قصه پریا

 

سلام گرم با بوی کافه موکا به آقای فریدون جیرانی عزیز

عرضم به حضورتون استاد که …. اهم … این جانب برای برطرف شدن افسردگی های ناشی از آلودگی هوا و اشعه های عجیب غریبی که در فضاست و افسردگی های روزانه و خلاصه برای آزاد شدن کمپلکس های گره خورده ی روانی راهی پردیس سینمایی شدم و با دوستم به قدری خوشحال بودیم که بعد از عمری بنا شده ورود آقایان ممنوع را نگاه کنیم و شاید به جای فحش دادن با خنده از سینما بیاییم بیرون که نگو و نپرس ! اما از انجا که مردم بیچاره ی ما که از عدم خنده رنج میبرند و روزهای سه شنبه هم که سینما نیم بهاست و همه حمله ور به پردیس میشوند تمام… سانس ها رزرو و پر و اینا بود و ما با لب و لوچه ی آویزان راهی دیدن یلم شما شدیم تا اعتیاد را از زاویه ی دید شما بررسی /گیر و تحلیل بنماییم . . .

آقای جیرانی عزیز . . . شما به عنوان یک فیلمساز / یک منتقد کهن ساله / یک فیلم بین / یک داور بین فراستی و دیگران / یک بیننده ی فیلم حرفه ای / یک میانجی گر بین سیما و صدا و دیگرون واقعا چطور این فیلم رو ساختید ؟ ؟ ؟ ؟

آقای جیرانی خیلی عزیز . . . تحقیق / فضولی / نشست با روان شناس / جامعه شناس ( نه نشست با برو بچه های اموزشگاه آقای فلان ) نشانه ی اگاهی و هوشیاری یک کارگردان چندین ساله س . شما وقتی که در مجله ی هفت زیر آب فیلم ( خون بازی ) رخشان بنی اعتماد توسط دکتر روان شناس زده شد حتما شاهد سکوت نغمه ثمینی و گفتمان خانم شریعتی بودید نبودید ؟ یکی از مشکلات خون بازی نپرداختن به بیرون روی ( گلاب به روتون ) کسانی است که رو به ترک هستند یا در اعتیادند و توی مستراح در هپروت . . . شما فیلم سنتوری را ندیدید ؟ آیا شمایی که یک زمانی در نوشتن فیلمنامه ی نرگس بنی اعتماد نقش داشتید میتوانید بعد از گذشت این چند دهه این همه سرازیری را با اسکیت طی کنید ؟ چطور میشود مهناز افشاری که فقط یک سالی است در دام ح شیش افتاده این همه صاف و راحت و با پوست خوب بیاید توی کارخانه و عکس صنعتی بکشد و در دو سووووووت بگوید آره اگه راجع به من میگن معتاد راس میگن …والا اونی که معتاده با چک و لقت هم نمیگه معتادم . . . عشقی هم در پیش زمینه ساخته نشد تا ما بفهمیم چرا این همه مهناز خانم با مصطفی جان صمیمی شد و رک گفت که بعله ما اینیم . . . بعد اساسا اون دوربین توش چی بود اول فیلم که این بند و بساط سرش پیاده شد ؟ ؟ ؟ ضمنا این خانم افشار در برنامه ی دو قدم مانده به صبح که خیلی دماغ سربالا گفت :” آقای جیرانی دیگه شما به من نگید چطوری بازی کنم من 9 سال سابقه کار دارم ! ” چطور روش شد این نقش رو بازی کند ؟ آیا حداقل خون بازی و بازی باران رو ندیده بود … آیا فیلم خانم فرجامی که اتفاقا ارادت ویژه ای بهش دارید در اثر کیمیایی بهش نشان ندادید ؟ آیا بهرام رادان را در سنتوری ندیده بود ؟ آیا بهروز وثوقی را در گوزن ها ندیده بود ؟ اگر از او گریم را میگرفتیم چیزی که میماند میدونید چی بود ؟ فن بیان به شدت ضعیف که حتی کلمات جویده جویده هم در بینش نبود . . . چیزی شبیه اعتیاد و خماری درش نبود آقای جیرانی ( راستی موهای سرتان را کوتاه کردید بهتان چقدر میاید ) ضمنا بنده ترجیح میدادم حضور مادر مهناز خانم را به بهانه ای ببینم نه اینکه در سناریو تا چیزی کم میشد آدم ها مثل آب مبال میرفتند و میامدند . . . شخصیت پردازی بسیااااااار ضعیف بود البته این مشکل مربوط به  فیلمنامه بود . . . به شدت فیلمنامه ی شلخته بدون شخصیت پردازی . . .بدون پرداخت آدم ها . . . طراحی صحنه عجب غیر قابل پیش بینی ! آخه چرا ؟ بعد شما به این چیزها که در فیلم گته شد اعتقاد داشتید ؟ مثلا اینکه اگر کسی بخواد با یک آدم معتاد ازدواج کند باید جامعه تف و لگدش کند ؟ طردش کند ؟آیا این همین ما نیستیم که معتادها را پس میزنیم . . . فرهیختگانی چون شما ؟ چرا در هیچ جایی از یک رابطه ی عشقی حرفی زده نمیشه آقای جیرانی ؟ میدونید دوس داشتم فیلم چطور بود ؟ اینکه مصطفی میرفت با مهناز ازدواج میکرد . . . با هم معتاد میشدند و لحظات وهم و عاشقانه شون رو که از همه پنهون میکنید رو نشون میدادید کاری که معتادها میکنن . . .هیجان ها رو… افسردگی ها رو . . . لرز ها رو . . . قول های بی خودی رو . . . نه یک باره همه چی تموم شه چون فیلم باید تموم شه !!!! مصطفی خان همون یوزارسیف تنها در یک سکانس به استیصال میرسه . . . التماس میکنه به پای زن می افته و چون اخ و گه و معتاده آخرش هم برای اینکه آقایون خوشحال بشن معتاد رو ایدزی اش میکنید چرا ؟ میدونید دوست من بعد از اینکه از سینما اومد بیرون رفت بیمارستان چون فشارش اومد پایین ؟ میدونستید خانومی که کنار دستم نشسته بود و سرما خورده بود بعد از فیلم نگامون کرد و گفت :” خودمون کم بدبختی داریم !!!!این ها رو هم میسازن ” من نمیگم باید هپی اند تموم میشد . من میگم شخصیت پردازی آخر ضعیف بود . برای فیلمنامه نویس هاتون متاسفم . دم شما گرم که یک آدم ریشوی اهل امور رو زن پسند تعریف کردید …طوری که ه  ه ه ه ه   نه تنها خودش با صیغه کردن ها زنش رو کشت … بلکه به مصطفی جان میگوید تو بیا دختر من رو بگیر من مهناز رو برات صیغه میکنم …. عجب !!! راس میگید … شاید تنها چیزی که راس بود همین بود . . . بیژن امکانیان عزیز تنها فیلم به یاد ماندی او با صدای دوبله البته فیلمی بود که دبیرستان نام داشت و برای انهدام اعتیاد قیام میکنه و هنوز اون فیلم رو دوست دارم . . .  اما این جا همه ی باور ها میشکنه . . . میخوایید من یه سناریو بهتون بدم بسازن آقایون انگشت به دهن بمونن !!! . . . . پرداختن و برخورد شما با اعتیاد …مرض های ناشی از اون به قدری کثیفه که آدم دلش میخواد بعد از دیدن این فیلم ها بره یه چیزی بزنه که این کار رو هم کردیم . . . تنها فیلمی که صادقانه به این مقوله پرداخت مرهم بود . . . همچنان … مرهم بود . . . آقای جیرانی . . . چند وقت پیش قرمز رو در دایره زنگی دیدم . . . عجب !!!  چقدر لحظاتی داشت که میشد بهتر باشه چقدر هدیه همون هدیه موند . . . چقدر همه چیز راکده . . . آقای جیرانی به شما برای اجرای برنامه ی 7 خسته نباشید میگم اما متاسفم فیلمتون رو دوست نداشتم . قربانی شدن باران رو دوس نداشتم . . . نوارها و ضبط کردن رو باسمه ای ترین و ابتدایی ترین شکل نگارش فیلمنامه دیدم . دویدن های بعد از مصرف خنده دار بود … لحن صحبت مهناز جان وااای… ستاره اسکندری همان ستاره ای بود که دوستش داشتم اما اگر جای او بودم میگفتم این فامیلی مشرقی را از روی من بردارید . خلاصه که هیچی .

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

20 نظرات

  1. اول اینکه خیلی با مزه مینویسی.
    دوم
    "اینکه مصطفی میرفت با مهناز ازدواج میکرد . . . با هم معتاد میشدند و لحظات وهم و عاشقانه شون رو که از همه پنهون میکنید رو نشون میدادید کاری که معتادها میکنن . . .هیجان ها رو… افسردگی ها رو . . . لرز ها رو . . . قول های بی خودی رو . . . نه یک باره همه چی تموم شه چون فیلم باید تموم شه "
    فیلم هیپی و سایکدلیک  از فیلمساز وطنی می خوای؟

  2. سلام میس عزیزم.با تمام ارادتی که به محتوای تمام نقد هات دارم اما می خوام جسارت کنم و بگم فرمشون به شدت تکراری شده.حالت تخاطبی و عصبانی نقدها تقریبا به تمام نوشته ها سرایت کرده پرسش های مکرر هم کمی به نقد آسیب می زنه.ببخشید جسارت کردم

  3. پایان نامه که بر خلاف تصور تبلیغاتش جنبش سبز و کوبیده و برده زیر سوال خیلی از حامد کلاهداری بدم اومد که همچین فیلمی رو کارگردانی کرده بود. برف روی شیروانی داغم که یه موضوع مبهم داشت اصلا جاب توجه نبود. فیلم جرمم که با اینکه زمان گذشترو نشون میده ولی سوتی زیاد داشت که از آقای کیمیائی بعید بود و اونم متاسفانه موضوع جالب توجهی رو بیان نمیکرد البته اینها نظر شخصیه منه.

  4. سلام ای بانوی عظیم… ای میسِ بزرگ… سلام…

    فیلم جرم رو بلاخره دیدی؟ فاز داد؟؟

    نمایش "بادها برای که می وزند" بانو چیستا یثربی رو چی؟ اون رو دیدی؟ فاز داد؟؟

    (احتمال می دم فعلا تا الان هیچ کدومش رو ندیده باشی، آره؟!)

    شدیدا… شدیدا… و شدیدا ارادتمندیم ای میس…

    «یا علی مدد»

  5. خب میس من یه ماه نیست با وبلاگت آشنا شدم ولی موسیقی بذاری خوشگل ترم میشه        ولی اصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصلا نمیخوام فضولی کنم فقط نظر ناراحت نشوها خب دلمم میسوزه که با این وبلاگ خوب ادبی باید با دایال آپ بیای لبخند

  6. پس کی از  دایال آپ وصل شدن در میاین؟
    مردیم از بی مطلب خوب ی خوندن

  7. سلام میس جون من جرم و دیدم و پایان نامه و برف روی شیروانیه داغو.

  8. سلام صاحبخونه
    هستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  9. خوب پس واجب شد ببینمش با اینکه کل داستانو تعریف کردی

  10. كارهربزنيست خرمن كوفتن
    گاونرميخواهدومردكهن
    همينننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننشیطان

  11. سلام میس جون امیدوارم خوب باشی
    آخ که از این سه شنبه ها و ژردیس گفتی که همه هجوم میارن اونجا و اینکه ممنون از این متنه زیبات که راجع به این فیلم نوشتی دیگه زحمت رفتن و دیدنشو نمیکشم.

  12. سلام بر تو ای شانزه لیزه یِ بزرگ و عزیز…

    از قصه پریا بدم نیومد. بهش احترام می زارم. چون کثیف نبود. تمیز بود. اما در عین حال کلهوم تعطیل بود. کر کره پایین… گفتن یک ملودرام اشک برانگیزه برین ببینین. گفتم جونمی جون. اشک و گریه تو سالن. چیزی که عشق ماست. برم بشینم گریه کنیم… رفتیم دیدم… هه! گریه که هیچ، مو به تن سیخ شدن هم هیچ، کار حتی به لحظه ای تحت تاثیر قرار گرفتن هم نرسید… تو بگو حتی یه ثانیه. نه خبری از اشک بود نه درد نه ناله… صاف عین دیوار… بی حس و حال… فیلمنامه سر می کوبید به دیوار تا مثلا دردمون بیاد… اما آخه نازنین، دمیدن احساس که زور چپون نمی شه…

    تنها جای خوب قصه جایی بود که باران تو سالن دانشگاه یقه مهناز افشار رو گرفت جر داد تف کرد تو صورتش… دمش گرم… همینه… تنها جای درست فیلم همون بود… خخخخخخخخخخخخخخخخخخ تووووووووووف…

  13. سلام…  ممنونم از نوشتار ساده و صمیمی که برای فیلمها و اجرا ها می نویسی. انقدر خوب و روون هستند که حتی گه کارها رو ندیده باشی هم لذت می بری….     من مدتهاست سینمای جیرانی رو دنبال نمی کنم. شتید از همون وقت که اون سریال مسخره و ساخت و کلی هم ازش دفاع کرد….   شاید از وقتی که مجری بی دست و پای برنامه 7 شد (‌که می تونست با مجری گری یه مجری توانا به 90 سینمایی تبدیل بشه )‌ ، شاید از وقتی که حس کردم تو این برنامه شده غلام حلقه به گوش آقایان بلند پایه این رسانه مضحکی که اسمش رسانه ملیه…. خلاصه اینکه با توجه به اینکه قصد ندارم چنین فیلمی رو ببینم ، متاسفم که نمی تونم نظری راجع به پستت بذارم که مرتبط باشه. اما به هر حال سپاس برای جدیتت و  زبان رک و صریح و پر از جسارتت…..

    برقرار و پایدار باشی همیشه دوست من.

  14. سلام میس جان
    من هم دقیقا در شرایط مشابه فیلم رو دیدم و چیزی که برام جالبه اینه که دل نوشته من هم در مورد فیلم شباهت زیادی به نقد تو داره البته کوتاهتره و یه جاهاییش فرق داره و لازم به ذکر که به اندازه تو از  فیلم بدم نیوند
    چیزی که من رو خیلی اذیت کرد نگارش شلوغ و بی در و پیکر فیلمنامه بود انگار که فریدون می خواست تو این یه فیلم به تمام معضلات بپردازه و به همین علت از همش جا موند
    شکل گرفتن و از هم پاشیدن روابط حیلی بی منطق و به سرعت باد بود. بعضی جاها میزانسن هایی که داده بود انقدر بد بود که بازی ها هم حسابی تحت تاثیرش قرار میگرفت و خیلی موارد دیگه که تو خودت گفتی و منم باهاش موافقم کاملا
    باران رو مثل همیشه دوست داشتم اما بقیشون یه جورایی درگیر کلاس بالای فیم شده بودن حتی مصطفی تو صحنه ی مسافر خونه
    اما در کل از دیدن این فیلم ناراضی نیستم و نمی دونم چرا همیشه دوست دارم فیلم های جیرانی رو ببینم حتی اگه بعدش کلی غر بزنم در موردش… به هر حال مرسی میس جان که در موردش نوشتی

  15. خیلی ادعات میشه ها

  16. سلام لبخند
    ما هم نتونستیم ورود آقایان ممنوع رو بینیم و برگشتیم چون اون یکی فیلم اکران شده اون سینماهه که رفته بودیم پایان نامه بود.
    در مقابل همه انتقادهایی که گفتی دیگه حرفی نمی مونه خنثی

    پرواز را به خاطر بسپار رو نتونستم تا آخر بخونم. حالم بد شد. واقعا زندگیم مختل شد. خواهر 23 ساله ای دارم که تا آخرش خوند و کلی تعریف و بررسی و اینها!

  17. وقتی دیدم از اینکه به حرفاتون گوش دادن و کتاب هایی رو که معرفی کرده بودید خوندن خوشحال شدین، گفتم بگم منم پرواز را به خاطر بسپار و مرگ قسطی رو از نمایشگاه خریدم. پرواز را به خاطر بسپار رو خوندم. این که نصفی از این اتفاقات در کودکی برای خود نویسنده اتفاق افتاده واقعا درکش سخته! یعنی میشه در حق یه بچه این همه ظلم بشه؟!
    به نظر من دردناک ترین جاش وقتی بود که اون مرده(گاربوس) آویزونش می کرد و شلاقش میزد و با سگش بهش آزار میرسوند.
    راستی ورود آقایان ممنوع رو حتما ببینید!;)

  18. توچراجواب همه رومیدی غیرمن حالاایرادی نداره بخشیدم ولی اگه میشه یه باردیگه بگوچی گفتیقهر

  19. میس جانا… عجبا که در سراسر کتاب همراه ظلمی که به کودک می شدبه زنها هم ظلم می شد…کودک از بی کسی و اون همه رنج و بعد از نا امید شدن از دعا و مذهب به این نتیجه می رسه که باید شیطان بود. کینه داشت و انتقام گرفت…اینا خیلی آشکار مراحل نابودی یه انسان بی دفاع توسط اجتماع است…بی نهایت صحنه ها و توصیف های قشنگ هم داشت… اونجا که مرده چشمهای شاگردش رو در میاره(کیل بیل تارانتینو)…اونجا که با آقا ساکت قطارو می فرستن تو دره بعد میرن بازار می بینن لبنی فروش زنده ست و چه حالی میشن… حرف زیاده ازش…راستش  با این رنجها خیلی یاد چیزایی که تو از مادرت تعریف کردی می افتادم…میس رنجها انقد زیاد بود که تو رو هم به نفرت و انتقام بکشونه؟؟…میس تازه نمی دونی می خواستم مرگ قسطی رو هم بخرم(ترجمه سحابی) اما ..اما ..اما راستش خب گرون بود واسه جیب منناراحت … الان دارم کتاب این ساندویچ مایونز ندارد سلینجرو میخونم… ناطور دشتو هم تازه خوندم… فقط می تونم ستایشش کنم…بعد براتیگان ارادت خاصی به سلینجر پیدا کردم… چقد حرف زدم…