افقی پر از غبار

آمبیانس : سکوت

 

 

 

وقتی که اینجا آماج توپخانه ی نامرئی خودمان شده ، وقتی که هوا سخت سرد و خشک شده و مزاج هوا سنگ شده ، افسرده شده ، ما داریم چه کار میکنیم ؟ به روزمرگی هایمان ادامه میدهیم . بی اعتنا از کنار همه چیز میگذریم . همچنان جشن ها میگیریم ، حتی جشن هایی بی ربط به خودمان ، تبریک ها میگوییم ، اشکالی ندارد ، خوش بودن و طرب و می و شادی بس هم نیک و نیکو است ! اما مسئله این است ، بودن یا نبودن ؟ این واقعا  ا ا ا یک مسئله است … دوستی به من گفت  … پس چی همه بشینن زانوی غم بگیرن بغلشون ؟ … نه مسئله دقیقا این است که (همه ) ، این (همه ) چطور میتوانند سالروز های تولد فروغ ها و بیضایی و … را مدااام یاد آوری کنند بی اینکه به دغدغه ی آن ها و به مفهوم حرف و حدیث آنها پی برده باشند . . . این همه که این روزها و  نام این آدم ها را میشناسند و از خود  این انسان ها هیچ نمیدانند . ور ور و وراجی کردن پشت سر اسم ها که کار آسانی است ، مهم این است که بتوانی (غریبه و مه ) را بفهمی ، مهم ترش این است که اگر آن را بفهمی معلوم است که خوب یونگ را میشناسی ، پس اگر یونگ را بشناسی ، میتوانی آنیما و آنیموس و سایه و کلا داستان آرکائیک دنیای آن فیلم را بفهمی ، این یعنی که تو عمیق شده ای ، اما کسانی که مدام دم میزنند از بیضایی ها آیا روند کاری او را دنبال میکنند ، کسی که از رگبار و غریبه و مه و شاید وقتی دیگر و چریکه تارا و باشو رسید به وقتی همه خوابیم ! اشکالی ندارد ، اما مهم این است که اگر این فیلم ها و نمایشنامه هایش را نخوانده ایم خفه شویم و دم از آرتیست بودن نزنیم ! ژستش را نگیریم ! وقتی باسن فراخی کرده به دیدن نمایش های سرزمینمان نمیرویم بیخود اضحار لحیه نکنیم و خودمان را دست بالا نگیریم . وقتی این همه شعرهای فروغ را میخوانیم ، واقعا آواز نخوانیم درکش کنیم ، اگر این طور بود بعد از این همه سالها باز هم فروغ دیگری طلوع میکرد ، با تمام این سانسور ها و … باز هم جلوی خورشید را نمیشود گرفت . از فضای روشنفکرنمای دور و برم حالم به هم میخورد . چطور فروغ میتواند نسبت به جهان اطرافش این همه شعر بگوید (نه عاشقانه که آگاهانه ) و ما تحسینش کنیم و نخواهیم ذره ای شبیهش باشیم ….راحت تن به چیزهایی میدهیم که خودمان تفش میکنیم ! هاه! فکر میکنم فروغی که تولدش گذشت که کسی بود که از جزامخانه کودکی را به فرزندخواندگی به همراه آورد ، نمیتوانست این همه به همه چیز بی تفاوت باشد ! برای همین شاعر شد و ما امروز کمتر داریم همچین کسانی که جسارت داشته باشند ، بگویند که گنه کردند گناهی پر ز لذت ! ، هنرمندنماهای ما زیر آّ خودشان را میزنند ، اگر گناهی میکنند پایش که نمی ایستند هیچ ، لذتش را هم نمیبرند در گیر یک ژست هستند . همچنان که مردم کوچه و بازار! سال نو میلادی ، …….سالها می آیند و میروند و ما بی احترام به خودمان ورق های تقویم را ورق میزنیم و می ایستیم تا بر گرده مان ضربه بزنند ! این روزها ، داروخانه ها شده پر از مریض هایی که مدام سرم شست و شو میخرند و عفونت ریه دارند و سرما خوردگیشان تمامی ندارد …میخندند ، سکه های500 تومنی را روی میز میگذارند و میروند … تو گویی همه کور شده اند . . . این هفته ، برای گرفتن ام آر آی و چک آپ بعد از یک سال تاخیر دوباره رفتم به مرکز – – سال گذشته همین ام.آر.آِی با 50 هزار تومن بدون بیمه انجام داده میشد و امسال ناگهان به 100 تومن صعود کرده ! نخ دندان اورال بی از 2500 تومن به 6000 تومن صعود ! به هر چیز که چشم می اندازم صعودی میبینم که حیرت آور است . . . گشنه هایی را میبینم که در عمق چشمانشان کینه و حس انتقام جویی موج میزند و دزدی که زیاد شده ! توی همین اتوبوس های بی آر تی ! همه سرگرم و سرخوش جهان هستند .جهانی که حقیقت ندارند . همه با دروغ دارند زندگی میکنند . در فضای فیس بوق با دوستهای دروغین و لطف ها و نظرهای دروغین ، یا در دنیای واقعی در میان مردمی قدم میگذارم که هیچ کدام فرصت جسارت ندارند ، هیچ کدام نه مارلون براندو اند و نه اشمیت و نه داستایفسکی ، هیچ کدام نه موتسارتند و نه حتی ژاندارک و چه ! … هاه… مردمی که میدوند برای یک دروغ، نان دربیاورند و فرصت دوست داشتن و دوست داشته شدن را هم ندارند . . . توی کوچه مردمی را میبینم که میگریزند از انچه فرامیرسد ! همه سرگرم ف ا ر س ی 1 و فیس شده اند و در جزیره ی خوشگلم از ان به بعد کامنت های 40 تایی به زور به 20 تا میرسد … در این دنیا که همه کوتوله شده اند ، چه اهمیتی دارد که چه کسی تایید شود و نشود ! مثل فسیل شده ایم و قدمی به جلو نمیگذاریم ! هر لحظه فرو میرویم …موج موج میبینم که دوستانم کوچ میکنند ! همه سرگرم تفرج در کمر به پایین و حرف هایی نه به جز ان هستیم . انگار که بشر در این ذهن شگفت انگیزش چیز بیشتری ندارد تا کشف شود … سرگرمی چیز خوبی نیست . دوست دارم حرف های تازه ، نمایشنامه ای تکان دهنده ، فیلمی جسورانه ، شعری نو ، خلق داستانی محکم ببینم … انگار نه انگار هنر نزد ما ایرانیان است و بس !!!!! …. شعر هم دروغ میگوید ، این راست است که هنر دروغ بزرگ است ، و اگر این را کنار آن شعر بگذارم ، استدلال استنتاجی اش میشود که ما همگی دروغگوییم ، نه انیم که مینماییم. . . این سخت دردناک است . تاب این همه را ندارم ! من دوست دارم وقتی عاشق میشوم مثل اوریانافالاچی یک مرد را بنویسم ، نامه به فرزندی که زاده نشد را ،جنس ضعیفش را (ظریف به نظر من درست تر بود ) … یعنی مگر ممکن است که آدمی هنرمند باشد و هنر در ذاتش باشد و با عاشقیت و حاملگی و زندگی این هنرش عجین نشود
! هرگز ! ما با هنر کاس کارانه برخورد میکنیم ، با رویدادهای کناردستمان … ما از بدبختی هم جک میسازیم ، خیلی راحت از کنار هم میگذریم ! … شاید در دنیا همه ی آدم ها این طور شده اند ، اگر غیر از این بود هنوز ادیپ و آنتیگونه و مده آ و هملت و لیر حرف اول را نمیزدند . گذشته هنر را به پایان خودش رسانده ، این ژست و اداهای الان یک جور پز است … حالا همه به زوری و به زودی قرار است عاشق شوند و توی خیابان های تهران راه بروند و قلب بخرند و به هم هدیه بدهند ، در جایی که قلب ها خیلی وقت است مرده ، حالا سالهاست میخواهیم بگوییم روزهای ایرانی ، مناسک گذشته چیست و نمیتوانیم ، حالا همه ی آنها هم که درخت کاج نمیگرفتند ، درخت کاج میگیرند و بهانه هایی برای شادی میسازند ، عین پلاستیک ، مثل باربی هایی که قلب ندارند و کنار این همه اشا بی ارزش ، ارزشمندترینش را ندارند . . . حالا کسی فرصت ندارد حتی عاشق شود ، بچه اش را بزرگ کند ، پدر پیرش را بغل کند ، سر خاک پدربزرگش برود … حقیقت ، یا ان چه من میبینم این است ، افقی پر از غبار .

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

15 نظرات

  1. April is the cruellest month, breeding
    Lilacs out of the dead land, mixing
    Memory and desire, stirring
    Dull roots with spring rain.
    Winter kept us warm, covering
    Earth in forgetful snow, feeding
    A little life with dried tuber…
    eliot

  2. عجیب، واقعا عجیب است که چطور کسی میتواند بعد از خواندن چند خط ناقابل، به این نتیجه برسد که طرف مقابل دروغگو است و (اسمش) را دروغ می گوید… این دنیای مجازی همه را بدبین( تر) و شکاک( تر) کرده. میس عزیز متاسف شدم و سخت رنجیدم… دلشکسته

  3. سلام دوباره !
    غرض نشان دادن نوعی احساس صمیمیت بود .هر چند این مدل چندان مورد فهم و پسند همگان نیست .
    پیروز و موید باشید  

  4. میس عزیزم!
    احیانا نظری که برای این پست گذاشتم به دستت نرسیده یا دوستش نداشتی که تایید نکردی؟

  5. سلام
    لینکتونو گذاشتم تو بلاگم . امیدوارم غر نزنید…  

  6. "و در جزیره ی خوشگلم از ان به بعد کامنت های 40 تایی به زور به 20 تا میرسد … "
    گرچه شاید کامنت هایت نصف شده باشند ولی بدان خیلی ها هم مثل من هر روز دنبالت می کنند و متاثر می شوند از نوشته هایت و  از هیجان بندهای انگشتهایشان می لرزد برای نوشتن، ولی سکوت می کند و منتظر فردایی دیگر و نوشته دیگری از تو می مانند. اینجا خیلی ها مثل من دهانشان را باز می کنند و فقط سکوت می کنند. میس عزیز برایمان بنویس…

  7. انگاربعضي ادمها ازاينجوراوضاعي لذت ميبرن وسعي درتشديداون دارن….

  8. چه شكرهاست دراين شهركه قانع شده اند
    شاهبازان طريقت به مقام مگسي

  9. اهوم… می دونم کدوم مطلبو می گی. رو سایت "سینماما" نوشته بودم پربازدیدترین سایت سینمایی ایران. خوب شد نخوندی اون مطلبمو! وگرنه خون راه می افتاد! (خنده)
    بگذریم………. (چشمک)

  10. گرگ، شنگول را خورده است

    گرگ

    منگول را تکه تکه می کند

    بلند شو پسرم!

    این قصه برای نخوابیدن است . . .

  11. خیلی درد داره که من خالی ام…غریبه و مه رو نمیفهمم…یونگ رو نمیشناسم،نمیفهمم…اما دلم میخواد مثل اونایی که میفهمن باشم…من حسودی میکنم…من به شما حسودی میکنم میس…

  12. در پیش چشم خسته من آسمان صبح
    آیینه بود و سخت غبار آلود
    رنگی میان سربی خاکستری کبود
    میشد در آن هنوز زمین را نگاه کرد:
    سرب روان و توده خاکستر
    تاراج آشیانه نیلوفر!

    از: ف.مشیری

  13. عزیزمی… دغدغه ها و نگرانی هاتم  شکلش با بقیه فرق داره و نگاهت عمیق و تیزه. زبان صریح  و رک ت رو میپسندم.

  14. فقط یک نکته:فروغ هرگز به خاطر آنکه گفت گنه کردم گناهی پر زلذت بزرگ نبوده و نیست.هیچ شاعری به خاطر جسارت یک اعتراف بزرگ نمی شود مگر برای آنکه فروغ رابه خاطر اسیر و دیوار .وعصیانش می خواند. با امثال این جمله بزرگ شدن و جسور قلمداد شدن آسان است.فروغ بزرگ است چون شاعر بود،جسور است چون در ایمان بیاوریم… مفاعلن فعلاتن را شکست، جسارت شاعر نمی تواند و نباید خارج از شعر باشد و گرنه فریدون توللی با ابتذال واره هایش بسیار جسورتر از فروغ است.

  15. من مايل به تبادل لينک با شما هستم اگر شما هم مايل هستيد من رو با نامه  [[ دانلود و بازم دانلود ]] لينک کنيد و بهم خبر بديد تا منم شمارو لينک کنم
         http://www.bisarosaman.mihanblog.com/