مقدمه ای برای رونمایی عکس دیگری از شکار روباه در پست بعدی . ……

زمستان گذشته بود . یکی از دوستانم از آمریکای جهانخوار آمده بود و در عمرش پا به تئاتر شهر و تالار وحدت هم نگذاشته بود ، وی تئاتر را چیزی در مایه های بشکن و بالا انداز های اصغر سمسارزاده (اصغر ترقه ) میدانست . من هم که از قبل در جریان نمایش(شکارروباه) بودم و میدانستم حتما کار خوبی است به دوستم پیشنهاد دادم این یک بار را با من به تالار وحدت بیاید و اگر خواست وسط کار بخوابد سویچ ماشینم را بردارد و برود توی ماشین بخوابد، بیچاره در رو دربایستی گیر کرد و نه نگفت و آمد . طبق معمول لحظه ی نود رسیده بودم و بدو بدو بلیطهای خوشگل مهمان را گرفتم و رفتیم تو . شنیده بودم نمایشگاه عکاسی شکار روباه  هم در تالار وحدت برگذار شده . به محض ورود به تالار با عکس های  باشکوهی رو به رو شدم که مجال سیگار کشیدن و نسکافه خوردن را ازم سلب کرد . دوستم همین طور که با قیافه ی عاقل اندر سفیهش به عکس ها نگاه میکرد پرسید :” اینا عکس های همین تئاتریه که قراره ببینیم ؟” گفتم :” آره،پس چی! ” همین طور که سعی میکردم همه چیز را عادی وانمود کنم با تعجب به عکس های رضا موسوی خیره شده بودم و فکر میکردم یعنی  واقعا قراره نمایش این عکس ها رو ببینیم !وارد لژ اختصاصی شدیم و در بهترین جای تماشاچی ها نشستیم . دوستم پرسید :” یعنی از این جا دیده میشه ؟” گفتم :” تو اگه ندیدی برو.”  در ضمن خیلی وحشت داشتم که دوستم حوصله اش سر برود وکار را دوست نداشته باشد چون اصولا با دیالوگ هایی که پیشاپیش میدانستم جنس استثنایی خواهند داشت ارتباط برقرار نمیکرد . آن ادبیات فاخر را دوست نداشت . به هر حال نورها رفت و شکار روباه آغاز شد .

قبل از اینکه بخواهم به کار فکر کنم بروشور ذهنم را مشغول کرده بود . عکس ها هیجانم را شعله ور کرده بود . قبل از شروع کار به حدی مضطرب بودم که هیچ وقت قبلا تجربه اش را نداشتم . بروشور شکار روباه برخلاف انتظارم عکس خروسی را نشان میداد .بعدها فهمیدم  آقا  محمد خان  اخته شده،  رسم بوده که خروس را هم اخته کنند، در داستانهای کودکان روباه همیشه به دنبال شکار خروس بوده، اما این بار خروس اخته  به شکار روباه می‌ رود.

همین طور که بروشور را در دستم ورق میزدم نور توی صحنه دوید و برای همیشه من را سحر کرد، در بلاگ قبلی به طور خاص در مورد شکار روباه نوشته ام اما دوست دارم باز هم به یک مهم اشاره کنم چیزی که توقع و انتظارم را تا ابد از صحنه و بازیگری و کارگردانی برد بالا ….و آن هم حضور سیامک صفری در نمایش بود . من همیشه فکرمیکردم این نقش را هیچ انسان زمینی نمیتواند ایفا کند حتما باید از فضا و کائنات رد شد تا آغامحمدخان قاجار را به آن شیوه پرداخت کرد …تراشید …خم و راستش کرد و نشانش داد . فکر میکردم آیا سیامک صفری واقعا خودش دارد روی صحنه قدم میزند . از فاصله ای که با او داشتیم میشد با نگاهش سحر شد و با حرکاتش مثل آهن ربا تکان خورد . میشد از صدایش ترسید و به او ترحم کرد . نمیشد دوستش نداشت . نمیشد ازش منتفر نبود .من هیچ وقت آن صدا را در هیچ صحنه ای نشنیدم و به قاطعیت میگویم هیچ جای این کره ی خاکی هیچ بازیگری مثل سیامک صفری نیست و ندرخشیده و عمرا بتواند از پس آغامحمد خان قاجار برآید. ندیدن شکار روباه برای هر ایرانی مثل ندیدن برج ایفل برای هر فرانسوی ست . اواسط کار به دوستم نگاهی انداختم . دیدم لبهایش خشک شده و دهانش باز مانده و گردنش جلو رفته ، عین گردن شتر . بهش گفتم :” خسته شدی ؟” نشنید . همین الان که دارم این مطلب را مینویسم تاثیر این خاطره موهای بدنم را مثل موی گربه سیخ کرده .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

قسمتی از نقد هوشنگ گلمکانی را با هم بخوانیم دوستان :

سیامک صفری موفق می‌شود با زبان بدن و بدون کم‌ترین استفاده از میمیک چهره، این نقش دشوار را چنان با قدرت بازی کند که تا سال‌ها به عنوان یکی از مثال‌های درخشان بازیگری از آن یاد خواهد شد. این انتخاب دشواری بوده. چهره بازیگر زیر گریم سنگین با آن خط‌ها و چروک‌هایی که در طول نمایش همچون یک صورتک ثابت می‌‌ماند، اجازه کم‌ترین استفاده از چهره را به او می‌دهد. اما او یک عنصر دیگر از بازیگری – به‌جز بدن – را نیز در اختیار داشته که استفاده‌ای خلاقانه از آن کرده است: صدا. صدای گرفته‌ای که رفیعی و صفری برای اجرای این نقش انتخاب کرده‌اند و صفری تا انتها توانسته لحن و آهنگش را حفظ کند، تبدیل به شاخص اصلی این بازی استثنایی شده است. این صدا هم به شکل ناگزیری باز مرا به عرصه اکسپرسیونیسم می‌برد و برایم یادآور صدای مرد فیل‌نما – یکی دیگر از جلوه‌های اکسپرسیونیسم در دوران مدرن – است. صدای آقامحمدخان جلوه‌ای صوتی از درهم‌شکستگی، و خشونت سربرآورده از سرکوب است که در حرکت‌های او می‌بینیم. این تناسبی خیره‌کننده در همه اجزای ریز و درشت برای شخصیت‌پردازی و اجرای یک نقش است.

سیامک صفری نقش خونخوار بیمار دوست داشتنی را طوری ایفا کرد که این تضاد و دوگانگی در ریزترین جزئیات حرکات،صدا،میزانسنها،نگاه ها، بیان،لحن،بدن او دیده میشد.

 

 

 

 

 

 

 

 

ضمن اینکه در این کار همه درخشیدند نه تنها سیامک صفری بلکه ستاره اسکندری هم به عقیده ی من گرچه مایه ی (مرضیه برومند در افرا ی بیضایی را میشد درش دید ) اما بازی شاخصی از خود ارائه کرد . وقتی به دقایق پایانی نمایش نزدیک میشدیم دلشوره داشتیم . کار بی اینکه ریتمی آزار دهنده داشته باشد با آمیختگی رنگ ها و دیالوگ ها به بهترین شکلی جلوی دید ما بود . وقتی کار تمام شد . همه در حیرت بودند …دیر تشویق کردند . من  کارهای زیادی در سالن های خراب شده ی این تهران دیده ام صدای تشویق زیاد شنیدم …اما لحظه ی آخری که سیامک صفری به تنهایی و در پایان پس از کمی مکث ، جلو آمد و سر خم کرد تالار وحدت منفجر شد از تشویق و سوت . با بغضی که نمیدانستیم از چیست سالن را ترک کردیم . دوستم مدتی ساکت بود … توی ماشین گفت شاید خوایم ! کجا منو آوردی تو ؟…خندیدم و با وجود اینکه پاهایم میلرزید و سست بود از این همه عظمت ماشین را روشن کردم و راه افتادم . فره و شکوه شکار روباه ناخودآگاه مثل سایه ی اهریمنی نیرومند بر سر همه ی کارگردانان تئاتر پهن شده زیرا توقع ها بالا رفت . قابلیت ها را دیدیم و دوست داریم باز هم یک تئاتر به معنای واقعی ببینیم . عکسی که بالای این پست گذاشته شده آخرین عکس آخرین روز اجرای شکار روباه است که از سایت رضا موسوی کش رفته ام .

در انتها میخواستم از محمود کلاری محترم خواهش کنم عاجزانه آن فیلم هایی که با چهار دوربین از شکار روباه گرفته را هر طور شده روانه ی بازار کند و این اثر را که مثل میراث ملی ارزشمند و پر اهمیت است به  دست مخاطبانی که به هزار و یک دلیل بخت یارشان نبود و کار را ندیده اند برساند ، از حالا فکر میکنم آیا امسال هم کاری خواهیم دید که به گرد پای این اثر برسد ؟ بعد از دیدن شکار روباه هیچ کاری را نمیپسندم . به هر حال بعد از یادی که از کار کردم نام عوامل را میاورم و میخواهم حسابی شما را منتظر عکس هایی کنم که برای اولین بار از بلاگ بنده دریافت خواهد شد و اگر خدا شما را دوست داشته باشد به این جا سر میزنید و عکس ها را خواهید دید. عکس هایی از شکار روباه را  که تا به امروز در هیچ جای دیگری ندیده اید .(پیشاپیش از رضا موسوی عزیز متشکرم )

در این کار :

 بازیگرانی چون سیامک صفری، ستاره اسکندری، سهیلا رضوی، پانته‌آ بهرام، هومن برق‌نورد، دایوش موفق، هدایت هاشمی، افشین هاشمی، علی سلیمانی، زهیر یاری، محمود راسخ‌فر، مینو خسروانی، معصومه کاظمی، علی میلانی، محمدرضا و امیررضا زادسرور حضور داشتند.

علی رفیعی علاوه بر نویسندگی و کارگردانی، طراحی صحنه و لباس این نمایش را نیزعهده‌دار است.

 

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

20 نظرات

  1. چقدر این  پست به دلم نشست . عالی بود مرسی.
    ولی حسرت مرا بیش از پیش کرد که چرا نتونستم این کار رو ببینم.
    امیدوارم اون فیلم هایی که ازش گفتی منتشر شه.
    عکس ها عالی بود.
    بی صبرانه منتظر عکس هایی ام که ازش حرف زدی!
    راستی کتابت چی شد؟

  2. آخ! میس شانزه لیزه نمی دونی وقتی خبر فوت مسعود رسام رو شنیدم چقدر قلبم به درد اومد باورم نمیشد، مسعود رسامی که همیشه لبخند رو بهمون هدیه میداد خودش درد میکشید ومدتها بود که از سرطان رنج می برد.
    روح شاد :((((ناراحتدلشکسته

  3. چقدر میچسبد کورهایی مثل موش، عقده های سالیانی که فراموش شده اند را یکباره با یک گوز خالی میکنند و دیگران میگوزندش تا به استعاره از قانون سوم نیوتن مقدارش در فیزیک جسمشان همواره به یک میزان باشد . یاد مفخم دربار ناصری امین حضور افتادم که برای زنده بادش عده ای مواجب بگیر دربار را اجیر میکرد تا فحشش بدهند و همگان خر شوند که ایشان با مردم قرابتی دارند . پیشنهاد میکنم به وبلاگش سر نزنید تا فکر کنیم باد مفخمی بوده و رفته .

  4. چقدر خوب احساس  اهالی تئاتر رو  بیان کردید.به گمانم اگر اغراق نکرده باشم ، تمام تماشاگران  شاهکار "شکار روباه" همین حس و حال رو داشتند.  لحظه تشویق  سیامک رو فراموش نمی کنم. من هم وقتیاز سالن بیرون می آمدم بغضی سخت گلوم رو گرفته بود…. شاید از حس غرور  یا احترامی بود که برای سیامک قائلم. حسی که افتخار می کردم از اینکه تالار وحدت به احترام هنر این آدم روی هوا بود و تمام تماشاگران از ته دل کف می زدند.  یادمه دستم سرخ شده بود و خارش گرفته بود. اما دلم می خواست هنوز هم به افتخارش بایستم.

    مشتاقانه منتظر عکسهای اختصاصی وبلاگت هستم. قطعا پستی که حاصل همکاری مطالب شما و عکس های آقای موسوی است دیدنیست. موفق باشی دوست خوبم.

  5. اون موضوع  از نظر من حاشیه نبود.
    تا روزی که تاتر شهر برم تا تاتر ببینم از بابت بلیط مهمان ناراحت خواهم بود.
    وقتی آدم برای مدتی از تمرین و کار دور باشه و بره جلوی تاتر نه یک روز که چهار روز برای دیدن یک نمایش و بلیط بهش نرسه و ببینه جماعتی که اتفاقا تاتر دیدن براشون تنقلاتی در حد پفکه توی صف وایستادن یا بطور کاملا اتفاقی دسته دسته با بلیط مهمان دارند میرند توی سالن و تاتر می بینن به این دلیل که دیدنش یک جور مزیت فرهنگیه که میشه باهاش فخر فروخت و نه برای هیچ چیز دیگه ای باید خودت رو جای اون آدم بذاری و ببینی داری با دادن بلیط میهمان به این تاتر لطف می کنی یا داری کاری می کنی که تاتر به یک ابزار لوکس وقت گذرانی تبدیل شه.

    من بابت چیزهای دیگه ای هم نگرانم. مثلا  بابت قیمت آب و برق و گاز نگرانم بابت قیمت نان نگرانم بابت قیمت مسکن نگرانم اینها حاشیه ای هستند که من به یک باره به همه کس و همه چیز بپرم. اما در این مورد به خصوص بلیط میهمان به هیچ وجه حاشیه نیست.

    به همین دلیل و هزار و یک کوفت دیگه من جمله عقده های شخصی فکر می کنم هیچ کس نباید به خودش حق استفاده از بلیط مهمان رو بده. من از دوره ی دانشجویی تا کار و

  6. سلام!جالب توجه بود و برانگیزنده ی حسادتی مردانه!من همزمان با شکارروباه اجرا داشتم و نتوانستم اجرای دکتر رفیعی را ببینم و برای همیشه از ستم رفت حیف!وسیامک هم واقعا بازیگر خوبی است!وازان مهمترا نسان بزرگی ست!وکاش کمی اقبال داشت!
    عکسهای خوبی دیدیم مرسی از شما میس!

  7. چشم همیشه برای شما کامنت می گذارم تا شما به من بخندید.

  8. با یه رویای ناتموم 3-4 ساله آپم.
    حالشو داشتی سر بزن.

  9. سلام
    حیف که دیر با وبلاگت آشنا شدم اون روز پوستر ادیپ رو توی انقلاب دیدم ولی نمیدونم چرا الکی نظر دادم که حتما کار بدیه و حالا هم که اجراش تموم شده
    خشکسالی یعقوبی رو دیدی؟
    اگر دیدی دوست دارم نظرت رو راجع به کار بدونم چون نظرا خیلی متفاوت بود یه عده خیلی دوست داشتن یه عده خیلی بدشون اومده بود

  10. لطفا از جملات کلیشه ای مثل عشق به هنر و تماشاچی های روی سکو و چیزهایی از این دست استفاده نکنید. لابد قبول دارید هر کسی هر کاری می کند برای خودش است ممکن است جمعی هم از کارش سود ببرند اما اولویت با منافع شخصیست. شما بهتر است بجای این لطف بزرگ در حق جماعت سیگارکش آن هم از نوع 3000 تومانی که برایشان در بولتن داخلی بنویسید بیایید توی صف کنارشان بایستید. بنده هم برای خیلی روزنامه ها نوشته ام و می نویسم آن هم از نوع رایگانش و اتفاقا روزنامه های معتبری هم بوده اند توقیف شده اند و بعضی هنوز هستند اما به هیچ عنوان فکر نمی کنم دینی به گردن کسی باشد که برایم بلیط رایگان و صندلی رزرو شده کنار بگذارد. فکر می کنم هر کسی که به این کار تن می دهد به طور ضمنی قبول می کند که در مواقع حساس ناخواسته قلمش به سمتی بچرخد و غیره و غیره و غیره. از این هم که بگذریم جمع دوستان چیز شایسته ایست آن قدر شایسته که هر هنرمندی می تواند جمع دوستان را همیشه دور خودش با هر کلکی نگه دارد و ازشان ستایش و تقدیر بشنود و خوش باشد.
    خدا شما را حفظ کند.
    در پس زمینه این کامنت ویولن نواخته می شود. ناگهان قطع می شود و یک نفر می گوزد.

  11. ميس جانم منو گرفتي فدات شم. با ديدن عكس هات بيشتر آه كشيدم و دلم بيشتر سوخت.
    منم به روزم دوست جونم

  12. پس باید این کار رو دید!

  13. سلام میس جان
    ادم وقتی بعد از چند روز به وبلاگ تو سر میزنه انگار سالهاست که این ورا نیامده ،‌افرین به این همه فعالیت .
    بیبینم با خودت قرار گذاشتی هر چند وقت یکبار داغ ما رو تازه کنی . میدونی که بدبختانه این کار رو ندیدم . یعنی بلیط گرفتم ولی شرایطی پیش اومد که مجبور شدم بلیط رو بدم به رفیقم که با نامزدش بره . می تونی جای رفیق من فرزان دلجو و ایلین ویگن رو مجسم کنی . فکر کنم رفته بودن اونجا که توی بالکن همدیگرو بمالن .
    امشب قراره رمولوس رو ببینیم .
    خیلی خوب کردی کامنت موش کور گذاشتی . این یعنی دموکراسی نیشخند

  14. از این موش جانت از خنده مردم.قهقههقهقههقهقهه

    خیلی بامزه بود.

  15. ممنونم از دعوتتان .
    خواندم و لذت بسیار بردم.
    گرچه ما شهرستانی ها از همه نعمت هائی که خداوند به شما بایتخت نشینان مرحمت کرده محرومیم.
    شا باشید

  16. بله سیگار بسته ای 3000 تومان هم داریم. فقط چیزی که شما گفتید ربطی به عرض بنده نداشت.  معلوم است شما هم خوب درس هنر خوانده اید که یاد گرفتید با گفتن "حق با شماست" هم تواضعتان را به رخ بکشید و هم دیگران را لجن مال کنید. فکر می کنم تاترخانه های ما پر از تماشاچی های ملوسی مثل شماست و تا وقتی که سانتیمانتالیسم جر خورده از نوع ملوسش روی صندلی تماشاچی بنشیند  جای آدمهای چیپ هم با یک بسته سیگار دویست تومانی بیرون روی سکوهای جلوی در است. خداوند شما را حفظ کند.
    در پس زمینه این کامنت ویولن نواخته می شود. ناگهان قطع می شود و یک نفر می گوزد.

  17. چیزی نمی تونم بگم حرف نداره تعاریف و توصیفات در باره تاتر…..
    بوفرمان جت

  18. چیزی نمی تونم بگم حرف نداره تعاریف و توصیفات در باره تاتر…..
    بوفرمان جت

  19. " ندیدن شکار روباه برای هر ایرانی مثل ندیدن برج ایفل برای هر فرانسوی ست "
    اهل تئاتر نیستم ولی برای ان ارج و منزلتی خاص قائلم .

    بهرحال امیدوارم جایی بتونم همون فیلمی رو که گفتین یکی از دوستان با دوربینش گرفته ببینم .
    خوشحالم برای اهالی تئاتر که دوباره شایستگی خود را به اثبات رسانده اند .

  20. این نمایش تا کی اجرا میشه؟
    شوربختانه 5شنبه که تهران بودم نشد که برم.
    تئاتر رو بسیار دوست میدارم.