خاطرات و کابوس های یک جامه دار از زندگی و قتل میرزا تقی خان فراهانی

هدف ِ من ِ مخاطب از رفتن به تالار وحدت چیست ؟ تماشای نمایشِ خاطرات و کابوس های یک جامه دار . . . ؟ مقایسه ی این نمایش با اجرای پیشینش در 38 سال پیش ؟ مقایسه ی این نمایش ( به دلیل ِ داشتن ِ درون مایه ی تاریخی ) با شاهکارِ دکتر رفیعی  نمایش ( شکار روباه ) ؟ دیدنِ بازی بازیگران ؟ دیدنِ میزانس؟ دیدنِ رنگ ، موسیقی ، صدا ، دکور ، نور ؟ کشف ِ لحظات ِ تازه ؟ یا دیدن ِ دوستان و قوم و خویش و تفریح ؟ با شنیدن و دیدن ِ نقد ها ، یا بهتر بگویم نظرهای غیرتخصصی  و گاهی تخصصی، اهالی هنرِ نمایش در فضای مجازی ، برنامه ی زنده تلویزیونی ( اشاره ام به سخنان گهربار خانم سهیلا نجم  در برنامه ی  زنده ی نقد تئاتر )شبکه ی چهار میباشد ، دلنوشته های فیس بوکی و وبلاگی و . . . پیش فرض های عجیب و ناهمگونی به دست میآورم . چرا از این نمایش این همه خوب ، بد ، متوسط، خیلی خوب و خیلی بد میشنوم . . . !!! با همه ی پیش فرض ها به تماشای این نمایش میروم و از ته دل میخواهم اثری باشد که مرا آنچنان که شکار روباه مسحور کرد مسحورم کند . دلیلی برای این مقایسه دارم . . . زیرا شکار روباه ، نمایشی برگرفته از زندگی آغامحمدخان قاجار بود و اثری درخشان ، و این نمایش هم با اسمی که دارد حتما درموردِ  میرزاتقی خان فراهانی ( امیرکبیر) خواهد بود و پس باید و باید اثری بهتر باشد . . . چراکه دوباره دارد اجرا میشود و پشتوانه ای شکارروباهی هم دارد به اضافه ی سیامک صفری که در هر دوی این نمایش ها مشترک است .  . . همین طور با سریال امیرکبیر و فیلم ها یی که از این شخصیت ساخته اند همین طور پیش فرض میبافیم و  به انتظار یک اثر جدیدیم که دارد خودش را تکرار میکند . . . پس با همه ی این تفاسیر با چند پیش فرض در انتظارم . آنچه که مهم ست .  . . شروع ست و آنچه که مهم تر هست چیزی است که بعد از پایان نمایش باقی خواهد ماند .مهم تر بین این دو است که تو را در اتصالی یکنواخت با در اوج و فرودی ساختارمند حفظ کند . . . جادوگری گند و فریبت دهد .  شاید بتوان گفت بعد از بالا رفتن پرده ی نمایش ، دیدن ِ دکور و چگونگی حضورِ سیامک صفری ( جامه دار) روی صحنه ، مدر همان چند دقیقه ی آغازین میتوان نمایش را یک اثراکسپرسیونسیم شرقی کاملا شخصی دکتررفعی وارانه تلقی کرد . آنچه که وجود دارد و بکر و تازه ست ، شخصیتِ ( جامه دار ) شروع به سخنرانی میکند . او دارد برای دل خودش و برای تماشاچیان حرف میزند . . . حدیث نفس است . . . او نقالی نمیکند . . . او تنها دارد از دلِ میرزاتقی خان سخن میگوید . . . سنگ صبورش است گویا . . . دلسوز است و به دلیل شغلی که دارد . . . میتواند نماینده ی قشر عظیمی از جامعه ی آن زمان هم باشد . . . پس این شخصیت در تک گویی نمایشی سراسری خود هم  Aside است و هم مونولوگ گویی به شدت تنها ، رنج کشیده و با شعور . . . کسی که بد و خوب را تشخیص میدهد . . . شاید چون کارش دلاکی است . . . شاید چون کارش . . . رخت برکندن و رخت آوردن است . . . کارش پاکیزه کردن است . . . او در رستاخیزی ست که تنها خودش به صیقل رسیده . . . جامه دار روی سحنه پایان نمایش را به دلخواهِ دلِ میرزاتقی خان میگوید . . . نمایشش میدهند . . . نور میرود . . . ابتدا، با انتهایی که میدانیم آغاز میشود . . . در همین پرولوگ همه ی نمایش را میبینیم . میشنویم . البته با چاشنی انتظار . . . این پرولگ تِم نیست . . . داستان را به لحاظ مضمونی هم افشا نمیکند . . . این پرولوگ ، تنها موضوع اصلی را با کمی علامت سئوال نشان میدهد . زیرا میرزاتقی خانی که در پیش فرضمان داریم آن طور که جامه دار میگوید و نشانش میدهند نمیمیرد و موضوعی ذکر میشود و ما را متحیر به جا میگذارد . پارادوس میتوان کلمه  ی مناسبی برای شروع بعد از این پرولوگ نباشد چون ما با یک تراژدی یونان باستانی رو به رو نیستیم . . . اما ساختاری که پیش رو روایت میشود کاملا مدرن و امروزی و تراژیک است که از آن همسرایانش کم شده و به جایش زنان حرم سرا و سربازها اضافه شده اند و آوازین نیست و این اشکالی هم ندارد که نمایش بخواهد کاملا کلاسیک و امروزی یک قصه را روایت کند و از همه مهم تر اینکه شخصیت های نمایش با هم آنقدر کلنجار نمیروند که میرزاتقی خانی که در ذهن و تعریفِ جامه دار است . شخصیت های نمایش که نه اصلی هستند و نه قهرمان ( هرچند خون پادشاهی در رگ های ناصرالدین شاه است ) نه پروتاگونیست هستند و نه آنتاگونیست . . نه ضد قهرمان هستند و نه مبارز آنها شخصیت هایی هستند که میتوان امروز به آن شخصیت نمادین هم نام گذاشت . . . اگر بخواهیم نمایش را از منظر سیاسی و اجتماعی بررسی کنیم . . .

درآغاز ناصرالدین شاه ، چنان معرفی میشود که با او کاملا بلاتکلیفی ، نمیدانیم که این دلقکی که روی صحنه است و بازی میکند و بچگانه و کمی رومئو ژولیت وارانه با عشق خود سخن میگوید کیست ؟ آیا این همان ناصرالدین شاهی ست که زبان فرانیه خوانده و بلد است و کمی هم مثلا دربار بوده و چرا اگر شاهزاده ست این قدر کودکانه و مهرطلبانه سخنرانی میکند . . . میتوانست این مهرطلبی اش ( که بعدا در جایی به مادرش مهدعلیا هم توضیح میدهد ) به مرور رخ دهد نه اینکه از ابتدا شخصیتی را ببینیم که به واسطه ی کلمه بفهمیم ایشان شاه بوده و باباش مرده و حالا تاج باید برسرش بگذارند و ناصرالدین شاه بشود . . . بچه بودن ِ شاه . . . کمی توی ذوق میزند . . . به خصوص اینکه ما همیشه ناصرالدین شاه را عصاقورت داده ای مثل ایرج راد تصور میکردیم . . . نه یک بچه که مدام بخواهد مثل سلطان سلیمان حرمسرا داشته باشد و بادبادک هوا کند و انقدر از امور مملکتی پرت باشد . . . ناصرالدین شاه در نمایش بسیار شخصیت باسمه ای . . . احمق ، نادان جلوه داده شده و محض رضای خدا صفت مثبتی ندارد . . . گاهی دهن بین است و سست . . . و هر چه صفت منفی و نقطه ضعف است در او گرد آمده . میخواهد با خودش ، خاتونی را ببرد به دربار . . . بعد هم میفهمیم که اصلا فقط کارش خانم و حرمسراست و بازی های کودکانه . . . و نه شکار و علاقه به خرید و فروش عتیقه و . . . بد نبود این همه سیاه تصویر نمیشد . . . حضور گلین ( دردانه ی ناصرالدین شاه ) اولین تلنگری ست که در ذهنم زنگش تا آخر صدا میدهد . . . این زنها . . . این زن . . . همان زن های ابروچمنی و سبیل کلفتی هستند که در دربار ناصرالدین شاه با شلیته بودند ؟ بله ؟ طراحی لباس خوب است اما چقدر شلیته تویش است ؟ چقدر در این استیلیزه شدن از تاریخ خودمان وام گرفته ایم ؟ همان یک بته جقه ی کوچک بالای سر؟ . . . و آیا زنان این طور بودند یا دکتر رفیعی میخواستند زنان را این طور ببینیم . گلین و شاه ازدواج میکمنند . شاه مثل سلطان سلیمان از زن بارگی دست نمیکشد . مهدعلیا مادرش زن حیله گری است اما ما این حیله گری را به صورت یک act یا یک نمایش کوچک نمیبنیم . . .ما بیشتر میشنویم . . . دیالوگ و حرف زیاد است . . . مهدعلیا را حیله گر و جادوگر میخوانند اما ما تنها از او ادای نمایشی میبینیم که زنی است سلیطه . . . نه حیله گر و نه حتی بدذات . . . مریم سعادت را دوست دارم اما گمان میکنم میشد برای این نقش مرضیه برومند انتخاب میشد . . . شاید بافتی که صدای او دارد میتوانست از خنده دار کردن مریم سعادت در این نمایش بکاهد . . . چگونگی نشستن و بلند شدن و حرکت کردن های مهد علیا کاملا نمایشی است و هیچ ربطی به بقیه ی بازیگرها ندارد بیشتر مضحکه است حتی کمدی هم نیست . . . حتی یک کم جدی بودن برای این شخصیت میتوانست کمی به او غرور بدهد و حس انتقام را در مای مخاطب تقویت کند . . . زیرا پسرمهدعلیا که ناصرالدین شاه باشد عاشق و کشته مرده ی میرزاتقی خان شده و بی دلیل دل و دین و ایمان به او سپرده است و بعد میشنویم که دلیلش کمبود محبت بوده . آیا این درست است ؟ واقعا دلیل اعتماد علاقه ی شاه ناصری به امیرکبیر این بود؟ دلیل ماندن امیرکبیر یا میرزاتقی خان در این مسند چه ؟ چقدر از عشق و علاقه ی او به کشورش را در این نمایش میبینیم ؟ در چند act و کنش و نه دیالوگ . . . سئوال و شاید کمی گیر و گرفت اینجاست . . .

همسر میرزاتقی خان خواهر شاه است . . . او عاشق امیر کبیرمان هست . . . هرچند از او به عنوان مردی پیر و گردن کلفت و صورت درشت یاد میشود اما او را با دسته گلی مقابل زنش میبینیم که عاطفی بودن او را نشان میدهد . . .این عاطفه در دیالوگ نسبت به شاه هم ذکر میشود . . . با ادویه ی (پسرم و . . . ) آن ور هم میرزاآقاخان نوری دشمن میرزاکبیر را داریم . . . این دو شخصیت خود به تنهایی میتوانستند یک نمایش را با دشمنی و رابطه ی بین خود داشته باشند . . . عزت الدوله دختر مهدعلیا و زن امیرکبیر که بین برادرش و شوهرش و مادرش مانده و زنی است دلسوز و مدبر خود به تنهایی بار دراماتیک دارد . .  همسر ناصرالدین شاه که به وضع فجیع و زیبایی در صحنه جان میدهد باز میتواند بار تراژیکی داشته باشد و این همه تراژدی در یک نمایش سنگینی میکند . . . چقدر لازم است که حضور گلین ، باردار شدن و مرگش را ببینیم ؟ اگر این فصل حذف میشد چه ضرری به رنگ نمایش میزند . . . ؟؟؟؟؟ در این صورت شاید میشد به موارد تاریخی پرداخت یا از بار دیالوگ های اضافه کاست و چند میزانسن دید . هرچند با همه ی این حرف ها میزانس ها به همان اندازه خاص هستند که دکتر رفیعی خاص ست . البته سلیقه ی شخصی هرکسی میتواند یک جور قضاوت کند . . . بشقاب های قرمز . . . دستکش های قرمز . . .رو بنده های قرمز . . . میز بزرگی که یاداور میز شام آخر است . . . صندلی بزرگ پادشاهی و آبی که بازیگران روی آن راه میروند . . . از عشق و خیانت میگویند و انعاکس آب با نور در فضا و روی سقف یکی از قشنگ ترین اتفاقاتی ست که میشد در تالار وحدت دید . . . سکوت های به جا و حضور بی حرکت و حرکت های آرام جامه دار در صحنه همان قدر تاثیرگذار است که ذکر دیالوگ هایش . . . او تنها کسی ست که میداند همه دور و بر میرزاتقی خان توطئه گرند و کسی دوستش ندارد و او خواهد مرد . . . سنگ صبور است . . .گاهی فکر میکنی . . . صدای درونِ خود میرزاتقی خان است . . . این بازی بین مهدی سلطانی و سیامک صفری بسیار محسوس و دوست داشتنی است . . . دوستی این دو مرد با هم . . . که میتواند خیالی باشد . . .میتواند نباشد . . . میتواند جامه دار همان ناخوداگاه مردم و ناخودآگاه جمعی باشد و یا صدای درون میرزاتقی خان . . . و با این همه این همه مهربانانه . . . میبینیم امیرکبیر سرش را توی دل یک دلاک یا جامه دار میگذارد و میگرید از تنهایی . . . از نفهمی مردم . . .

باید اضافه کرد با توجه به اینکه یکی از ارکان نمایش موسیقی ست . . . و موسیقی این نمایش را فردین خلعتبری ساخته است . . . اصلا به فضای کار نمیچسبد . . . چرا باید در طول این نمایش طولانی فکر کنیم داریم قرمز، سفید و آبی کیشلوفسکی را میشنویم ؟ این موسیقی که پر از موتیف های  زبیگنیف پرایزنر و سه گانه ی کیشلوفسکی ست  شاید یک جاهایی به فضای رومانتیک کار بچسبد اما هر از گاهی هم صدای چنگ و بربط میدهد و نه ایرانی است و نه فرنگی ست و نه نمایشی ست . . . چرا از آن آب و حوض وسط نمایش که این همه تن و لباس بازیگران را خیس کرد در نورپردازی استفاده نشد ؟ میشد علاوه بر خیس شدن در این آب که میتواند آب حمام باشد ، میتواند نمادی از زایش و باروری جامعه یا مرگ و غسالخانه باشد . . . میتواند و میتواند هزارنشانه داشته باشد . . . بهترنبود در این آب یک نور قرمز که نشانه ی این همه خون است می انداختند . . . اشکال در این است که حرف زیاد است و میزانسن به اندازه ی قد و قواره ی متن نیست . . . متن اضافه زیاد دارد و نمیدانم محمدچرمشیر چه کار کرده است اما بهتر نبود از دلبستگی ها به شخصیت هایی که دوست داشتنی هستند دست کشیده میشد و به بار دراماتیک این تراژدی که در انتها با مرگ جامه دار تمام میشود . . . اضافه کرد . . . جملات کلیدی و نه شعاری در نمایش بود که در این جا ذکر نمیکنیم زیرا که دیدنش را بر شما واجب میدانیم . . . لحظاتی در چهل دقیقه ی نهایی کار سپری شد که مو به تن من به عنوان یک مخاطب نمایش سیخ میشد . . . لحظاتی که بار تنهایی و نفهمی و دسیسه را میدیدی .منش و بازی سیامک صفری که به حق استاد و آرتیست است از این حیرتزدگی جدا نیست . . . او در خیلی خیلی تئاترها شاید تکراری بوده . . . در نمایش های بزرگ و بی تکرار سرزمین هم یکدانه بوده و با این همه او هنرمندی است جدای از صحنه آرتیست . . . شاید بعد از مدت ها یک شخصیت جذاب را بازی میکند . . . و متفاوت از کارهای دیگر و نه مثل کارهای دیگر و فقط همان جامه دار آرام با پاهایی آرام و کج و خیس و مکث های سنگین و خمیدیگی های تیز و ادای کلماتی که برازنده ی این حدیث نفس هاست و خانم سهیلا نجم چقدر بعد از دیدن این کار از برخورد شما با این نمایش و خودمانی شدن شما با این هنر حس بدی دستم داد . . . خود دیدم و شنیدم که گفتید :” از سیامک صفری بعید بود . . . اگزجره ادا میکرد ” . . .البته که خود شما رو به روی دوربین با تکان دادن دستهایتان و اجازه ندادن به دیگران در پیشی گرفتن حرفتان کم از اگزجره نمی آورید . . . اما به نظرم سر سوزن تحلیل درستی نکردید . . . صحبت های شما در مورد جنایت و مکافات هم همین طور بود . . . اگزجره . . . و شاید این لغت را نمیدانید . .  شما خودتان دوست دارید بازیگر باشید و نشده . . . چطور به خودتان اجازه میدهید سردکتررفیعی را توی یک برنامه ی زنده بار بگذارید و بعدش هم بگئیید البته ایشان استاد ما هستند و ببخشید . . . چطور پیام فروتن میتواند در اینستاگرام خودش در مورد طراحی صحنه با این لحن با آقای رفیعی صحبت کند ؟ این نوک ورچیدن اساتید چه لطفی برای شما دارد که تازه اول راهید و دستتان را هم روی سر شاگردها میگذارید تا سرشان از شما بالا نرود . . . متاسفم . . . برای این همه بی سوادی . . .عدم درک زیبایی . . . که از این نمایش با این نگات ریز اشتباه یک جواهر میشد دید به چه عظمت به نام خاطرات و کابوس ها . . . هرچند که موسیقی در این نمایش پرسوناژ ندارد . . . و یک چیزهایی تراش کاری لازم دارد اما واقعا از این همه نوشته ی بی ادبانه ی بچه های نمایش . . . دقیقا . . . ( بچگانه ) و احمقانه ی اساتید دانشگاه منزجرم که هیچ بویی از هنر درش نیست . . . جناب آقای دولت آبادی شما که استاد ادبیات هستید . البته خیلی دوستتان دارم و داریم . . . کاش میدانستید که سیامک صفری ، دکتر رفیعی و همه ی بچه های پشت صحنه همان قدر مهم و زحمت کش هستند که خود شما . . . با سبیل حنایی تان . مهم بودن به چه قیمتی ؟ دوست ندارم از منش دوستان بگویم . . .متاسفانه در مورد این کار نه نوشته ی درست و درمانی دیده ام و نه عکسی و این مایه ی نعجب است . . . با این همه برخلاف سخنانی که شنیده بودم نفهمیدم زمان چگونه گذشت و دست همه ی بازیگران و عوامل پشت صحنه را میبوسم و خطاهایش را به زیبایی جاودانه اش میبخشم . . .

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .