مجسمه

امروز صبح  زود ، به وقت من ، ساعت دوازده ظهر ، شخصی مدااااااااام روی موبایل بنده زنگ میزد . سرم رو زیر لحاف و زیر بالش کردم اما شخص ول کن نبود . چشم بندم را برداشتم و با صدای نخراشیده و گرفته گفتم : ” بله ؟ ” ناگهان صدای آقایی که میبایست بهد از دو سال پول بنده را بدهد شنیدم و ایشون اظهار کردند که پول ندارند و مبلغ رو به نصف چیزی که باید میدادند پایین آورده بود .تو گویی با یک شاسکول احمق ، با یک ضعیفه ی نفهم طرف باشد . بنده هم از آن جا که اول صبح بد جور حال گرد گیری دارم دهان باز کرده و طرف را شسته چلانده روی طناب آویزان کرده با وایتکس رنگش را عوض کرده و گوشی را قطع نمودم . توی این خاک یک حمال ارزشش بیشتر از یک نگارنده ، نویسنده ، پژوهشگر  ، خبرنگار، دست به قلم است . با عصبانیت نسکافه خوردم و بیدار نشده قرص اعصاب بالا انداختم تا قلبم نترکد . در همین عصبانیت بودم که آقای – شخص- دوباره ، سه باره زنگ زد و چند باره هم از دفترش . بنده هم جوابشان را ندادم . دقایقی بعد دوستم تماس گرفت و گفت چه عجب این وقت روز بیداری پاشو بیا من میخوام خونه  اجاره کنم باید ببینی نظرت مهمه . دوستمان به دنبال ما آمد و ما از خیابان فرشته بگیر تا فرمانیه ، نیاوران ، اطراف پاساژ گلستان، زعفرانیه ، درکه همه جا رو همه ی برج ها همه ی غیر برجی ها همه ی خونه قدیمی ها رو دیدیم . توی یک خونه ، که سقفش در حال ریزش بود و دیوارهایش بلند و آینه کاری . پیرمرد دندان گردی به سر میبرد که چمدانش وسط بود و بطری های اشربه اش هم دم در چیده شده بود . همین طور که با دوستم حرف میزد . من بی اجازه رفتم تو . دیوار پتینه ی سبز کاهویی رو به رویم بود و یک پیانوی قدیمی . درش را باز کردم و هرچی که یادم بود زدم . ساکت بودند و مثلا داشتند به این فالش زدن بنده  با کیف گوش میکردند . وقتی صورتم را برگرداندم . دوستم وحشت کرد . ظاهرا قرمز شده بودم و چشمهایم عجیب غریب . از روی صندلی که بلند شدم  بی حال بودم . مرد برایم آب آورد و روی کاناپه ی بزرگی دراز کشیدم . جان سیگار کشیدن نداشتم . دوستم گفت : ” دوست من هر شب خواب میبینه و همیشه توی خواب هاش سیر میکنه داشتیم که میومدیم همه اش حرف خوابش بود . دوستم بلده پیانو بزنه اما به …..دلایل…….نمیزنه .” بعد من بیشتر گریه ام گرفت . مرد از اتاق بیرون رفت و دوستم بلندم کرد . قلبم مثل قورباغه توی سینه میزد . از خانه بیرون رفتیم . . . یک لحظه فکر کردم . . . کاش همان جا روی کاناپه میخوابیدم میمردم . کاش قلبم می ایستاد . کاش خواب نمیدیدم . توی ماشین نشسته بودیم که ناگهان آقای ستار سینما که مدت ها منتظر بودم تا باهاش مصاحبه کنم و بعد از سه روز پیغام پسغام بالاخره به من زنگ زد . یک لحظه مجبور شدم خودم را فراموش کنم و با لحن خیلی خوش آیند و مهربانانه و جدی و با ایشون قرار بگذارم . گوشی رو که گذاشتم موبایلم از اشکم شور شده بود . شورش دراومد . بسته دیگه . توی همین دید و بازدید از خونه ها فکر کردم من باید برای طراوت و علیرضا و رضا ها و میرا و مهسا و شایسته و هیتلر و ناجور و کلوزآپ و ….. خونه بسازم و جاش رو توی جزیره مشخص کنم . کنار آّشار . کنار کویرش ؟ کجا رو دوست دارین؟ تازه میخوام یه مجسمه هم وسط جزیره بگذارم . کی رو بذارم . فردوسی ؟ نظامی ؟ عطار؟ کی ؟ صادق هدایت ؟ امیرکبیر؟ کوروش کبیر؟ کی ؟شما بگید .

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

32 نظرات

  1. مجسمه امام خامنه ای رو بزار

  2. نمی دونم باید بهش فکر کرد!
    باید شبیه هر کدوم از ما ، مثل همون المانهای سنجاق شده به خاک ماسوله که گفتی و شبیه جزیره که تشکیل شده از آدمهای اینجا است باشه!! فکر کنم چیز عجیبی بشه! به صورت آدم در نمیاد به گمونم!

  3. سلام
    بگذار فضای خانه ای رو که تو ذهنم از نوشتت تجسم کردم بگم،مهم نیست غلط باشه یا نه،خانه ای با دیوارهای آجری نسبتا بلند،دری آهنی
    و سفید،نهایتا دو طبقه،با گلدانهایی در کنار حیاط و یک دستشویی.شاید صاحبخانه با پیراهنی چهارخانه.
    کلا وقتی موزیک رو با پس زمینه ای ذهنی گوش بدی حالت عوض میشه حالا چه برسه به اینکه خودت بنوازی،دیگه بحثش کاملا جدا و حسش بسیار سخت برای درک کردن.یه خونه بساز،پر از پنجره،با یه مجسمه از خودت،شبیه مجسمه های بالماسکه.

    قربانت

  4. راستی کاش منم بلد بودم پیانو بزنم؛‌حتی به قول تو فالش که می دونم شکسته نفسی می کنی.
    اونوقت راضی بودم که هربار گریه کنم و بعدش بیهوش بشم.

  5. سلام.
    راستش را بخواهید از اینهمه زندگی رسمی خسته شده ام. خونه باید رسمی باشی، سر کار، توی دانشگاه، توی خیابون و همه جا آخرشم رسمی رسمی دفنمون میکنند !! پس کی باید شوخی کرد؟ کی باید تفریح کرد؟ شاید حق با شما باشه اما من خسته ام از اینهمه رسمی بودن. ازاد بودن رو بیشتر می پسندم.

  6. سلام بانوی ما که در آسمانهایی .
    ممنونم از کامنت تماما جزیره ای که برام گذاشتی .
    اصلا حالم خوش نیست .
    باز میام و بیشتر می گم برات .

    ارادتمند : ناجور

  7. سلام
    تو این زمونه گویا راحتترین کار خوردن پول هنرمنداس باز جالبه طرف تا نصفشو حداقل می خواد بده!
    یه خونه ام تو جزیره اگه کرایش زیاد نیست برام بزارید کنار .برا میدونم نمیدونم سخته انتخاب.
    ممنون میس عزیز.

  8. سلام
    وبلاگ بسیار جذابی دارین
    ساعت ها نشستم و مطالب زیباتون رو خوندم خوشحال می شم به وبلاگ من نیز سر بزنیدگل

  9. اگه تو می گی حتما" اینطوره!
    نه من از اونجا نیومدم اینجا.
    راستش من خیلی قبل تر ها اینجا میومدم ولی…
    آره خیالت راحت!
    من هنوز اونجا هم میرم.
    کامنت هم میذارم ولی هیچ وقت ثبت نمی شه!

  10. میخ هام تموم شد . تو دم و دسگات میخ پیدا میشه ؟ یا باهاس از جزیره خارج شم به خاطر یک مشت میخ !!؟
    انگار من فقط خیلی جدی دارم خونم رو میسازم ! خنده

  11. منظور من خونه ساختن واسه یه عده خاص بود 🙂

  12. داستان های غم انگیز میس شروع میشود واقعا از حال رفتی؟
    مجسمه منو بذار – شوخی-

  13. مجسمه امام خامنه ای رو بزار

  14. نمی دونم باید بهش فکر کرد!
    باید شبیه هر کدوم از ما ، مثل همون المانهای سنجاق شده به خاک ماسوله که گفتی و شبیه جزیره که تشکیل شده از آدمهای اینجا است باشه!! فکر کنم چیز عجیبی بشه! به صورت آدم در نمیاد به گمونم!

  15. اومده بودم دنبال یک از پستات که آهنگ دانلود کنم،همون آهنگی که توی گرجستان تو رو از خود بی خود کرد و هر چی توی این فایل موزیک بی درو پیکرم گشتم ندیدم!! امروز 2 جا به گوشم خورد همون اولش رو !دلم می خوادش!بعد دوباره رسیدم به این پستت!
    هنوز هم اون قسمت پیانو نواختن و خراب شدن حالت رودوست دارم!خیلی! وقتی اینطوری حالت خرابه حست می کنم!
    و اون فحش کشیه اول صبحت و شستن طرف با وایتیکس!
    شاید به نتیجه گیری هم رسیدید اما مجسمه ات رو هیچ کدوم از این آدمایی که گفتی نگذار!هر کدوم یک جور ممتازن!یک مجسمه ابداع کن ، شاید از هیچ کس بعد بشه همه کس!!!

  16. سلام
    بگذار فضای خانه ای رو که تو ذهنم از نوشتت تجسم کردم بگم،مهم نیست غلط باشه یا نه،خانه ای با دیوارهای آجری نسبتا بلند،دری آهنی
    و سفید،نهایتا دو طبقه،با گلدانهایی در کنار حیاط و یک دستشویی.شاید صاحبخانه با پیراهنی چهارخانه.
    کلا وقتی موزیک رو با پس زمینه ای ذهنی گوش بدی حالت عوض میشه حالا چه برسه به اینکه خودت بنوازی،دیگه بحثش کاملا جدا و حسش بسیار سخت برای درک کردن.یه خونه بساز،پر از پنجره،با یه مجسمه از خودت،شبیه مجسمه های بالماسکه.

    قربانت

  17. راستی کاش منم بلد بودم پیانو بزنم؛‌حتی به قول تو فالش که می دونم شکسته نفسی می کنی.
    اونوقت راضی بودم که هربار گریه کنم و بعدش بیهوش بشم.

  18. سلام بازم ميس كهكشاني من
    كاش خونه ات رو بسازي. منم مي خوام باشم. كمك كنم. بلدم ديوار رنگ گنم آخه شاگرد نقاش بودم و 4 سال قلم مو شستم. بعدش ميشه روي يوارا با مداد سياه شعرهايي كه دوس داريم رو بنويسيم؟
    با نقاشي كردن آدمايي كه دوست داريم هم بيشتر موافقم. كتابامونو كجا بگذاريم؟
    بيا بسازيمش كامل
    لااقل تو ذهنمون.
    روي زمين با گچ خطهاشو بكشيم.

  19. سلام.
    راستش را بخواهید از اینهمه زندگی رسمی خسته شده ام. خونه باید رسمی باشی، سر کار، توی دانشگاه، توی خیابون و همه جا آخرشم رسمی رسمی دفنمون میکنند !! پس کی باید شوخی کرد؟ کی باید تفریح کرد؟ شاید حق با شما باشه اما من خسته ام از اینهمه رسمی بودن. ازاد بودن رو بیشتر می پسندم.

  20. سلام.
    راستش را بخواهید از اینهمه زندگی رسمی خسته شده ام. خونه باید رسمی باشی، سر کار، توی دانشگاه، توی خیابون و همه جا آخرشم رسمی رسمی دفنمون میکنند !! پس کی باید شوخی کرد؟ کی باید تفریح کرد؟ شاید حق با شما باشه اما من خسته ام از اینهمه رسمی بودن. ازاد بودن رو بیشتر می پسندم.

  21. سلام.
    راستش را بخواهید از اینهمه زندگی رسمی خسته شده ام. خونه باید رسمی باشی، سر کار، توی دانشگاه، توی خیابون و همه جا آخرشم رسمی رسمی دفنمون میکنند !! پس کی باید شوخی کرد؟ کی باید تفریح کرد؟ شاید حق با شما باشه اما من خسته ام از اینهمه رسمی بودن. ازاد بودن رو بیشتر می پسندم.

  22. سلام.
    راستش را بخواهید از اینهمه زندگی رسمی خسته شده ام. خونه باید رسمی باشی، سر کار، توی دانشگاه، توی خیابون و همه جا آخرشم رسمی رسمی دفنمون میکنند !! پس کی باید شوخی کرد؟ کی باید تفریح کرد؟ شاید حق با شما باشه اما من خسته ام از اینهمه رسمی بودن. ازاد بودن رو بیشتر می پسندم.

  23. سلام بانوی ما که در آسمانهایی .
    ممنونم از کامنت تماما جزیره ای که برام گذاشتی .
    اصلا حالم خوش نیست .
    باز میام و بیشتر می گم برات .

    ارادتمند : ناجور

  24. سلام
    تو این زمونه گویا راحتترین کار خوردن پول هنرمنداس باز جالبه طرف تا نصفشو حداقل می خواد بده!
    یه خونه ام تو جزیره اگه کرایش زیاد نیست برام بزارید کنار .برا میدونم نمیدونم سخته انتخاب.
    ممنون میس عزیز.

  25. سلام
    وبلاگ بسیار جذابی دارین
    ساعت ها نشستم و مطالب زیباتون رو خوندم خوشحال می شم به وبلاگ من نیز سر بزنیدگل

  26. اگه تو می گی حتما" اینطوره!
    نه من از اونجا نیومدم اینجا.
    راستش من خیلی قبل تر ها اینجا میومدم ولی…
    آره خیالت راحت!
    من هنوز اونجا هم میرم.
    کامنت هم میذارم ولی هیچ وقت ثبت نمی شه!

  27. میخ هام تموم شد . تو دم و دسگات میخ پیدا میشه ؟ یا باهاس از جزیره خارج شم به خاطر یک مشت میخ !!؟
    انگار من فقط خیلی جدی دارم خونم رو میسازم ! خنده

  28. ببین ! همش خودت بهم ایده میدی !!! مگه تو جزیره  ، موبایل آنتن میده ؟ خندهنیشخند اگه اینطوره که دیگه تموم شد ! سند تو آل ! شماره اول : بچه ها میس لبخند زد !
    بغل

  29. منظور من خونه ساختن واسه یه عده خاص بود 🙂

  30. داستان های غم انگیز میس شروع میشود واقعا از حال رفتی؟
    مجسمه منو بذار – شوخی-

  31. سلام عزیزم.
    خاطره ی تلخت به دلم نشست.
    به خصوص قسمت پیانو وبد خیم شدن حالت و…

    راستی خواستم بگم پاسخ ایمیل مدتها پیشتان را همان موقع دادم ،
    خواستم  به جهت احترام بگویم ،در جریان باشی .
    اگر ای دی اس ال دار شدی به کلبه ام بیا.قدمت بر چشم.
    پایا باشی.
    گل

  32. ماچ چرا پرده های مخملین ؟ بذار باد بپیچه تو خونت … لبخند من قول میدم تلسکوپ حمل نکنم . اصلا حمل تلسکوپ رو تو جزیره ممنوع کن . از بابت چشمام هم خیالت راحت . دنیای من تاره. من دور رو نمیبینم ! خنده عینکمم غلاف میکنم !
    راحت زندگیتو کن . راحت نقاشیتو بکش … باید جزیره ماندگار بشه …
    یه جزیره که یه کلبه بالای درخت داره .. با یه میس که قلبش به وسعت تمام جزیرشه … لبخند