بگو * خداحافظ * و محو شو !

بگو خداحافظ و محو شو

دستت را دراز کن و خورشید را از سینه آسمان بکش بیرون و توی جیب کتت پنهانش کن ، یا نه حلق‌آویزش کن به گردنت تا هراسی از رسیدن نوزدهم آبان نداشته باشی . به تاری ها تف بینداز ، به مردمانی که روی اعصابِ نرم و نازکت اسب دوانی میکنند و زبانِ درازشان دو کار میکند ، نیش زدن و شعر خواندن . عارضم خدمت انور مکرم و مکرمه‌تان که شعر بلدانی هستند چکیده‌ی غزل و قصیده اما در عمل خشتک پلشتانی هستند دون مایه ، خر و خاک بر سر ، دور تو میگردند به صیغه‌ی فدامدا و همچنان که قربانت میروند طناب دار که سهل است دُم گیوتین را برایت شُل میکنند، فارسی اش این است که این چکیده های حساس شعر بلد ، بیشترشان قصابانی هستند خون آشام .قسم به نوسان تورم آنان وارثِان دراکولا هستند . تو را در تاریکی و حصار میخواهند . شاعرانی که شعرشان از خرد به زبان رانده نمیشود بل از شعار گفته میشود . اینان که دوست دارند نور را از تو بگیرند تا خودشان روسن سوند، افتخار غرغره میکنند که ما پشگل هم نیستیم – به دروغ – و گردنی نازک تر از مو داریم ما فقط ادیب و شاعریم و بسی اعصاب قراضه . اما یاوه میگویند حقیقت این است که متکبران همواره دزد زمان و روان تو اند ازیرا که در کم بود و کم داشتِ انرژی دزد نیروی تو هستند تا به نوا برسند و متخصص فتح روانند، تا شما باشی زمان و خورشیدت را به دستان آلوده ‌ی خوب سخن رانان ندهی ، ازیرا که آمار نشان میدهد صدی نود درصدشان قسطی محترمند و لایق شیافِ آجر در حلق مبارکشان تا خفه شوند و شعر نگویند و از شعرا نبافند و در عمل بی تعهد و عقیم و خفیف و مخوف نباشند . بگو « خداحافظ» و محو شو و خورشیدت را از سر سفره‌ی بی برکت دوستی های خاله خرسه بردار . آنان که خوب سخن می‌گویند را باید در عمل دید که چند مرده حلاج‌اند . البته دور از جان حلاج همین که در عمل صاحب یک مصرع باشند هم کافی ست اما نیستند . صبحِ تابناک و نور چشم تو حیف نیست هدر رود توی معاشرتی که بوی قبرستان و اشک و انتظار می دهد ؟ این شاعران کیستند ؟ بیشترشان از هنرمندان اند. چه کسی گفته ما حساسیم ؟ این دروغی ست که به خیک ما بسته اند ، درون‌مان پر از زخم و داد است . خوب هم داد میزنیم . خوب تر سکوت میکنیم . کمپانی تحقیر کردنِ دیگران را رنگوارنگ از راسته ی ما بخرید و ببرید ببینید چه آن روی سکه‌ای داریم ! از ما بترسید . از بیشترِ ما .

سانازسیداصفهانی

میس شانزه لیزه

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .