اخبار را مثل طعم بد قهوه فرانسه مینوشیم!

” من یه گنجشکم ، نشستم روی لپ تاپ و دارم صفحه ها رو بالا پایین میرم ، با نوکم این کارو میکنم ، اخبار رو میخونم ، تک میزنم به نون های خشک ِ جو ، من یه گنجشکم ، یه ذره سواد دارم ، اخبار رو میخونم ، الان مرده م . صاحبم من رو دید ، برم داشت ، توی گلدون چالم کرد ، من یه گنجشکم ، جیک جیک ، توی خاکم ، روی خاک خاکسترِ سیگاره . من دیگه گنجشک نیستم ، من مرده م . من سواد دارم . سواد رو از صاحبم یاد گرفتم ، اخبار رو که خوندم ، قلبم دیگه نزد . من دیگه گنجشک نیستم ، جیک جیک ، من هیچی نیستم ، آخه من باید تخم میذاشتم اما نتونستم ، من یه گم شده ام . صاحبم به من از نون خشک هاش داد ، جیک جیک ، با هم دوست شدیم ، این جوری اون ضد صاحبم ، من بهش گفتم که نمیتونم تخم بذارم . جیک جیک ، اون میتونست بفهمه ، یار م رفته بود ، با یکی دیگه میپرید . صاحبم منو برد توی خونه اش ، جیک جیک ، ما با هم دوست شدیم . الان من مرده ام اما مرده هم نیستم . خاک ِ این جا دیگه مرده ها رو توی خودش جا نمیده ، مرده ها نمیتونن توش تجزیه شن ، جیک جیک ، خاک این جا خیلی بده ، من نمردم ، جیک جیک . صاحبم داره سیگار میکشه و گریه میکنه . من دیگه نمیشنوم . . . . دارم سرد میشم . . . نوکم بازه . . . توش خاک میره . . . توش کرم میره . . . میریزه توی مری و میره توی شیکمم . . . من یه تخم میذارم . . وقتی توی خاکم . . . جیک جیک ، به اخباری که خوندم فکر میکنم ، من سکته کردم . جیک جیک ، صاحبم داره گریه میکنه . “

( صدایی که شنیدید حدیث نفس ِ گنجشک ِ نیمه جانم بود . من صدای او را میشنوم . من این توانایی را دارم که سخن پرندگان و حیوانات را بفهمم . )

من امیدوارم یک روزی بیایند دستبند بزنند من را ببرند یک بندی به بندم بکشند تا زودتر جانم به در شود . . . در این دنیای یخبندان و پر از لجن ، که پدر گوشت فرزندش را میخورد و مادر چشم بچه ی خودش را در می آورد ، باید هم ماهی ها جان به جان آفرین تسلیم کنند . در این ایران ِ ویرانی که هرچه فریاد هست خفه میشود ، هر چه صدا هست بسته میشود و تمام پنجره ها را به میخ کشیده اند و از آن گوشت قربانی آویزان کرده اند دیگر بوی مهربانی و شیر ِ مادر نمی آید . ( افرادی ) که باعث کشته شدن این همه ماهی در سد فشافویه کیستند ؟ (افرادی ) که پلنگ و ببر ایرانی را در حد سوسکی که باید با دمپایی کشت میبینند کیستند ؟ در سوگ آ نها نمیگریستند ؟ امروز که روزهاست خیلی چیزها از این سرزمین رخت بسته . شخصیت ، حیثیت ، اسلوب انسانی ، روابط درست ، مهربانی ، رقص ، خنده ، سلامت روان و جان ، امروز خیلی چیزها مرده است ، برادری و خواهری ، عشق مرده است ، هیچ چیز قشنگی برایمان نمانده است . هیچ چیز . . . استقامت ما ، دهه ی 60 ی ها خیلی زیاد است ، از افراط و پذیرفتن و حمار بودن به تفرط و نپذیرفتن و حمار بودن رسیده ایم و بیچاره حمار . ما پیروزمندانه ، عقب نشینی میکنیم . ما عقب نشینی پیروزمندانه ای میکنیم . ما پیروزیم . ما همه چه هستیم . ما همه قهرمانیم . کافی است یک آدم با جان 10 نفر بنشید پای خبرگزاری ایسنا ، این همه خبر ِ خوش را بشنود و جان به جان آفرین تسلیم نکند . 

نرخ جدید بنزین ، بالا رفتن ِ قیمت مسکن ، انواع روش های رنگ وا رنگ دزدی ، قتل ، مد ِ جدید بخشش سر مراسم ِ خوشگذارانی اعدام ، دخالت در زناشویی انسان ، حذف ِ بهداشت ِ زنان ، آمار ایدز و مرض ، پنهان کاری ، سانسور ، ممیزی ، شیشه ، مواد ، بیخیال همه چیز ، گور بابای طاق ِ مقدس کلیسا ، ماشین ، ترافیک ، کجاست شادی ؟ کجاست رنگ ؟ کجاست گهواره ی من ؟ در این روزها که به کافه های اطرافم سر میزنم ، صدقه سر ِ گرانی که دولت عزیز سرمان آورده و تاجمان کرده ایم ، پول اضافه ی گارسون ها و وای فای لعنتی روی یک چای تی- بگی می آید و به 5000 تومن میکشد ، ما مردمی هستیم که طعم ِ قهوه فرانسه و موکا و لاته را تشخیص نمیدهیم ، دهان باز میکنیم و میخوریم . همین . هر چه بدهند و بگذارندجلو رویمان با ژست میشینیم . میخوریم . اخبار بد را روزنامه ها را میخوریم . همین طور . مثل ِ طعم بد قهوه فرانسه . یا اسپرسو . . . ما را چه به کاپوچینو ! میروم موزه ی زمان ، 8 ماهی است بچه های قدیم نیستند . رفته اند . قرار بود زنگ بزنند جای جدیدشان را بهم بگویند . رفته اند . وقتی میروم دیگر کسی نمیاید سر میزم بنشیند یا از قبل بداند که مثل ِ همیشه چه زهرماری میخواهم سفارش بدهم . . . اما میروم . روی یک صندلی گوشه ای مینشینم . سریع وای- فای را روشن میکنم . یک زیر سیگاری یک چای طعم بهار نارنج مثلا – این دفعه . . . چای را می آورند . . . طعم چای تلخ سه روز پیش را میدهد . . . بچه ها را صدا میکنم . میگویم بخورند و میگویم به لعنت یزید هم نمی ارزند . همه بو میکنند . با نور موبایل توی تفاله را نگاه میکنند . قیمت 10000 تومن . از موبایلم سر و صدای مسج هایی حاوی جک می آید . میگویند ما از شما پول نمیگیریم مشتری باید راضی باشد . میگویم در این 8 ماه هر چیز که خوردم مزه ی کوفت میداد . نه موکایتان درست بود نه قهوه و نه کاپوچینو تان . . . مزه ندارید . به زور پول را میدهم و میروم بیرون . سیگارم را روی میز جا میگذارم برمیگردم . یک لیوان آب میخورم و دوباره بر میگردم . بهم میگویند دفعه ی بعد مجانی حساب میکنند و گه خوردند . دیگر به موزه ی زمان نمیروم . هرگز . . . آدم هایی که می آیند همه ادا در می آورند . فکر میکنم توی خانه نسکافه ی قشنگ تری درست میکنم ، میزان شکر و عسل و شیره ی انگور توی نوشیدنی هایم را میدانم . جلو رویم میگذارم و گور بابای باد و وای فای . . . کافه ویونا میروم ، بهرام رادان آمده است ؛ همه حیرت زده نگاهش میکنند . من قهوه ام را خورده ام ، بد مزه است . گران است . نمی ارزد . میخواهم بروم به رادان بگویم او حساب کند . از سرویس کافه گالری هم راضی نیستم . پیشخدمت ها دیر می آیند . همه لبخند میزنند . نسکافه مزه ی لاته و موکا و ماکیانو و بلبل صورتی در روی سیم خاردار میدهد . کافه های تهران بوی مستراح میدهد .دلم میخواهد بروم کافه میامی . ویسکی بخورم . تف کنم توی قبر این تاریخ کثیف . شکوفه بزنم روی قبر ِ خودم . بندری برقصم که این منم . این تنم . این وطنم . دوستش ندارم . اندازه ی همه ی شکوفه ها بزن و برقص .  من  مخصوصا اینترنت هوایی و امواجی و وایرلس نگرفته ام که به کتاب خواندن و نوشتنم برسم . بی جنبه ام . این جوری از روش همیشگی جریمه خودم را جریمه کرده ام . اینترنت فقط کابلی . دندنت نرم و گرم . توی این اینترنت چیست ؟ جز خبر حماقت مردم ؟ جز صبر ایوب . جز سفر و کوچ از ما بهتران . جز ناگهان مرگ ها . . . جز اخبار گدایی کمک کمک کمک ها . . . در این اینترنت چیست جز همه پشت به روی صورت تو کردن . جز قهر ها و تف بالا سر بودن ها . . . تبلیغات میتازد و گاز میدهد . اصلا ترمزش بریده . میرود . . . تبلیغ تبلیغ . . . از مرز جغرافیا میگذرد . دهنت را سرویس میکند . دوست ندارم . می خواهم کابل را بگویم به دیوار یا به تنم . به جاش نان خشک جو میخورم . مثل گنجشک . . . .دوست دارم زود صبح نشود . دوست دارم بیشتر همه خوابیده باشند . از زنده ها میترسم . از همه ی زنده ها . . . از همه ی کسانی که راه میروند میترسم . همه دروغ می گویند . همه ی دوستت دارم ها در ذکر است و خیرش به کانون ِ قلبت نمیرسد . همه نازاضی هستند . من هم . من دیگر این وطن را دوست ندارم . نه ریشه ای میخواهم نه تاریخی نه عمری باید بروم پیش گنجشکم و همان جا توی تخمی که گذاشت ، توی پوستش بخزم و بمیرم . من هیچ کس را دوست ندارم . فقط داس و تیغ را در میغ ِ ایهام . تمام . 

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .