختی هایی هست که فکر کردن به همین سوال خودش یه مسئلست.
    آره,هملت بره خواننده بشه:)
    دارم یه سفر میرم ماسوله,اگر سالم برگشتم دوباره کامنتم اینجا خوهد بود.
    قربانت

  27. خانم شانزه لیزه خوابت رو دوست داشتم طناب انداختن رو و تصویرش روی دیوار من رو یاد بونوئل میندازه .شهیاد راس میگه  شدیدا سورئالید .مهمتراینکه از این پیوند بین هملت و بتهون خیلی لذت بردم.شنیدن صدای دوستدار موبه تن آدم سیخ میکنه . بیشتر انگار فیلمی دیدم تا نوشته ای رو بخواهم بخوانم . نامه شما نامه معشوقه بنتهون میشه در صورتی که با هملت شکسپیر حرف میزنید .ودیالوگی که گذاشتید واقعا وصف این دوره زمونه خودمونه . دست مریزاد دارید .
    لطفا جواب کامنت خصوصیم رو بدید.

  28. شنیدن سونات مهتاب تو خرابه ی دل آی می چسبه.

  29. دوباره خوندنشم لذتبخشه

  30. دوباره خوندنشم لذتبخشه